جمهور تن
سپتامبر 11, 2019در گودِ کلمات
سپتامبر 21, 2019
بدباوری به باور سارتر
در ادامۀ بررسی تبعات عاطفی و روانی باور به جبر یا اختیار، پس از بررسی نظر نیچه دربارۀ «عشق به سرنوشت» اکنون نقطۀ مقابل این دیدگاه را در اندیشۀ سارتر بررسی میکنیم و به موضوع بدباوری و خودفریبی میپردازیم.
آری گفتن به مکتوب یا امر اجتنابناپذیر که نیچه توصیف میکرد، میتواند خلسهای خیس از اشک به ارمغان آورد اما خلسه و سرگیجۀ دیگری هم هست:
آن زمان که در لحظات سکوت و تنهایی نزد خود اعتراف میکنیم که میشد سرنوشت را طور دیگری رقم بزنیم، و مکتوب را ما خود نوشتهایم.
در کتاب هستی و نیستی نوشتۀ سال 1943، اگزیستانسیالیست فرانسوی ژان پل سارتر مشکلی را شناسایی کرد که به نظرش دامنگیر زندگی مدرن شده بود. مووِز فوآ (La mauvaise foi)؛ معنای تحتاللفظی آن بدباوری است.
بدباوری آن زمان است که به خود دروغ میگوییم تا در کوتاهمدت رنج نکشیم، اما نتیجتاً در درازمدت رنج روحی روانی را به جان میخریم. خودمان را مجبور میکنیم چیزی را بپذیریم که قبولش نکردهایم، زیرا این سادهتر است. سارتر بهویژه میگفت ما به خودمان دروغ میگوییم که انتخاب دیگری نداریم؛ انتخاب داریم ولی عجیب است که برای ما اطمینانبخشتر آن است که بگوییم نداریم.
خودفریبی معمولاً در کسب و کار خودش را نشان میدهد. سارتر پیشخدمتی را توصیف میکند که به خودش گفته است من همینم. قسمتم بوده. به خودش گفته انتخابی ندارد، باید برای پول به کارش ادامه بدهد. سارتر اصرار میورزد که این حقیقت ندارد و ما همه آزادیم.
لحظههای ترسناک سرگیجهای هست که سارتر به آن خلسۀ سلبی میگوید. لحظههایی که در دیروقتِ شب قبول میکنیم خیلی آزادتر از آن بودیم که حاضریم اعتراف کنیم. میشد کارمان را رها کنیم و برویم در بیابان زندگی کنیم. خودمان را از نو بسازیم. ترسناک است چون باید قبول کنیم که شاید عمرمان را تلف کردهایم، و البته این گناه خودمان است هرچند وسوسه شویم شرایط و دیگران را برای آن سرزنش کنیم. ولی ما معمولاً این بینش را سرکوب میکنیم. از فردا صبح خود را قانع میکنیم که به کارمان معتقد بمانیم. بهایی که میپردازیم این است که فرصتِ تغییر و بهبود را از دست میدهیم.
سارتر میگوید ما فراموش میکنیم که هستی یا وجود بر چیستی یا ماهیت مقدم است. یعنی چیستی ما به یک شغل یا انسانی خاص گره نخورده است. هستی ما بزرگتر از اینهاست. هستی ما شامل همۀ آن چیزهایی است که الان نیستیم ولی میتوانستیم باشیم. خودفریبی این است که این امکانها را از ذهن خارج میکنیم. میگوییم این که هستیم تنها حالتی است که میتوانستیم باشیم. بدباوری درهای آزادی را به روی ما میبندد.
سارتر گفت بدباوری خصلت خیلی از روابط ناشاد است. به عقیدۀ او ریشۀ روابط ناشاد در همان قرارهای اول است، همان وقت که دو نفر میفهمند اصلاً به درد هم نمیخورند ولی خودشان را مجبور به قبولِ این فکر میکنند که با هم خوشبخت میشوند. سارتر مثال میآورد که زن توقع دارد او را برای ذهنش دوست داشته باشند و تحملِ این تصور را ندارد که همسرش بیشتر به فکر جسم اوست. از آن طرف مرد میفهمد که همسرش به او علاقۀ جنسی ندارد اما باز به خودش میگوید حتماً دارد. هر دو به خود دروغ میگویند و در ناشادی با هم میمانند. بدباوری باعث میشود تقصیر را گردن هم بیندازند و بگویند مشکل از سردی طرف مقابل یا سطح فرهنگی اوست، درحالیکه تقصیر از خودشان است. سارتر خودفریبی را چیز عجیب و نامعمولی نمیدانست. این را نتیجۀ طرز کار طبیعی ذهن میدانست. نمیخواست ما را مأیوس کند، فقط میخواست یادمان بیاورد که آزاد باشیم، همانگونه که واقعاً هستیم.
ترجمه: دکتر ایمان فانی
ویراستار: الهام نوبخت
3 دیدگاه
من فکر میکنم دیدگاه سارتر و نیچه در تقابل هم نیست. بحث بر سر خوش باوری یا بدباوری نیست بلکه آنچه مهم است پذیرش است. پذیرش آنچه قابل تغییر نیست و تلاش برای تغییر هرآنچه که قابل تغییر است. پذیرش آرامش را به ارمغان می آورد و تلاش بهبودی را.
و هم چنین به گمانم نیچه و سارتر هر دو از پذیرش حرف میزنند. نیچه پذیرش در مقابل غم را بیان کرده و سارتر پذیرش در مقابل انکار را. پذیرش در مقابل غم آرام کننده است و پذیرش در مقابل انکار در وهله اول سخت و مشوش کننده . هر دو مورد نیاز اند و ضروری. اما فقط پذیرش در مقابل انکار کمی دیرتر اثر آرام بخش خود را نمایان می سازد. و به قول سنکا انسان در انکار بیش از واقعیت رنج می برد.
با سلام
تغییر در روش زندگی مستلزم جراحی است
جراحیِ هرآنچه موجب درد و آلام ماست
ولی
جراحی در کوتاهمدت خونریزی و درد حاد دارد
ما درد بلندمدت را که با آن سازگار شدهایم میپذیریم
اما طاقت جراحی نداریم.