درونگرایی و گوشهگیری
دسامبر 16, 2018زیگموند فروید و نظریه تعالی
دسامبر 16, 2018
کارل مارکس و نقد سرمایهداری
این ویدیو از مدرسه زندگی آلن دوباتن به نظرات اقتصادی کارل مارکس در نقد سرمایهداری، اندیشه اوقات فراغت، مفهوم کار و مالکیت شخصی میپردازد.
کارل مارکس و نقد سرمایهداری
اکثراً موافقاند که باید نظام سرمایهداری را به نوعی اصلاح کنیم. با وجود این، ما اغلب نظرات مشهورترین و بلندپروازترین منتقد سرمایهداری، «کارل مارکس»، را رد میکنیم. خیلی هم تعجّب ندارد. در عمل، نظرات سیاسی و اقتصادی او برای طرّاحی اقتصادهایی فجیع و دیکتاتوریهایی فضیحتبار استفاده شدند. ولی نباید مارکس را خیلی زود رد کنیم. باید او را در کسوت راهنمایی ببینیم که تشخیصش در باره عیبهای سرمایهداری به ما برای راه بردن به آیندهای امیدوارکننده کمک میکند. سرمایهداری باید اصلاح شود و تحلیلهای مارکس بخشی از هر پاسخ محتمل است.
مارکس در سال 1818 در تریِر در آلمان زاده شد. خیلی زود با حزب کمونیست رابطه یافت، گروه کوچکی از نخبهها که طرفدار سرنگونی نظام طبقاتی و لغو مالکیّت خصوصی بودند. به عنوان روزنامهنگار کار کرد و نهایتاً ناچار شد از آلمان بگریزد، و در لندن ساکن شد.
مارکس تعداد زیادی کتاب و مقاله نوشت، گاه با دوستش فردریش انگِلس. مارکس عمدتاً در مورد سرمایهداری نوشت؛ نوعی از اقتصاد که بر جهان غرب مسلّط است. در زمان او سرمایهداری هنوز کارا بود و مارکس از باهوشترین و آیندهنگرترین منتقدان آن به شمار میرود. اینها برخی مشکلات سرمایهداریاند که مارکس پیدا کرد:
نخست: کارِ مدرن، بیگانهساز است.
یکی از مهمترین بینشهای مارکس این است که کار میتواند منبع عظیمترین لذّتهای ما باشد. مارکس نوشت: «ولی برای احساس کامیابی در کار لازم است فردِ شاغل، خود را در آنچه که خلق میکند، ببیند». نجّاری را تصوّر کنید که یک صندلی زیبا میسازد: ساده و رو راست، محکم، بی آلایش و با وقار. این مثالی است که در شرایط ایدئال، کار فرصتی ایجاد میکند برای برونریزیِ هر آنچه خوبی در درون داریم. ولی در دنیای امروز این پدیده خیلی نادر است. بخشی از مشکل آن است که کار مدرن به شکل عجیبی تخصّصی شده است. تخصّصها اقتصاد مدرن را به شدّت کارآمد کردهاند. ولی این یعنی که تکتک کارگران به ندرت ممکن است احساس کنند در رفع نیازهای واقعی بشریّت شریک هستند. مارکس استدلال میکرد که کار مدرن منجر به احساس از خودبیگانگی یا «اِلیناسیون» میشود. به بیان دیگر، احساس جدایی بین آنچه که تمام روز انجام میدهی و آنچه حس میکنی. شما واقعاً باید بتوانید بهطور ایدئال در خلقت سهیم شوید.
دوم: کار مدرن امنیّت شغلی نمیدهد.
سرمایهداری آدمها را رسماً قابل مصرف و خرج شدن میکند، آنها را بدل میکند به عاملی صِرف در بین دیگر نیروهای تولید که به محض اینکه هزینهها بالا برود یا تکنولوژی بتواند صرفهجویی ایجاد کند، بیرحمانه میتوان تعویضش کرد. ولی مارکس میدانست که در عمق وجود، ما نمیخواهیم بی دلیل اخراجمان کنند، ما از طرد شدن میترسیم. کمونیسم صرفاً یک نظریۀ اقتصادی نیست. از جنبۀ عاطفی بیان یک آرزوی عمیق است، اینکه جایگاهمان در قلب دنیا محفوظ باشد و قابل دور انداختن نباشیم.
سوم: کارگرها پول کمی میگیرند ولی سرمایهدارها پولدار میشوند.
این احتمالاً واضحترین نگرانی مارکس در مورد سرمایهداری بود. به ویژه عقیده داشت که سرمایهدارها تا بتوانند از دستمزد کارگرها میزنند تا سود چربتری نصیب خود کنند. او این را «انباشتِ ابتدایی» یا «ذخیرۀ بدوی» نامید. در حالی که سرمایهدارها سود را جایزۀ نبوغ و استعداد و فناوری میدانستند، مارکس محکومش میکرد: «سود یعنی دزدی، و چیزی که شما میدزدید استعداد و تلاشِ سختِ نیروی کار است.» هر چقدر سود مادی را بَزَک کنیم، مارکس اصرار میکرد که سرمایهداری در عریانترین حالت یعنی برای کاری به کارگر دستمزدی کم بدهی و بعد به قیمت خیلی بالاتر جنس را بفروشی. سود و استفاده نام قشنگی است برای سوء استفاده.
چهارم: سرمایهداری بسیار بیثبات است.
مارکس این ایده را مطرح کرد که نظامهای سرمایهداری با بحرانهای متوالی مشخص میشوند. سرمایهدارها بحرانها را عجیب و نادر جلوه میدهند، انگار که این بار آخر است و دیگر تکرار نخواهد شد. مارکس میگفت ابداً اینطور نیست. بحران جزء جدانشدنیِ سرمایهداری است و به دلیل خیلی عجیبی ایجاد میشود؛ به این دلیل که ما میتوانیم زیادی تولید کنیم، خیلی بیشتر از نیازِ مصرف هر کسی! بحرانهای سرمایهداری بحران وفور نعمت است. بر خلاف گذشته که قحطی بود، سیستمها و کارخانههای ما چنان کارا هستند که به هر کس در این سیّاره میتوان یک ماشین، یک خانه، مدرسۀ آبرومند و امکانات درمان داد. این چیزی بود که مارکس را همزمان هم عصبانی و هم امیدوار میکرد. عدّۀ کمی از ما لازم است کار کنند زیرا اقتصاد امروزی بسیار پر بازده است. ولی به جای آنکه عدم نیاز به کار را به فراغت تعبیر کنیم، با خودآزاری مینالیم و آن را با عبارت «عدم اشتغال» توصیف میکنیم. باید به آن بگوییم آزادی!
این همه عدم اشتغال به دلیل یک چیزِ خوب و قابل ستایش ایجاد میشود: اینکه ما میتوانیم همه چیز را با بازده بالا تولید کنیم. لازم نیست همۀ ما به کارِ گِل مشغول باشیم. ولی مارکس اندیشید که در آنصورت باید فراغت را به چیزی قابل تحسین تبدیل کنیم. باید ثروت شرکتهای عظیم را که اضافه تولید دارند، بین همه توزیع کنیم و به همه بدهیم. این هم به نوبۀ خود مثل وعدۀ بهشت عیسی مسیح زیباست. اما اینکه چقدر عملی و واقعبینانه باشد بحث دیگری است.
پنجم: سرمایهداری برای سرمایهدارها هم بد است.
مارکس عقیده نداشت سرمایهدارها خبیثاند. مثلاً او کاملاً از حسرتها و عذابهای پنهان ازدواجهای طبقه بورژوا خبر داشت. مارکس میگفت ازدواجشان هم در واقع ادامۀ کسب و کار است و خانواده بورژوا پر از تنش، ظلم و رنجش است، چرا که آدمها به دلایل مالی و نه عاطفی و عاشقانه کنار هم ماندهاند. مارکس معتقد بود نظام سرمایهداری همه را مجبور میکند منافع مادی را در مرکز زندگیشان قرار دهند و این آنها را با روابط عمیق و صادقانه غریبه میکند. او این میلِ روانی را «شهوتِ کالاپرستی» نامید زیرا باعث میشود به چیزهایی بها بدهیم که در ذاتشان بیارزشاند. او میخواست آدمها را از قیود مالی رها کند تا سرانجام بتوانند در روابطشان انتخابهای عاقلانه و سالمی بکنند. پاسخ فمینیستها به ظلم به زنان در قرن بیستم این بود: «زنها باید بتوانند بیرون از خانه کار کنند.» پاسخ مارکس ظریفتر بود؛ اصرارهای فمینیستها فقط بردهداری انسانی را مداومت میبخشد. مسئله این نیست که زنان هم بدبختی همکاران مردشان را تقلید کنند، بلکه این است که زنان و مردان باید همیشه این اختیار را داشته باشند که از اوقات فراغتشان لذّت ببرند.
چرا همۀ ما کمی بیشتر مثل مارکس به موضوع فکر نکنیم؟ یک بُعد مهم نظریۀ مارکس این است که نظام اقتصادی به شکلی ظریف و خزنده به عقاید و نظراتی که ما نهایتاً خواهیم داشت، رنگ و لعاب میبخشد. اقتصاد چیزی را تولید میکند که مارکس به آن میگفت ایدئولوژی.
در جامعۀ سرمایهداری اکثر آدمها از فقیر و غنی همه، چیزهایی را قبول دارند که عملاً قضاوت ارزشیِ برآمده از نظام اقتصادیشان است؛ مثلاً اگر کار نکنی بیعار و بیارزشی؛ که مرخصی بیشتر از چند هفته در سال گناه است؛ اینکه اگر بیشتر داشته باشی، خوشبختتری؛ اینکه شغل مفید و آدم مفید باید حتماً پولساز باشد.
به طور خلاصه یکی از بدترین جنبههای سرمایهداری این نیست که آدمهای فاسد در رأس امورند، این در همۀ نظامهایِ طبقاتیِ انسانی، هست. بلکه مشکل سرمایهداری آموزش اضطراب، رقابت ناسالم، همرنگ جماعت شدن، بیارادگی و بیعملی سیاسی به همۀ ماست.
مارکس فقط اشکالات سرمایهداری را نشان نداد، بلکه گوشههایی از آرمانشهر مورد نظر خودش را هم رونمایی کرد. در «مرامنامۀ کمونیسم»، او جهانی بدون املاک شخصی یا ثروت موروثی را وصف میکند، با مالیات سنگین برای درآمدهای بالا، نظام بانکی متمرکز، صنایعِ ارتباطات و حمل و نقلِ متمرکز و آموزش و پرورش رایگان و عمومی. مارکس همچنین انتظار داشت جامعۀ کمونیستی به مردم فرصت دهد جنبههای بسیاری از طبیعتشان را توسعه دهند.
نوشت: «در جامعۀ کمونیستی من امکانش را دارم که امروز یک حرفه داشته باشم و فردا حرفهای دیگر، صبح شکار کنم، بعد از ظهر ماهیگیری، عصر گاوداری، و بعد از شام نقد ادبی، بدون اینکه شکارچی، ماهیگیر، گاوچران یا منتقد بشوم.»
بعد از مهاجرت مارکس به لندن، دوست و شریک فکریاش، «فردریک اِنگِلس»، حمایتش کرد، مرد ثروتمندی که پدرش در منچستر کارخانۀ کتان داشت. انگلس قرضهای مارکس را داد و کاری کرد آثارش چاپ شوند. سرمایهداری به کمونیسم خرجی میداد! این دو حتّی اشعار ستایشآمیزی به هم مینوشتند. مارکس در زمان خود متفکّر شناخته شده و محبوبی نبود. آدمهای محترم متعارفِ زمان او به این ایده که نظرات او جهان را از نو بسازد، میخندیدند.
اما فقط چند دهه بعد، واقعاً ایدههایش جهان را تغییر داد. نوشتههایش سنگ بنای بعضی از مهمترین جنبشهای ایدئولوژیک در قرن بیستم شد. ولی مارکس مانند طبیب باهوشی در روزهای آغازین علم پزشکی بود که ماهیّت بیماری را تشخیص داد ولی نمیدانست چطور درمانش کند. در این مقطع از تاریخ، همه باید افکار او را از جهت تشخیص مشکلاتمان مدّ نظر قرار دهیم ولی باید به دنبال درمانی برای مشکلات سرمایهداری بگردیم که واقعبینانه و مؤثّر باشد. همانطور که خود مارکس اعلام کرد، ما هم با او عمیقاً موافقیم که «تا الان فلاسفه به انواع روشها فقط جهان را تفسیر کردهاند، اما هدف، تغییر جهان است».
ترجمه: دکتر ایمان فانی
نظرات اقتصادی فریدریش هایک
نظرات اقتصادی آدام اسمیت