بچه شدن در عشق
ژانویه 11, 2022خیره به خورشید اروین یالوم 2
ژانویه 11, 2022خیره به خورشید اروین یالوم 1
مرور و بحث کتاب خیره شدن به خورشید نوشته دکتر اروین یالوم – بخش نخست
در این بخش به دلایل نگارش کتاب خیره شدن به خورشید، علت نامگذاری آن، چگونگی جذب شدن اروین یالوم به موضوع، دغدغههای اساسی انسان و دلیل طرح این کتاب در مدرسه زندگی فارسی میپردازیم.
در دوران کودکی ما دور و بر کریسمس، تلویزیون معمولاً کارتونی را هر سال نشان میداد، به نام اسکروچ. نسخهای که والتدیزنی سالها پیش درست کرده است. این کارتون از روی داستان کوتاه چارلز دیکنز «کریسمس کرول» ساخته شده بود. در این داستان یک پیرمرد بداخلاق پولدار خسیس سنگدلی است به نام ابنزر اسکروچ. اسکروچ در شب کریسمس خواب میبیند و در این خواب سه روح به سراغش میآیند، روح کریسمس گذشته، روح کریسمس حال و روح کریسمس آینده. حالا این چه ارتباطی دارد با کتاب جدیدی که ما میخواهیم راجع به آن صحبت کنیم از دکتر اروین یالوم، روانپزشک آمریکایی که شهرت دارد به پیش بردن رواندرمانی اگزیستانسیال، روان درمانی وجودی و گروهدرمانی؟
در کنفرانسی در انجمن روانپزشکان آمریکا در سال 2009 دکتر یالوم که آن زمان 77 سالش بود، این کتاب را معرفی کرد و آنجا میگوید زمانی که ما رزیدنت روانپزشکی بودیم و میخواستیم تخصص روانپزشکی بگیریم، در بیمارستان جانز هاپکینز، کلاً دو دیسیپلین یا دو فیلد شناختی و آموزشی به ما یاد میدادند. یکی رواندرمانی فرویدی بود، به آن صورت به قول معروف خیلی شستهرفته و سفت و سختش. و دیگری از بعد بیولوژیک بود. یعنی در حقیقت دارودرمانی، شناخت بیوشیمی مغز، شناخت آناتومی مغز و نوروساینس علوم اعصاب. و اگر ما فکر بکنیم که خوب تأکیدی که روانکاوی فرویدی دارد روی ناخودآگاهی است که در اثر سرکوب خاطرات گذشته و کودکی ایجاد شده، میتوانیم در حقیقت آن روحی را که به سراغ ابنزر اسکروچ رفت و کریسمس گذشته را نمایندگی میکرد با نظریۀ فروید ارتباط بدهیم و به آن تشبیه کنیم، یعنی در واقع همان چیزهایی که آلن دو باتن میگوید در مورد اینکه زخمهای کودکی چه اثری روی ما دارند، روی انتخابهای عشقیمان، روی اضطرابمان، روی تصمیمگیریهای شغلیمان و غیره. و دوم دیدگاه بیولوژیک، دیدگاه زیستشناختی و بیوشیمیایی نسبت به جسم در حقیقت کریسمس حال را و زمان حال را نمایندگی میکند و میگوید که شما اگر هرچقدر هم در گذشته آسیب دیده باشی، ما میتوانیم با روشهای زیستشناختی، با روشهای شیمیایی و حالا با این دید جدیدی که از کتاب ذهن ملتهب به دست آوردیم، شاید با روشهای ضدالتهاب در همین زمان حال تو را درمان کنیم.
ولی دکتر یالوم در آن کنفرانس میگوید که این دو تا چیزی که به ما یاد میدادند؛ گذشته و حال و هیچ کدام راجع به یک مسئلۀ قطعی، حتمی و منتظر که در آینده برای همۀ ما قرار است اتفاق بیفتد اصلاً حرف نمیزدند و آن مسئله، مسئلۀ مرگ است. یالوم اعتقاد دارد که ریشۀ اضطراب و ریشۀ مشکلات روانشناسی و روانشناختی فقط در گذشته نیست. فقط در زیستشناسی، بیولوژی و زمان حال هم نیست. فقط در آن چیزی که به آن میگویند خطاهای شناختی و مورد توجه درمانهای شناختی رفتاری CBT ، است، ریشۀ اضطراب فقط این هم نیست.
اضطراب یک موضوع فلسفی برحق است ناشی از آگاهی موجود زنده از اینکه وجود داشتنش همیشگی و قطعی نیست و در واقع همۀ ما یک زخم کشنده، یک Mortal Wound با خودمان حمل میکنیم و آن زخم کشنده آگاهی از مرگ است. آن زخم کشنده این است که در ابتدای تعطیلات تابستان وقتی که هنوز 90 روز تعطیلی داریم میدانیم که همه چیز قرار است تمام شود و هرچقدر هم که سعی کنیم که یادمان برود هرچقدر هم سعی کنیم به روی خودمان نیاوریم، در تمام انتخابهای ما، در تمام افکار ما، در تمام موضعگیریهای ما، در تمام اضطرابهای ما خودش را به صورت نافذ نشان میدهد. همۀ شادیهایی که میخواهیم برای خودمان خلق کنیم، مثل رنگهای شادی که میگذاریم روی پالت، اگر یک ذره کثیفی از قبل روی آن پالت باشد تمام آن رنگها را چرکمرده میکند، ترس از مرگ، اضطراب مرگ، با زندگی همین کار را میکند. دکتر یالوم همیشه اهل شوخی نیست. میشود گفت آدم جدیای است ولی گاهی وقتها حس طنزش که گل میکند، از همان جنس طنز تلخ وجودی، حرفهای جالبی میزند. مثلاً در این کنفرانسش که خیلی هم غلغله است و کنفرانس شلوغی است در سال 2009 میگوید که خیلی خوشحال میشوم که سخنرانیهایم اینقدر شلوغ شدهاند. همه میآیند حرفهایم را گوش بدهند، ولی این یک جنبۀ تاریکی هم دارد، و آن هم این است که چه شده یک دفعه همه به من علاقهمند شدهاند همهاش انگار انتظار دارند که من دیگر نباشم و میگویند برویم زودتر یالوم را ببینیم که بگوییم یالوم را هم دیدیم و من حواسم به این هست که وقتی میآیند لکچرهای من را گوش بدهند چنین دیدی دارند. کمی شبیه به بابابزرگ مامانبزرگهاییاند که یکدفعه نوهها میروند دورشان را میگیرند میگویند بیا با همدیگر عکس بگیریم. تلخ است. دردناک است. کتاب خیره شدن به خورشید یا نگریستن به خورشید Staring at the Sun ، الهامبخش نامش یک جملهای است از لاروشفوکو که میگوید در چشم دو نفر نمیشود مستقیم نگاه کرد، یکی خورشید و یکی مرگ و به خاطر این نقل قول که الهامبخش اسم این کتاب است، من اسم این اپیزودها را میگذارم چشم در چشم خورشید. برای اینکه توصیهای که یالوم میکند این است که اگر مستقیم در چشم مرگ نگاه بکنیم، حسنهایی دارد. سودهایی برای ما دارد و شاید بتوانیم آن وحشت مرگ را Terror of Death، آن وحشت خشککننده و آن ترس و لرز مرگ را تبدلیش کنیم به اضطراب مرگ. برای اینکه یالوم اعتقاد دارد که Death anxiety اضطراب مرگ، یک چیز طبیعی است که فقط هم مختص انسان نیست، ولی میشود با آن پیش رفت، با آن زندگی کرد و حتی میشود تبدیلش کرد به اسبِ سواری و ازش خلاقیت، هنر و شور زندگی استخراج کرد. ولی آن وحشتی که آدم را سر جایش خشک میکند و فکر و ذکر آدم را به هم میریزد و نمیگذارد که آدم زندگی کند، کام آدم را تلخ میکند، آن را میتوانیم با رواندرمانی درمان بکنیم و از دید فلسفی به آن بپردازیم. برای اینکه این کار را بتوانیم بکنیم اول از همه باید اذعان کنیم، باید قبول کنیم که این مسئله نگرانی و دغدغۀ نهایی همۀ ماست یعنی Ultimate Concern است، کدام مسئله؟ این مسئله که «نمیخواهم بمیرم با که باید گفت، من این دنیای فانی را از آن دنیای باقی دوستتر دارم».
این زخم کشنده که همۀ ما با خودمان حمل میکنیم و این دغدغۀ نهایی که همۀ ما با خودمان حمل میکنیم، باعث میشود که ما در زندگی کارهایی بکنیم که اسمش را میگذاریم پروژههای جاودانگی. فرزند آوردن و مخصوصاً اصرار بر اینکه فرزند راه ما را ادامه بدهد و یک شکل و شمایل خاصی پیدا بکند یک پروژۀ جاودانگی است. ثروتاندوزی، یک پروژۀ جاودانگی است. خود بزرگبینی یک واکنش است به مسئلۀ فناپذیری. فکر میکنیم که هر چه بیشتر خودمان را باد بکنیم، مرگ را و نابودی را از خودمان دورتر کردهایم و همینطور تعالی بخشیدن، Sublimation به شکل خلاقیت هنر حتی عشق و حل شدن در یک موجود دیگر یکی از پروژههای جاودانگی است. اروین یالوم اعتقاد دارد که اضطراب مرگ مخرج مشترک تمام مذاهب است و همۀ مذاهب به هر چه بخواهند بپردازند، هرچقدر تنوع پیدا بکنند به یک سؤال اساسی باید جواب بدهند و آن هم اینکه انسان فانی باید با این هول و هراس مرگ چه کار بکند، تکلیف چیست، بعد از آن چه میشود؟ اما غیر از دغدغۀ نهایی مرگ، اروین یالوم به دغدغههای نهایی دیگری هم قائل است. یکی دیگر از آن دغدغهها دغدغۀ معناست؛ یعنی ما میخواهیم رویدادهای زندگی را حوادثی را که بعضیهایشان فاجعهاند، بعضیهایشان بسیار تلخاند و ترسناکاند، همۀ اینها را برای خودمان قابل فهم بکنیم و نه فقط قابل فهم بکنیم و اضطراب خودمان را کم کنیم، بلکه یک داستانی بسازیم یک اسطورهای اختراع بکنیم که الهامبخش باشد که باعث شود تکانی بخوریم که به ما انگیزه بدهد. پس بعد از مرگ، دومین دغدغۀ نهایی ما دغدغۀ معناست. سومین دغدغۀ نهایی ما، دغدغۀ تنهایی است و این تنهایی چیزی است که یالوم میگوید ما به راحتی متوجهش نمیشویم. اتفاقاً وقتی متوجه تنهایی میشویم یکی از راههای آن اشراق ناگهانی، فهم ناگهانی تنهایی واقعی است. ما وقتی که یک بیماری لاعلاج بگیریم، آن وقت است که میبینیم این راه را باید تنها برویم و هرچقدر هم اطرافیان گریه کنند و سر و صورت خودشان را خراش بدهند، نمیتوانند به ما کمک بکنند. و یک داستانی هم هست اتفاقاً یک داستان شرقی است فکر میکنم که عزرائیل رفت سراغ یکی و میخواست او را بکشد. گفت که یک راهی پیش پای من بگذار. گفت که خیلی خوب برو و اگر توانستی یک نفر را قانع کنی که با تو بیاید یعنی همراه با تو بمیرد من از جان تو هم میگذرم. و این آدم رفت و از بین همۀ اقوامش و دوستانش و افراد خانوادهاش حتی یک نفر را هم نتوانست قانع بکند که با او بیاید و این درک بزرگی است. تنهایی ما هم یکی از آن دغدغههای نهایی است و چون اروین یالوم به فلسفۀ اگزیستانسیال اعتقاد دارد، دغدغۀ نهایی آخر، که شاید از بقیه مثبتتر باشد و در عین حال سرگیجهآورتر باشد، مسئلۀ آزادی است و منظور از آزادی برای یالوم، آزادی در تألیف زندگی است. در انتخابهاست و به همین خاطر یالوم از کتاب فرار از آزادی اریک فروم حرف میزند. یعنی ما آنقدر از این آزادی میترسیم، شاید به اندازۀ خود مرگ، که تن به هر بردگیای میدهیم و خودمان آگاهانه، داوطلبانه، انتخاب میکنیم که آزاد نباشیم. برای اینکه این آزادی بسیار سرگیجهآور و دلهرهآور است. در مورد دغدغۀ نهایی تنهایی و همینطور دغدغۀ نهایی مرگ، یکی از کتابهای فوقالعادهای که میتوانید مطالعه بکنید که این را خیلی ملموس، نزدیک و فهمپذیر میکند، کتاب مرگ ایوان ایلیچ تولستوی است که به نظرم یکی از آن معدود کتابهایی است که دیدهاید میگویند این تعداد کتابها را باید قبل از مرگ خواند؟ من فکر میکنم تعداد آن کتابهایی که واقعاً باید قبل از مرگ خواند کمتر از اینهاست و یکی از آن معدود کتابها، همین کتاب مرگ ایوان ایلیچ تولستوی است. حجم زیادی ندارد فکر میکنم یک داستان حداکثر شصت هفتاد صفحهای بیشتر نباشد ولی حتماً باید خوانده شود. پس آن روح کریسمس آینده که هیچ حرفی نمیزند و میرود سراغ اسکروچ همان مرگ است و همان شاخۀ سوم رویکرد به اضطرابهای انسانی است که میشود فلسفۀ اروین یالوم، رواندرمانی وجودی. ما در طول این پنج شش سال گذشته مفصل از طریق ویدئوهای آلن دوباتن به آن کریسمس گذشته پرداختیم و این زاویۀ دید تا حدود زیادی برای افراد باز شده است. از طریق وبینار اساس شیمیایی خیر و شر و کتاب به فرمان فلوگزتین و کتاب ذهن ملتهب، با رویکرد زیستی و شیمیایی و آناتومی کمی آشنا شدیم.
یک اتفاق که هر دفعه میافتد این است که یک گروهی توی هر کدام از این زاویه دیدها میمانند، یعنی دل میبندند و فکر میکنند همه چیز را میشود با این توجیه کرد و همه چیز را با این توضیح داد و دیگر بقیۀ راه را نمیآیند و علاقهشان را هم از دست میدهند. کاری که ما در مدرسۀ زندگی فارسی میکنیم، ایجاد زاویۀ دید جدید است و هرچقدر این زاویهدیدها با همدیگر فاصلۀ بیشتری داشته باشند، تصویر بزرگتری از واقعیت را آشکار میکنند و دید شما را بیشتر باز میکنند. منظور ما از مطالعۀ میانرشتهای که در مدرسۀ زندگی فارسی دنبال میکنیم هم همین است و من واقعاً موافق این نیستم که ما بیاییم یکی از این دیدگاهها را کنار بگذاریم. چرا بخواهیم این کار را بکنیم وقتی که بخش بزرگی از حقایق را میتوانیم با آنها توضیح بدهیم. وقتی که در جعبه ابزارمان میتوانیم داشته باشیمشان و ازشان استفاده بکنیم.
نظریۀ کارل یونگ هم مقدار خیلی زیادی معطوف است به زمان حال. درست است که از کهنالگوها حرف میزند ولی چون این کهنالگوها ریشۀ زیستی و تکاملی دارند، تمام آن قهرمانهای افسانهای و همۀ آن پهلوانهای باستانی از دید یونگ، همین الان در ذهن شما دارند میجنگند و اگر شما اولین انسان روی کرۀ زمین هم بودید، اگر هیچ خط نوشتهای هم وجود نداشت، اگر هیچ دیوارنگارهای هم وجود نداشت، این پهلوانها، این قهرمانها، این خدایان و این کهنالگوها، توسط خود شما درجا خلق میشد. بنابراین یونگ هم به شکلی به کریسمس حال میپردازد و من تا حدودی با اروین یالوم موافقم که مرگ و جنبۀ فلسفی مرگ و خبردار شدن از این مرگ، همانطور که بودا یکدفعه از قصر بیرون رفت و دید که مرگ در این جهان وجود دارد، این یک تکان و یک ضربهای است از یک جنس دیگر و ما میتوانیم با یک روح دیگری تعریفش کنیم، اسمش را بگذاریم کریسمس آینده. مخصوصاً هم که در دنیایی زندگی میکنیم که از نظر اکولوژیک، رو به زوال بسیار سریع دارد میرود و ما با یک بحران اگزیستانسیال خیلی خیلی جدی مواجهیم که هر روز دانشمندان بیشتری اسمش را میگذارند مخمصۀ اقلیمی، نه مشکل اقلیمی. یعنی دیگر به آن نمیگویند Problem، به آن میگویند Predicament، یعنی وقتی شما نه راه پیش دارید نه راه پس، وقتی که شما نمیدانید دقیقاً چطور باید از مشکلتان بیرون بیایید. راه حل دقیق و تعریفشدهای ندارید یا کسی حاضر نیست به آن راه حلهای معقول و منطقی هم عمل کند.
زمانی در قرن بیستم بحران وجودی جمعی، جنگ هستهای بود. آن از بین نرفته است، ولی بحرانی که خیلی جدیتر است و حتی به صورت تئوری هم دقیقاً نمیدانیم چطور باید ازش بیاییم بیرون بحران اقلیمی است. بنابراین ما باید این بحث وجودی را پیش بکشیم و باید کاری کنیم که از ترس مرگ خشکمان نزند. هرچند که شاید نتوانیم اضطراب مرگ را از بین ببریم به خاطر اینکه اضطراب مرگ وجه مشترک خیلی از جانداران است. حیوانات زیادی هستند که رفتارهایی مثل عزاداری نشان میدهند برای از بین رفتن یکی از اعضایشان مثل فیلها، مثل کلاغها و در مورد میمونها چیزی که من خودم شاهدش بودم، در جایی درشهری در هندوستان، میدانید که هندوستان جایی است که خیلی عجایب و غرایب زیادی میشود در آن دید. از جمله بیماریهایی که در جاهای دیگر دنیا الان خیلی نادر است و کم دیده میشود مثلاً سل استخوان، جذام، مواردش را در کوچه و خیابانهای هندوستان میبینید که دارند راه میروند. از جملۀ این عجایب، آدمهای زیادی هستند که به صورت آواره و دربهدر کنار خیابان زندگی میکنند، گاهی وقتها میبینید با تمام خانواده و شما میتوانید مراحل مختلف زندگی اینها را ببینید. مثلاً کنار خیابان با مقداری چوب در یک ظرف فلزی، با آبی که همان جا پیدا میکنند، آردی را که گرفتهاند خمیر میکنند و در ظرف فلزی نان درست میکنند و همان جا از آب جوی بچههایشان را حمام میکنند و یکی از چیزهایی که من دیدم این بود که یک روز صبح یکی از این کسانی که بیخانمان بود، معلوم بود که شب قبل فوت کرده است، چشمانش باز مانده بود، دهانش باز مانده بود و من با اتوبوس از آنجا رد میشدم. معلوم بود که کم و بیش تازه این اتفاق افتاده و میمونها داشتند آرامآرام جمع میشدند و به این جسد ضربه میزدند. چشمانشان گرد شده بود و پر از وحشت بود. رفتار کاملاً رفتاری بود که انسانها از دیدن یه مرده پیدا میکنند و میرفتند جلو بهش دست میزدند، برمیگشتند عقب و سر و صدا میکردند و بالا پایین میپریدند. پس ما این اضطراب مرگ را شاید با موجودات زیادی مشترک باشیم و باید برایش جواب داشته باشیم.
دکتر یالوم میگوید که آن زمانی که رزیدنت بوده است، طی مدت چهار سال، هفتصد ساعت روی کاناپۀ فرویدی دراز کشیده و روانکاوی شده است. میگوید که در تمام این مدت حتی یک بار هم بحث مرگ پیش کشیده نشد و میگوید که این اصولاً یک تصمیم بود. زمانی که ایشان رزیدنت بوده است، رئیس انجمن روانپزشکان آمریکا، دکتری بوده به نام آدولف مایر و میگوید که فلسفۀ ایشان این بود که جایی که نمیخارد را نخاران. یعنی چیزی که مراجع، بیمار، درمانجو، ازش شکایت ندارد سراغش نرو، بهش پیله نکن. اگر اضطراب دارد برو سراغ اضطرابش. اگر از روابط خانوادگیاش شکایت دارد برو سراغ آن، اگر افسرده است برو سراغ افسردگی. خوب یکی از جاهایی که نمیخارد و آدمها حرفش را نمیزنند یعنی همه میپذیریم، مرگ است. قبول دارید ما خیلی راجع به مردن با همدیگر حرف نمیزنیم؟ پس یک جایی است که اصلاً نباید خاراند و برای دکتر اروین یالوم هم اصلاً نخاراندند. یعنی طی چهار سال و هفتصد ساعت روانکاوی، سراغ مبحث مرگ نرفتند.
ولی یالوم اعتقاد دارد که آنجا میخارد و این خارش در رفتارهای دیگری خودش را نشان میدهد. در حسرتهای زندگی خودش را نشان میدهد، در خشمگین شدنها و در افسردگیهای ما خودش را نشان میدهد. یعنی تقریباً همان لکۀ سیاهی است که همۀ رنگهای روی پالت را چرکمرده کرده و ما حواسمان به این قضیه نیست. به همین خاطر هم یالوم میگوید که من وقتی که شروع کردم به این قضیه و سعی کردم که آن جایی را که به نظر دیگران نمیخارد، بخارانم، دیدم مریضهای سالم یعنی آنهایی که مشکلی ندارند از نظر جسمی، حاضر نیستند راجع به مرگ حرف بزنند و اینجا یک کار هوشمندانۀ یالومی میکند یعنی همان موضوع مورد علاقۀ اولش را که گروهدرمانی است را پیوند میزند به این موضوع مرگ و یک گروه درست میکند از بیماران سرطان پیشرفتۀ پستان، سرطانی که متاستاز داده، پخش شده در بدن و به همۀ اینها گفته شده که مدت زیادی زنده نیستند و شروع میکند با آنها کار کردن. از طرفی هم چون در آن روانکاوی خودش موضوع مرگ پیش کشیده نشده بود، میگوید دوباره رفتم سراغ روانپزشکی به نام رولو می. روانپزشک مشهوری که کتاب اگزیستانس Existence را نوشته است. اصلاً میگوید من با موضوع مرگ و با موضوع وجود و اضطراب و فلسفۀ وجود با این کتاب اگزیستنس رولو می آشنا شدم و ایشان دوباره پروسۀ رواندرمانی را با اروین یالوم شروع میکند. به طور کلی برای روانشناسان و رزیدنتهای روانپزشکیای که بخواهند روانکاوی کار کنند این یکی از پیشنیازها است که باید خودشان روانکاوی شوند. به این خاطر است که دکتر یالوم دارد از این حرف میزند که در طول دورۀ رزیدنتی و دورۀ تخصصش هفتصد ساعت روانکاوی شده است. این یک مسئلۀ کلی است. در واقع یکی از پیشنیازهای فارغالتحصیلیشان است. این کتاب کتابی است که من خیلی توصیه میکنم و سعی میکنیم باز در چند جلسۀ دیگر راجع بهش بیشتر حرف بزنیم. خیلی از کسانی که در ایران اروین یالوم را میشناسند با کتاب وقتی نیچه گریست میشناسند که یک داستان تخیلی است و چیز زیادی در مورد شخصیت واقعی نیچه به ما نمیگوید بلکه تصورات یک روانشناس است در مورد نیچه و شاید اگر اولین آشنایی فردی با نیچه از طریق این کتاب باشد حتی گمراهکننده هم باشد. در صورتی که یالوم کتابهای داستان دیگری دارد که راجع به رشتۀ خودش است و راجع به آنها خیلی جالبتر و خیلی جذابتر اتفاقاً وارد شده است. در حقیقت روش و منش کار بالینی در اتاق درمان را یاد داده یا قصههایی را که در طول دورۀ دراز کار بالینیاش از بیمارانش شنیده نقل میکند و همۀ اینها میتواند خیلی جالب باشد. به نظر من باید رفت سراغ آن کتابها تا کتاب وقتی نیچه گریست. در واقع حتی زمانی به نیچه این پیشنهاد هم شد که سراغ روانکاوی برود و نیچه این را پس زد و اساساً نیچه جزو فلاسفهای بود که جزو آریگویان بود و جمع آوردن نیچه و این مکتب زخمهای کودکی و عقدهها و سرکوب گذشته، امر محالی است که فقط از یک رمان تخیلی برمیآید. اما اینجا در این کتاب بسیار جالب که به نوعی در همان کنفرانس دکتر یالوم میگوید که کتاب چشم در چشم خورشید، یا خیره شدن به خورشید، در حقیقت بهروزشدۀ یک تکست بوکی است که خودش نوشته به نام Existential therapy، رواندرمانی اگزیستانسیال. این کتاب قابل فهمتر، سادهتر و بهروزشدۀ آن کتاب است.
در مجموع اروین یالوم اعتقاد دارد که با اینکه خود مرگ نابودگر است یعنی اعتقادی به جهان بعد از مرگ ندارد، اما ایدۀ مرگ و فکر مرگ و مدیتیشن و پرداختن به مرگ و مراقبه کردن روی مرگ و یاد گرفتن راجع به مرگ نجاتبخش است و باعث رشد میشود و آن دغدغههای نهایی دیگر ما را هم به نوعی جواب میدهد و جمع میکند زیر بال و پر خودش. دغدغۀ تنهایی، دغدغۀ فرار از آزادی و دغدغۀ معنا. شما با پرداختن به موضوع مرگ میتوانید یک روایت و معنایی برای زندگی خودتان بسازید. برای اینکه یالوم اعتقاد دارد که زندگی معنای درونزاد ندارد که بخواهی کشفش کنی. این وظیفۀ شماست که آن معنا را خلق کنید، بیافرینید و آن آزادی اصلاً یعنی همین و شما نباید از این معنا فرار کنید. شما نباید بندۀ معنای دیگران شوید. پس با این دید، با این شعاری که اروین یالوم دارد که درست است که خود مرگ نابودگر است ولی ایده و فکر مرگ و پرداختن به این موضوع نجاتبخش است ما در چند جلسۀ آینده به این موضوع میپردازیم.
دکتر ایمان فانی
ویراستار: الهام نوبخت
برخی مطالب مرتبط با این اپیزود
انکار مرگ و گریز از شر-ارنست بکر