توماس آکویناس فیلسوف قرون وسطی
28 دسامبر 2018
تاریخ سینما-نخستین دور‌بین
29 دسامبر 2018
توماس آکویناس فیلسوف قرون وسطی
28 دسامبر 2018
تاریخ سینما-نخستین دور‌بین
29 دسامبر 2018

ژان پل سارتر

سارتر شاید مشهورترین چهره در اندیشه هستی گرایی باشد که بخاطر مناسباتش با سوسیالیستها جنجال برانگیز هم بوده است. این ویدیو به اندیشه سرگیجه و سبکی تحمل ناپذیر امکانات بیشمار در تعریف و آفرینش زندگی می‌پردازد.
لینک مطلب در موسسه مدرسه زندگی THE SCHOOL OF LIFE
وبسایت مدرسه زندگی THE SCHOOL OF LIFE
ژان پُل سارتر به‌اندیشه و فلسفه افسونگری بخشید. او به سال 1905 در پاریس زاده شد. وقتی کودک بود پدرش، ناخدای کشتی، از دنیا رفت. در صمیمیّت عمیق با مادر پرورش یافت. دوازده ساله بود که ازدواج دوبارۀ مادر باعث اندوه و افسوسش شد. بیشتر عمر در پاریس بود و اغلب به کافه‌های «ساحل چپ»[1] می‌رفت. انحراف چشم داشت و عینک ته استکانی خاص می‌زد. صد و شصت سانتی‌متر و خیلی کوتاه قد بود و مکرّر خود را زشت توصیف می‌کرد، ولی تا دهۀ شصت میلادی در اروپا و آمریکا نامش بر سر زبانها افتاده بود و همین‌طور فلسفۀ مورد علاقه‌اش «اِگزیستانسیالیزم».
سارتر عمدتاً با کتاب «هستی و نیستی»، نوشته شده به سال 1943، شناخته شده است که شهرتش را افزون کرد، نه چون مردم اندیشه‌اش را خوب می‌فهمند، بلکه بیشتر از آن‌رو که درست نمی‌فهمند! اگزیستانسیالیزم، «هستی گرایی یا اصالت وجود»، بر پایۀ چند بینش بنا شده است.
نخست- چیزها از آنچه فکر می‌کنیم عجیب‌ترند.
سارتر عمیقاً به لحظاتی توجّه داشت که جهان شگفتی و راز‌گونگی‌اش را، ورای آنچه معمولاً بدان معترفیم، آشکار می‌کند، لحظاتی که به منطق روزمرّه دسترسی نیست. به این ترتیب همه چیز ممکن و محتمل و حتّی نامعقول و ترسناک می‌شود. نخستین رمان سارتر، «تهوّع»، نوشته شده به سال 1938، مکرراً چنین لحظاتی را فرا می‌خواند:
جایی قهرمان داستان، «راکونتَن»، نویسنده‌ای سی ساله در یک شهر خیالی ساحلی در فرانسه، سوار قطار است. دستش را روی صندلی می‌گذارد ولی ناگهان پس می‌کشد. صندلی به جای آنکه طرحی ابتدایی و بدیهی جلوه کند و به یک لحظه توجّه نیرزد، همچون شیئی عمیقاً شگفت انگیز به چشمش می‌آید. واژه «صندلی» از بسترِ معنایی‌اش و شیئی که بدان اشاره دارد جدا شده و با همۀ اِعجاب ابتدایی‌اش جلوه می‌کند، انگار که قبلاً چنین چیزی ندیده بوده است. راکونتن پس از لحظه‌ای ترسناک به زور خودش را وادار می‌کند که به یاد آورد مردم روی این «چیز» می‌نشینند. راکونتن در یک لحظۀ ترسناک نظری انداخته به آنچه سارتر [2]Absurdity  « شگفتیِ خرد‌گریز» جهان می‌خواند.
چنین دمی، در دل اندیشۀ سارتر جا می‌گیرد. سارتری بودن یعنی آگاهی از وجود، عیناً همان‌طور که هست بدونِ حجاب پیشداوری و مفروضاتِ تثبیت کننده‌ای که روال روزمرۀ ما برای اشیاء می‌بافند. می‌توانیم دیدگاه سارتری را دربارۀ بسیاری از جنبه‌های زندگی خودمان امتحان کنیم: به چیزی فکر کنید که آن را به عنوان شام خوردن با همسرتان می‌شناسید؛ این‌طور توصیف کردن کاملاً منطقی به نظر می‌رسد، ولی فیلسوف سارتری پوست سطحی عادت را می‌کند تا شگفتی بنیادی پنهان در زیر آن را نشان دهد؛ شام خوردن دور میز در واقع یعنی: «وقتی قسمتِ شما از سیارۀ زمین به دور از کره‌ای متشکّل از انرژی  انفجارات دوردست هیدروژن و هلیوم چرخیده، شما زانو به زیر تخته‌هایی از یک درختِ تکه‌تکه می‌گذارید، و قطعه‌هایی از حیوانی مرده و گیاه در دهان می‌کنید و می‌جوید، در حالی که کنار شما پستاندار دیگری که گاه اعضای تناسلی اش را لمس می‌کنید، همان کار را می‌کند!»
دوم- ما آزادیم.
لحظه‌های سارتری حیران کننده و تا حدودی ترسناک­‌اند، ولی سارتر به یک دلیل مرکزی، ما را بدانها توجّه می‌دهد: به دلیل وجه رها کننده و آزادی بخششان. زندگی غریب‌تر از آن است که فکر می‌کنیم، ولی به همین خاطر از نظر احتمالات غنی­‌تر است؛ لازم نیست چیزها همان باشند که الان هستند. در راه باورِ کاملِ آزادی، ما به چیزی بر می‌خوریم که سارتر «آنگواس» یا اضطراب، رنج و دلهرۀ بودن می‌نامید. همه چیز به طرز وحشت‌آوری ممکن است، زیرا هیچ چیزی مقصد و مقصود و مفهوم مقدّر و مقرّر و خداداد ندارد. آدمها اینها را طی مسیر می‌سازند و آزادند هر لحظه بند از پا بگشایند.
سوم- نباید که «بَدباور» باشیم.
سارتر برای پدیدۀ زیستن بدون باور به آزادی اصطلاحی به وجود آورد. او آن را «بدباوری» نامید. ما بدباوریم وقتی به خودمان می‌گوییم چیزها باید طور خاصی باشند، و چشم بر دیگر انتخابها و امکانات می بندیم. اصرار بر کار در شغلی مشخص و زندگی با فردی به خصوص یا وطن نامیدن جایی مفروض بدباوری است. مشهورترین توصیف بدباوری در کتاب هستی و نیستی آمده؛ وقتی که سارتر پیش‌خدمتی را می‌بیند که به نظرش زیادی درگیر نقشش شده، انگار که اوّل و آخر پیش خدمت بوده است نه انسانی آزاد: حرکاتش سریع و رو به جلو است، کمی زیادی دقیق. او با گامی کمی زیادی تند سراغ مشتری‌ها می‌رود. زیادی مشتاقانه رو به جلو خم می‌شود. صدا و چشمهایش بیان‌کنندۀ دلواپسیِ زیادی برای سفارش مشتری است. این مرد که احتمالاً از پیشخدمت «کافه دو فلور» در بلوار سَن ژِرمن الگوبرداری شده، خودش را متقاعد کرده که ضرورتاً و ذاتاً یک پیشخدمت است نه موجودی آزاد که می‌شد مثلاً پیانیست جاز یا ماهی‌گیر دریای شمال باشد.
چهارم- ما آزادیم که بند‌های سرمایه‌داری را از هم بگسلیم.
یگانه عامل بازدارندۀ مردم از اینکه خودشان را آزاد حس کنند پول است. بسیاری از ما انتخابهایی مثل خارج رفتن، امتحان شغل جدید و ترک شریک زندگی را رد می‌کنیم، با گفتن اینکه «اگر نگران پول نبودم می‌شد». این انفعال در برابر پول سارتر را از نظر سیاسی عصبانی می‌کرد. او سرمایه‌داری را ماشین عظیمی می‌دانست که طرّاحی شده تا حس اجباری را تولید کند که عملاً و در واقعیّت وجود ندارد. مجبورمان می‌کند به خود بگوییم که ناچاریم تعداد ساعات خاصی کار کنیم، محصول یا خدمات خاصی را بخریم و از این قبیل. ولی در این بهانه‌ها، فقط اِنکار آزادی و سرباز زدن از جدّی گرفتنِ امکانِ زندگی به شیوه‌ای دیگر مستتر است. به خاطر این دیدگاه‌ها بود که سارتر همۀ عمر به مارکسیسم علاقه داشت. در تئوری، مارکسیسم با کم کردنِ نقشی که نگرانی مادی در زندگی مردم بازی می‌کند به آنها اجازۀ رهایی می‌دهد.
سارتر در بسیاری اعتراضات خیابانی پاریس در دهۀ شصت شرکت کرد. در سال 1968 دوباره دستگیر شد، ولی رئیس جمهور شارل دوگل عفوش کرد و گفت: «آدم که وُلتِر را دستگیر نمی‌کند!» سارتر به ملاقات فیدل کاسترو و چگوارا هم رفت و هر دو را بسیار ستایش کرد و در نتیجۀ این روابط و سیاست رادیکالش اف­ بی­ آی پرونده قطوری برایش درست کرده بود و تلاش می‌کرد از فلسفۀ  مشکوک او سر در بیاورد.
سارتر الهام‌بخش است به‌خاطر اصرار بر اینکه لازم نیست چیزها همان­گونه باشند که هستند. او سخت به امکانات بالقوّه و محقّق نشدۀ ما (چه امکانات فردی و چه به عنوان یک گونه) توجّه دارد. اصرار می‌کند که سیّالیّت هستی را بپذیریم، و نهادهای نو، عادات نو، دیدگاه نو و طرحهای نو در اندازیم. اعتراف به اینکه زندگی، منطقی از پیش مقرّر و معنایی مقدّر و درون‌زاد ندارد، می‌تواند منبع تسلّی بزرگی باشد وقتی که ما زیر وزن سنّت و شرایط موجود حس می‌کنیم مورد ظلم واقع شده‌ایم.
[1] ساحل دست چپ رود سن در پاریس، به فرانسه La Rive Gauche ، منطقۀ قدیمی‌تر شهر است و به ساحل هنرمندان، نویسندگان و فلاسفه مشهور است-م
[2] ابزورد نوعی از شگفتی است که تسلیم خرد نمی‌شود و کشف نشده باقی می‌ماند. چیزی که نه خنده دار است، نه ترسناک، نه چندش‌آور، نه تهوّع آور، نه خوشایند و نه غم‌انگیز-م
ترجمه: دکتر ایمان فانی
دیگر ویدیوهای ما درباۀ فلاسفۀ اگزیستانسیالیست:
سورن کی یر کگور
آلبر کامو
نیچه
مارتین هایدگر
بدباوری و خود فریبی به باور ژان پل سارتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: Content is protected !!