در گودِ کلمات
سپتامبر 21, 2019بهترین درسهای مدرسه زندگی آلن دوباتن
سپتامبر 30, 2019هزارمین شکست
هزارمین شکست
در هزارمین شکست مشکل این نیست که برای بارِ هزارم به هدف نرسیدهاید، شکستها روایتی زهرآگین با خود میآورند که پیروزیهای آینده را سخت میکند. به همین دلیل ادیسون گفت من در اختراعِ لامپ الکتریکی هزار بار شکست نخوردم بلکه هزار راه پیدا کردم که به مقصد موردنظر من نمیرسید. این معجزۀ روایت است و بدون آن، تلاش مکرر، پشتکار و سماجت به جایی نمیرسد. در هر تلاش حتی برای بارِ هزارم، باید به همان خوشبینی و کنجکاوی و شجاعتِ بار اول عمل کنید. در وجود خود شک نکنید و صبر و حوصله را از دست ندهید؛ همچنین تناسبات و تصویر کلی زندگی را. چشماندازِ مرگ، میزانِ اهمیت وقایع را قابلِ درک میکند.
وبسایت موسسه مدرسه زندگی THE SCHOOL OF LIFE
دوباره شکست خوردهاید. برگشتهاید به پلۀ اول. مثل همیشه این گند زدن شما را یاد همۀ افتضاحات گذشته انداخته است؛ از آن هم کلیتر، تصورِ حماقتِ بنیادیتان؛ از این هم فراتر، اینکه اصلاً شایستۀ وجود داشتن هستید؟ از اینجا به بعدِ ماجرا معلوم است، عقبنشینی، ناامیدی، خودزنی، حس حقارتِ بیشتر، شکِ شدیدتر، نفرت از خودِ عمیقتر.
طی سالها همۀ سوراخسنبههای این غار تاریک را بلد شدهاید. شاید قبل از این شکستِ کماهمیتِ اخیر، تازه حس قویتر شدن کرده بودید و انتظارتان از زندگی کمی بالا رفته بود. حالا اما، انگار برگشتهاید به حقیقت، برگشتهاید آنجا که فکر میکردید به آن تعلق دارید. زیرزمینِ غمانگیزی که بهتر بود هیچوقت ازش درنمیآمدید. ولی اگر حالا که چیز زیادی برای از دست دادن ندارید یک آزمایشِ دیوانهوار در زندگی بکنید چه؟ قدم در راه جدیدی بگذارید، جورِ دیگری به ناامیدی نگاه کنید، با دلسردیتان مناظره کنید، با سلاحی که در کورۀ حزنِ ریشهدار چکش خورده و با روحیۀ جانبازی و مبارزهطلبی آبدیده شده است.
اگر برای خودتان قصۀ متفاوتی تعریف کنید چه؟ از اینجا شروع کنیم، از کجا باید میدانستید که بازنده میشوید؟ چه کسی به ما گفته است وظیفه داریم زندگی بیخط و خشی داشته باشیم، یا جلو برویم درحالیکه اطلاعات لازم را دربارۀ خودمان و شرایط زندگی نداریم. چرا مدام تعجب میکنیم و عصبانی میشویم که در عشق و کار و خانواده و دوستی شکست خوردهایم وقتی که در جعبهابزار فکرمان چیزی که شبیه خردورزی باشد نداریم.
مدارس که کارگر نیستند، کتابها چیزی یاد نمیدهند، ذهن ما هم که بگیر نگیر دارد و سلاح غیردقیق مغز به در و دیوار شلیک میکند. مسئله خراب کردن و نکردن نیست؛ مسئله این است که چقدر خراب شده و در کدام موضوع. شکست روالی عادی و اجتنابناپذیر است. ولی هر وقت کار خراب میشود، در نوع روایت حقِ انتخاب داریم. میتوان از همۀ اینها ژانر وحشت و کمدی سیاه ابدی درست کرد، یا یک قصۀ انسانیتر، خلاقانهتر و گاهی هم کمی خندهدار اما دلگرمکننده ازش نوشت. گاهی شکست فقط بدبیاری است، نه خط بطلانی بر لیاقت و حق حیات شما. یک نه شنیدن شاید پیشدرآمد سرنوشت شومِ ابدی نباشد. به ما بستگی دارد که از نثر یکسانِ حقیقت، نظم متفاوتی خلق کنیم.
خود را شکنجه ندهیم که اگر دیگران بودند، این اشتباه را نمیکردند. دیگران با کفش ما راه نرفتهاند، تاریخچۀ خاص و متمایز ما را ندارند که بهطور ویژه ما را در جنبههایی از زندگی آسیبپذیر و کمدقت کرده است. قطعی است که هیچکس نیست که حماقتهای مطلق و تکراری نداشته باشد. باید با متانت وضع حماقتبار بشر را قبول کنیم. فقط یک لحظه به آینده و پیری و کوریاش فکر کنید تا آخرین دلبستگی به شأن و احترام را کنار بگذارید. تردیدی نیست که چند صباح دیگر میشویم به همان بیچارگیِ دورۀ نوزادی ولی نه به آن اندازه مورد مهر و دلسوزی. دوباره لگن لازم داریم و پیشبند. خِرد این است که هیچوقت یادمان نرود چقدر مسخره و بیمقداریم؛ البته با مهربانی. طبیعی است که حقیقتِ زندگیهای درونیمان ممکن است ناامیدمان کند. ولی علتش این است که جزئیات زندگی درونی دیگران را نمیدانیم. اگر میدانستیم، همان خواهشها، سازشکاریها، بدبختیها، دستوپا چلفتی بازیها را در آنها هم میدیدیم.
ما بهطور خاص وحشتناک نیستیم. فقط خودمان را زیادی خوب میشناسیم. چیزی که ما میخواهیم یک جشن خیلی تلخ است. باید مؤدبانه به دنیا گفت: گور پدرت که این مادۀ بیولوژیکِ نیمهمنطقی نیمهعاقل، در رنج، از این صخرۀ چرخنده سر درآورده است، در جوارِ ستارهای در حال مرگ، بیهیچ نشانهای که چطور اموراتش را بهطور معناداری سامان بدهد. همۀ آنها که با طنزِ تلخ متوجه حقایق محنتبار هستند، متحد طبیعی مایند، به آنها رو کنیم و با شوخطبعی و بذلهگویی برویم به سمت چوبۀ دار و منزل آخر که منتظر همۀ ماست. ممکن است در کُشتی گرفتن با خودمان ماهر باشیم، اما در چه ورزشِ مبتذلی پهلوان شدهایم. نگاهی بیندازیم به جادوی فراموششدۀ دست برداشتن و رها کردن، و هر از گاهی هم رو کنیم به نور، به یکدیگر قوت قلب بدهیم و کمی هم به گرمای رحم و مهربانی مجال بدهیم.
ترجمه: دکتر ایمان فانی
ویراستار: الهام نوبخت
مطالب مرتبط:
ناامیدی و احساس شکست
برنامه شماره دو
درباره احساس کرختی و بیانگیزگی