دلسوزی و ترحم برای خویشتن
دلسوزی و ترحم برای خویشتن را معمولا کاری میدانیم که شایسته یک بزرگسال نیست ولی میتوان آن را بعنوان نوعی بازوالدینی و پدر و مادری کردن در حق خویشتن نگریست.
معمولاً در کودکی دلسوزی برای خودمان را یاد میگیریم. شاید غروبِ روزی تعطیل در نه سالگی پدر و مادرتان نگذاشتهاند پیش از انجام تکالیف ریاضی بستنی بخورید، کاری که به طرز دردناکی ناعادلانه به نظرتان رسیده است؛ همۀ بچههای دیگر در دنیا داشتند فوتبال بازی میکردند یا تلویزیون تماشا میکردند. هیچ آدم دیگری مادری به این بدجنسی نداشته! تجربه وحشتناکی بوده.
در تئوری، حالِ همه از ترحّم برای خود به هم میخورد. جالب به نظر نمیرسد چون اساسیترین شکل خودخواهی را نشان میدهد. عدم توانایی ما را نشان میدهد در مقایسۀ رنجهای شخصی با دورنمای وسیعترِ تاریخ بشر.
ما برای مصیبتهای کوچک خودمان زاری میکنیم و به سردی به تراژدیهای عظیم جهانی مینگریم: چتریِ موهای یکی خوب در نیامده یا استیکش درست سرخ نشده و همۀ ذهنش معطوفِ همین است و شرایط کاری در چین یا شاخص توزیع درآمد در برزیل را اصلاً نمیبیند.
هیچکس دوست ندارد به ترحّم برای خود اعتراف کند. ولی اگر صادق باشیم اغلب اوقات چنین حسی داریم و در واقع اغلب این غمی شیرین و احساسی مهم است. در واقع ما خیلی بیش از آن مستحق دلسوزی هستیم که دیگران حاضر شوند برایمان دلسوزی کنند. زندگی از خیلی جهات به طرز وحشتناکی سخت است. حتّی برای کسی که بهترین اینترنت «وایفای» و قشنگترین و شیکترین یخچال را دارد؛
استعدادهایمان هرگز به درستی درک نشده، بهترین سالهای عمرمان خواهینخواهی مثل باد میگذرند، همۀ امید وعشقی را که لازم داریم نخواهیم یافت. ما مستحق ترحّم هستیم و هیچکس دیگری این دور و بر نیست که به حالمان دلسوزی کند. پس باید خودمان دوز مناسبی از دلسوزی به خود برسانیم. شاید از بالا که نگاه کنیم، احمقانه بهنظر برسد:
«طفلک من، هیچوقت صاحب ماشین فِراری نمیشوم.»؛ «فکر میکردم میرویم به رستوران ژاپنی ولی آنها در سفرهخانه جا رزرو کردهاند.»
ولی اینها تنها فرصتهای مناسبی هستند برای پرداختن به مسئلهای بسیار بزرگتر:
غم و غصّههای اساسی وجود که برای آنها مستحق پرمهرترین همدردیها هستیم.
تصوّر کنید نمیتوانستیم به حال خود دلسوزی کنیم. آنوقت در گروه بدترِ «روانرنجوری و افسردگی» قرار میگرفتیم. آدم افسرده کسی است که هنر دلسوزی و ترحّم برای خود را از یاد برده است؛ کسی که در حق خودش سختگیر و سنگدل شده. اگر به پدر یا مادری فکر کنید که بچهای را دلداری میدهند، ممکن است ساعتها برای مسئلهای جزئی وقت صرف کنند: «اسباب بازیِ گم شده، چشمِ درآمدۀ عروسکی به نام نینی، دعوت نشدن به جشن تولّد یک همبازی». اینها احمقانه نیستند. در واقع دارند به کودک یاد میدهند چطور از خودش مراقبت کند.
به این اندیشۀ مهم بها میدهند که دلخوریهای کوچک میتوانند تبعات درونی عظیمی داشته باشند. کم کم این برخورد والدین را یاد میگیریم تا بتوانیم برای خودمان متأسّف شویم، وقتی که هیچکس دیگر نمیشود.
شاید کاملاً هم منطقی نباشد ولی ساز و کاری تطبیقی است؛ اوّلین سپر دفاعی که میسازیم تا بعضی از بزرگترین ناامیدیها و استیصالها و درماندگیهایی را که زندگی نصیبمان میکند، تحمّل کنیم. موضعِ دفاعیِ دلسوزی و ترحّم برای خویشتن اصلاً تحقیرآمیز و قابل سرزنش نیست. بسیاری مذاهب به این احساس مجالِ بروز دادهاند، با اختراع خداوارهها و قدّیسینی که با رحم و دلسوزیِ غیرقابل توصیف به انسانها مینگرند.
مثلاً در مذهبِ کاتولیک حضرت مریمِ باکره در تندیسهایش بر مصائب روزمرۀ بشر اشک رحم و شفقت میریزد. چنین موجودات خداگونهای در واقع فرافکنی نیاز خود ما برای دریافت ترحّم و دلسوزی هستند.
ترحّم برای خود همان همدردیای است که ما نسبت به خود ابراز میکنیم؛ وجه بالغتر خویشتن به بخش ضعیف و گمشدۀ روح روی میآورد و تسلّیاش میدهد، نوازشش میکند و به او میگوید: «میفهمم که دوستداشتنی هستی و درست درک نشدهای.» اجازه میدهد برای مدّت کمی بچگانه رفتار کنیم، زیرا بیشتر وجود ما در واقع کودک است. این رویکرد عشق بی قید و شرط و تأییدکنندهای را نثار میکند که هر کودک و مهمتر از آن هر بزرگسال نیاز دارد تا بتواند با رنج زیستن و بودن روبرو شود.
مدرسه زندگی فارسی
error: Content is protected !!
خودارزشمندی در روانشناسی
آگوست 9, 2021بوئتیوس تسلای فلسفه
آگوست 26, 2021خودارزشمندی در روانشناسی
آگوست 9, 2021بوئتیوس تسلای فلسفه
آگوست 26, 2021