پرسشنامه دلبستگی اضطرابی و اجتنابی
اکتبر 4, 2020آزمونی برای والدین
اکتبر 15, 2020
درسی از سینما به یاد دکتر اکبر عالمی
در این ویدیو به یاد معلم خوب و نازنین سینما دکتر اکبر عالمی که تازه از میان ما رفتهاند، به درسی از سینما میپردازیم و آن هنر جایابی و تنظیم حرکت هنرپیشه بر صحنه است. (بلاکینگ)این ویدیو به فن جایابی در سینمای آلفرد هیچکاک و مشخصا فیلم سرگیجه میپردازد.
اگر میتوانید، این ویدیو را روی بزرگترین صفحهای که برای شما ممکن است ببینید.
امروز میخواهم نگاهی تحلیلی به یک صحنه از شاهکار آلفرد هیچکاک، یعنی فیلم «سرگیجه»، داشته باشم. این یکی از صحنههای ابتدایی فیلم است که کارآگاه بازنشسته، اسکاتی، با بازی جیمی استورات، به ملاقات دوست قدیمی دانشگاهیاش، گوین الستر، میرود.
- اسکاتی: گوین چطوری وارد کسب و کار کشتیسازی شدی؟
میخوام این مورد را بررسی کنم که هیچکاک چطور در این صحنۀ 5 دقیقه و 20 ثانیهای بلاکینگ (تنظیم حرکت هنرپیشهها) انجام داده است و چطور قرارگیری شخصیتها در این صحنه به داستان کمک میکند.
- گوین: با ازدواج کردن.
باید بگم که دو راه برای تحلیل این صحنه وجود دارد. یکی از دیدگاه بینندهای که اولین بار این صحنه را میبیند و باید اطلاعات را همانطور دریافت کند که ارائه شده است و حالت بعدی از دیدگاه فردی هست که فیلم را کامل دیده است و قصد واقعی و نتایج چیزی را که اینجا برملا میشود، میداند. من این صحنه را با دیدگاه دوم تحلیل میکنم، به این معنی که بخشی از داستان فیلم را لو میدهم. گفتم قبلش بگویم!
خب! اگر فیلم سرگیجه را دیده باشید، میدانید که در این صحنه گوین الستر عمداً دروغ ظریفی میگوید تا شاهدی داشته باشد و کسی متوجه نشود که زنش را به قتل رسانده است. الستر میخواهد اسکاتی شاهد و بهانه او موقع وقوع قتل باشد که نشان دهد گوین دست به قتل نزده است. گوین به اسکاتی میگوید زنش توسط یک روح قدیمی تسخیر شده و از اسکاتی میخواهد جاسوسی زنش را بکند و زنش را با بازیگری عوض میکند که به جای او نقش بازی کند. او هوشمندانه از میل و سرگیجۀ اسکاتی سوءاستفاده میکند. گوین و خانم بازیگر زن گوین را میکشند و باعث میشوند که اسکاتی چنان ضربه روحی بخورد که باور کند زن گوین خودکشی کرده است.
صحنهای که میخواهم در مورد آن صحبت کنم در دفتر کاری گوین و کسب و کار کشتیسازیاش است و در دقیقۀ یازدهم فیلم قرار دارد. اینجاست که گوین اسکاتی را فریب میدهد تا اسکاتی بخشی از حقهاش باشد.
- اسکاتی: گوین چطور وارد کسب و کار کشتیسازی شدی؟
– گوین: با ازدواج کردن.
در شروع صحنه گوین پشت میزش نشسته و اسکاتی پشت یک صندلی در وسط اتاق ایستاده است. در ابتدا، اسکاتی مسلط بر اوضاع است و سؤال میپرسد و اطراف میز گوین حرکت میکند و به آهستگی اشیای موجود در اتاق را مثل یک کارآگاه بازنشسته بررسی میکند. گوین نوعی حالت فروتنی و خجالت دارد و با این روش اسکاتی را به دام خود میکشد؛ در وهم و خیالی از صداقت.
- گوین: همیشه از اینجا خوشم میآمد.
– اسکاتی: چند وقت است برگشتهای؟
– گوین: تقریباً یک سال
اسکاتی به بررسی و سرکشی خودش ادامه میدهد و به سمت دیگر اتاق و تصویر قدیمی از سانفرانسیسکو نگاه میکند. زمانی که گوین یک اعتراف مهم میکند، اسکاتی پشتش به اوست.
- گوین: بله، من از زندگی در اینجا لذت میبرم.
رنگها، هیجان، قدرت و آزادی؛ بله! آزادی چیزی است که گوین دنبال آن است؛ آزادی از دست زنش و برای همین است که این نقشۀ بیرحمانه را ترتیب میدهد.
البته مشخصاً مخاطبان در این لحظه آن را نمیدانند، ولی هیچکاک اینجا آینهداری کرده است (سایهای از رویدادهای مهم داستان پیس از وقوع در اثر نمایان شود) و این آینهداری در بلاکینگ هم وجود دارد. زمانی که گوین نشسته، پشت سر او پنجرهایست که در آن یک کشتی دیده میشود که قطعه قطعه در حال سرهم شدن و مشابه داستانی است که گوین قصد دارد برای اسکاتی سر هم کند.
- گوین: یک نوشیدنی میخواهی؟
– اسکاتی: نه فکر نکنم. برای نوشیدن هنوز زوده.
اسکاتی دوباره به سمت گوین حرکت میکند و روی صندلی وسط مینشیند و هدف از این ملاقات را از او میپرسد. در این لحظه، قدرت به دست گوین میافتد. اسکاتی روی این صندلی داغ مینشیند. گوین بلند میشود و شروع به قصه گفتن میکند. میز را دور میزند و از چند پله بالا میرود تا از نظر ارتفاع در وضع کاملاً بالاتر از اسکاتی قرار بگیرد.
- گوین: میخواهم زنم را تعقیب کنی. نه، چیز خاصی نیست، ما ازدواج موفقی داریم.
– اسکاتی: خب پس…
– گوین: میترسم بلایی سرش بیاد.
– اسکاتی: توسط کی؟
– گوین: فردی که مُرده است.
وقتی که گوین در این لحظه برملا میکند که زنش به صورت فراطبیعی تسخیر شده است، هیچکاک او را حتی به اسکاتی نزدیکتر کرده است تا این زاویه شدیدتر از قبل حس شود. الان دیگر گوین حالت فروتنی و خجالت ندارد و بلاکینگش حالت خشن و تهاجمی پیدا کرده است. اتفاق بعدی که رخ میدهد شاید جالبترین لحظه در این صحنه باشد. گوین و اسکاتی در همان موقعیت قبلی ثابت هستند، ولی دوربین دالی بک (حرکت به عقب) میشود تا هر دو را در یک قاب ببینیم. در مجموع، در این صحنه دوربین حرکات زیادی دارد، ولی این حرکت دوربین، واقعاً توجه را به خودش جلب میکند. این مسئله یادآور این نکته است که برای هیچکاک بلاکینگ شامل موقعیت دوربین هم میشود، یعنی در این صحنه سه اصل وجود دارد، نه دو اصل.
اسکاتی ناباوری خودش در مورد این وضعیت را ابراز میکند و گوین که حالا دوباره نشسته و لحنش آرامتر شده است، طوری رفتار میکند که گویی اسکاتی را درک میکند.
- گوین: ببخشید که وقتت را گرفتم. مرسی که آمدی اسکاتی.
اسکاتی بلند میشود و به سمت در حرکت میکند تا برود. گوین اجازه میدهد این اتفاق بیافتد، چرا که میداند برای فریب اسکاتی باید این کار را بکند. باید طوری رفتار کند که انگار این تصمیم خود اسکاتی بوده است. اسکاتی عذرخواهی میکند و گوین دوباره به او نزدیک میشود. قبل از اینکه اسکاتی چیزی بگوید، او شروع به توضیح بیشتر در مورد دروغش میکند. میگوید زنش گاهی خودش و گاهی شخص دیگری است و گاهی اوقات به جاهای عجیبی میرود. گوین در اتاق دوم که چند پله بالاتر و همانند یک سن است راه میرود و اسکاتی روی صندلی در سمت دیگر مینشنید؛ مثل اینکه یکی از حضار هست که اجرای گوین را میبیند.
- گوین: من یک روز دنبال زنم رفتم، از آپارتمان کسی بیرون آمد که نمیشناختم، حتی نحوه راه رفتنش هم فرق داشت. سوار ماشینش شد و به سمت پارک گلدن گیت رانندگی کرد؛ پنج مایل. کنار دریاچه نشست، به آن سوی آب خیره شد، به ستونهایی که در ساحل دور هستند، نگاه کرد. میدانی که آنجا یک ایوان تاریخی هست. مدتی طولانی بدون حرکت آنجا نشسته بود. من باید به دفتر برمیگشتم. آن روز عصر که به خانه برگشتم از زنم پرسیدم که کل روز چکار کرده است؟ گفت با ماشین به پارک گلدن گیت رفته و کنار دریاچه نشسته است، همین.
- اسکاتی: خب؟
- گوین: کیلومترشمار ماشینش نشان میداد که 94 مایل (151 کیلومتر) رانندگی کرده است.
البته کاری که اینجا گوین انجام میدهد به یاد آوردن جزییات نیست، بلکه جزییات دروغین را در ذهن اسکاتی مینشاند؛ جزییاتی که با فعالیتهای بازیگری که استخدام کرده است، در صحنههای بعدی همخوانی دارد.
این لایهبندی عالی اجرای سنمحور نبوغ هیچکاک است، چرا که فیلم سرگیجه از یک نظر در مورد قدرت فیلم و روایت است و اینکه چطور یک روایت خوب میتواند ما را فریب دهد که ممکن است با هدف سرگرمی یا چیزی شوم و بدتر باشد. روایتی که برای اسکاتی توصیف میشود باقی داستان را پیش میبرد و نیروی پیشران کارهای اسکاتی در بخش اول فیلم است و کمکم در بخش دوم فیلم روایت وسواسی خودش را پیش میبرد.
- گوین: اسکاتی، قبل از اینکه سراغ دکترها بروم، باید بدانم. باید بدانم زنم کجا میرود و چکار میکند.
- اسکاتی: اصلاً در این مورد با دکترها صحبت کردهای؟
– گوین: بله ولی با احتیاط.
زمانی که گوین به بخش پایینی اتاق بازمیگردد، مونولوگ تمام میشود و دوباره مکالمه را ادامه میدهند. اسکاتی از صندلیاش بلند میشود تا در مقابل درخواست کمک گوین اعتراض کند، ولی به سمت گوین میرود.
گوین حرکت اسکاتی را آینهوار تکرار میکند و به اسکاتی نزدیک میشود و دوباره در فضای شخصیاش قرار میگیرد. برای آخرین بار چانه میزند، درخواست سادهای میکند.
– گوین: ما امشب به اپرا میرویم، اولین شب است. اول میرویم ارنیز شام میخوریم. میتوانی آنجا او را ببینی.
این صحنه اینگونه تمام میشود که گوین عملاً به سمت اسکاتی متمایل میشود و اسکاتی هم بالاخره با اکراه قبول میکند. اسکاتی به دام افتاد. هیچکاک حتی قاببندی را به شکلی انجام داده که این دو نفر همپوشانی دارند. من همیشه عاشق این صحنه در سرگیجه بودم. در دانشگاه من دیاگرام این صحنه را میکشیدم تا بفهمم دوربین را کجا گذاشته و از چه لنزی استفاده کرده است، اما این شیوه بلاکینگ در این پنج دقیقۀ متوالی نشانهای واقعی برای تسلط هیچکاک بر فرم هست. این صحنه کوتاه است و معمولاً توجه چندانی به آن نمیشود، اما بقیه فیلم را سر پا نگه داشته است. چند نفر کارگردان دیگر میتوانستند این گفتگو را به شکلی طراحی حرکتی کنند که شبیه یک رقص به نظر بیاد؟
وقتی یک نفر رهبری و اجرا میکند، شخص دیگر تماشاچی خواهد بود و بدون اینکه متوجه باشد تبدیل به فرد ضعیفتر میشود. هم بازی گوین الستر و هم کل این صحنه امضای کاملی از هیچکاک است. به عبارت دیگر، به نظرم این اتفاقی نیست که خود هیچکاک هم خیلی دور نیست و در یک فریم در فیلم به عنوان عابر پیاده دیده می شود.
برگرفته از کانال یوتیوب :The Nerd Writer