فلسفه به چه درد می‌خورد؟
ژانویه 29, 2019
هایک، دستِ بازار و راه حل آن
فوریه 3, 2019
فلسفه به چه درد می‌خورد؟
ژانویه 29, 2019
هایک، دستِ بازار و راه حل آن
فوریه 3, 2019

یووال نوح هراری و دیدگاه رمانتیک درباره عصر شکار

عصر شکار
هر گاه دیدمان را نسبت به گذشته عوض می‌کنیم، آینده عوض می‌شود!

برای ما که در دورۀ پس از انقلاب صنعتی و در عصر اینترنت و داده‌ها زندگی می‌کنیم، چه اهمیتی دارد که بدانیم در فاصلۀ هفتاد هزار سال تا پانزده هزار سال گذشته، مردم با سبک زندگی (شکار و گردآوری) خوشبخت‌تر بوده‌اند یا کشاورزی؟

در این یادداشت به طور کامل شرح می‌دهم چرا و چگونه در طی کمتر از سه دهۀ اخیر، تقریباً بطور ناگهانی و عامدانه روایت حاکم درباره عصر شکار و گردآوری در مقابل انقلاب کشاورزی عوض شد و چرا این موضوع برای انسان عصر حاضر نه یک کنجکاوی ساده بلکه مسالۀ مرگ و زندگی است!

برای قرنها، نخبگان و مورخان (دست کم از زمان ابن خلدون) باور داشتند که عبور انسان از «کوچ‌نشینی، شکار و گردآوری» ‌و رسیدن به کشاورزی، یک گام مثبت بزرگ در شکل‌گیری تمدن بوده است؛ عصر کشاورزی همراه بود با امنیت غذایی، تخصصی شدن مشاغل، ساخت شهرها، پیدایش تقویم (برای نگاه داشتن حساب رشد محصولات) خط و پول (برای نگه داشتن حساب و کتاب محصول و تجارت)، پیدایش هسته خانواده (زن و مرد و تعدادی بچه که با مالکیت خصوصی و کار روی زمین به هم پیوند خورده بودند) و نهایتاً پیدایش مذهب و حکومت مرکزی برای دفاع از نظام خانواده و مالکیت خصوصی.

جمجمه خرد شده انسان عصر شکار. بنظر می‌رسد زندگی در این دوره آنقدرها هم صلح‌آمیز نبوده است.

سپس در طول چند دهۀ اخیر دو اتفاق افتاد و این نگرش تغییر کرد:

 ۱-بعد از عصر روشنگری و انقلاب صنعتی، مذهب کلاسیک بیشتر و بیشتر زیر سوال رفت و معادل شد با واپس‌گرایی. به تبع آن هر چیز مرتبط با مذهب از جمله نظام پدرسالاری منفور شد. بعضی مورخین به یاد آوردند که مذهب و پدرسالاری احتمالاً فرزندان انقلاب کشاورزی هستند.

اما هنوز بدیهی بود که تخصصی شدن مشاغل، اختراع خط ، پول، تقویم، شهرنشینی و سرانجام حتی انقلاب صنعتی همه از برکات کشاورزی بوده است.

سپس اتفاق دوم افتاد:

۲-پزشکانِ زیست‌بوم (اِکولوژیستها) و اقلیم‌شناسان در بشریت مرضی کشنده تشخیص دادند: آلودگی محیط زیست، گرمایش زمین و بالا آمدن سطح آب دریاها. بسیاری از آنها حتی گفتند دیگر برای درمان دیر شده است. هر سال که می‌گذرد پیش‌بینی‌هایشان وخیم‌تر و باورنکردنی‌تر و راه‌حل هایشان سخت‌تر و دردناک‌تر می‌شود. امروز بعضی از اقلیم‌شناسان محترم و معتدل با احتیاط کامل (برای رعایت حال بیمار)، می‌گویند که جوانان این نسل هرگز پیر نخواهند شد و تمدن احتمالاً پیش از سال ۲۰۵۰ فروخواهد پاشید!

طبیعتاً این بیمار سرطانی باید بر اساس علم روانشناسی از پنج مرحلۀ سوگ عبور کند (اِنکار، خشم، چانه‌زنی، افسردگی، قبول حقیقت).

باز هم طبیعی است که این بیمار عصبانی به تلخی از خود بپرسد در کدام دوراهیِ تاریخ، اشتباه پیچیده ‌است؟ و اگر هنوز شانسی برای اصلاح مسیر باشد، تا کجا باید به عقب برگردیم؟ متهم اصلی، سرمایه‌داری مصرفی است که در مقیاس جهانی عمری بیش از پنجاه سال ندارد: می توانستیم با درک قوانین فیزیک بفهمیم که رشد اقتصادی نامحدود بر روی یک سیاره محدود، ناممکن است.

می‌شد برای نوشیدن سیصد میلی لیتر نوشابه، یک بطری پلاستیکی تولید نکنیم که میلیونها سال تجزیه نمی‌شود. می‌شد دو گرم سس کچاپ را در بسته بندی پلاستیکی تک نفره تولید نکنیم. می‌شد همه میلیونها تُن کربنی را که طی میلیاردها سال در پوسته زمین ذخیره شده بود، طی دویست سال به داخل جو تزریق نکنیم. برای «انسان خردمند» شاید هنوز هم وقت بود و باشد که دست از حماقت بردارد. البته بازتعریفِ تمدن برای انجام کارِ درست در این مقطع بسیار دشوار بود و یک جراحی عمده با عوارض زیاد و دوره نقاهت بسیار طولانی لازم داشت، اما شدنی به نظر می‌رسید اگر منافع سرمایه‌داری مصرفی مانع نمی‌شد.

متاسفانه در طی مدت زمانی کمتر از سی سال، علم انکار شد و حتی روایت تاریخی مخدوش گردید تا کارِ درست انجام نشود و آدرس غلط داده شد:

بجای آنکه طبق عقل سلیم، مقصر را شکل کاملاً خاصی از سرمایه‌داری بدانند که پس از جنگ جهانی دوم برآمده بود (و شاید قابل مهار و اصلاح هم بود) با ترکیب عجیبی از ریاکاری، سودجویی، ناامیدی و جبرگرایی، آنقدر در تاریخ عقب رفتند تا به انقلاب کشاورزی رسیدند و آن را مقصر اعلام کردند!

در واقع این بیمار نتیجه گرفت که از اول بدشانس از شکم مادر متولد شده و بنابراین لازم نیست کاری برای نجات خود صورت دهد! گفتند: «از همان زمان که نیزه و چماقهایمان را انداختیم و داس و بیل به دست گرفتیم، گور خودمان را کندیم!» با این بهانه که ایجاد تغییر در محیط زیست از عصر کشاورزی آغاز شده است!

حالا ناگهان عصر شکار و گردآوری از انقلاب کشاورزی بهتر شده بود. یووال نوح هراری هم در کنار عده دیگری این روایت جدید را تبلیغ می کند (با این تفاوت که اغلب مبلّغین این اندیشه، اقتصاددانهای مکتب بازار آزاد هستند نه مورخ): استخوانهای انسانهای دوره شکار متراکم تر بوده پس غذای خوبی می‌خورده‌اند و خوشبخت‌تر بوده‌اند.

بخش اول این گزاره درست است، اما نشان رژیم غذایی بهتر نیست. دقیقاً نشان می دهد که کار فیزیکی در عصر شکار بشدت از عصر کشاورزی سخت‌تر بوده‌است. علم پزشکی روشن کرده که فشار و کشش فیزیکی، استخوانها را پهن‌تر و متراکم‌تر می کند. به این پدیده remodelling  گفته می‌شود. این موضوع به دهها روش قابل اثبات است. از جمله تفاوت تراکم و پهنای استخوان در دست غالب و مغلوب در یک فرد و تفاوت تراکم استخوان ورزشکاران و افراد کم تحرک و همینطور کم شدن تراکم استخوان در آدمهای فلج یا بستری. نکته خنده‌دار آن است که تبلیغ می‌شود ساعتِ کاری در عصرشکار از بیست ساعت درهفته تجاوز نمی‌کرده و بسیار دلپذیر بوده است!

شاید بگویید تاریخ‌دان‌ها از این حقایق پزشکی بی‌اطلاعند. کاملاً برعکس، این یکی از بدیهیات علم تاریخ است که در گذار از شکار به کشاورزی، پدیده‌ای در بدن انسان رخ داد به نام Gracilization  که طی آن انسانها «ترکه‌ای»‌تر و بلندقد‌تر شدند زیرا کار سخت فیزیکی به نسبت کمتر شد. در بخش نخست تاریخ جان گرین هم که در این وبسایت منتشر کردیم، این نگاه رمانتیک متأخر نسبت به عصر شکار را متأسفانه می‌بینید هر چه با کمی احتیاط و اما و اگر.

جالب است که بقایایی از افسانۀ‌ آدم و حوا در این روایت زیبا و غلط‌انداز دیده می شود:

آدم و حوا، صبح که در «هتل عَدَن» از خواب بیدار می شدند، بدون لباس به لابی و رستوران می‌رفتند و برای خود سوسیس و بِیکِن (شکار) می کشیدند و کمی هم برای سلامتی آب پرتقال و میوه‌های قرمز رنگ حاوی انتی اکسیدان برمی‌داشتند «گردآوری». با این ادعا که ساعت کاری در عصر شکار ۲۰ ساعت در هفته بوده، آدم و حوا بعد از ظهرها را در ساحل و محوطه هتل به شعر خواندن، خلق هنر و تفکر می‌گذراندند. سپس آنها از عدن بیرون رانده شدند و بر اساس عهد عتیق آدم مجبور شد به عنوان مجازات «با رنج در زمین دانه بکارد و با رنج محصول برداشت کند.»

قابل تأمل است که هراری با همه گوشه و کنایه‌های تندی که به بعضی مذاهب «نه همه آنها» می‌زند شاید بطور ناخودآگاه، همچنان مبلغ داستان آدم و حواست.

فقط انسان عصر شکار و گردآوری را تصور کنید در جنگل یا بیشه‌ای با پوشش گیاهی خاص:

بجز حشرات و ریشه گیاهان، در فصلی خاص چند گونه محدود میوه نارس و در فصلی دیگری شکل خشک یا گندیده همان میوه‌ها را در اختیار دارد. در جشنها ممکن است لاشۀ حیوانی تازه مرده را پیدا کند یا با شکیبایی صبر کند تا کار شیرها و کفتارها و لاشخورها با لاشۀ دیگری تمام شود.

اگر دغدغۀ انسان عصر کشاورزی این بوده که «امسال ملخها حمله خواهند کرد؟ یا خشکسالی و سیل خواهد آمد؟»، دغدغۀ انسان عصر شکار احتمالاً این بوده که «امروز شکار خواهم کرد یا شکار خواهم شد؟»

اما اجازه دهید اشاره کوچکی کنیم به واقعه مهم دیگری که به طور فرضی پیش از انقلاب کشاورزی رخ داده است:

انقلاب شناختی: Cognitive revolution-در فاصله هفتاد تا سی هزار سال پیش. در طی انقلاب شناختی، انسانها توانستند با روایتها و داستانهای مشترک، گروههای بزرگتر از ۱۵۰ نفر تشکیل دهند. تا پیش از آن ایجاد تفاهم و اتحاد و کنش هماهنگ حداکثر در گله‌های ۱۵۰ نفری ممکن بود.

بسیار علمی‌تر و منطقی‌تر است تصور کنیم انقلاب شناختی و کشاورزی (احتمالا پانزده هزار سال پیش) همپوشانی داشته‌اند:

تئوریهای قدیمی‌تر تاریخ احتمال می‌دادند که رشد مغز انسان و انقلاب شناختی در اثر کشف آتش و مصرف گوشتِ پخته بوده است. تئوریهای جدیدتر این مساله را جداً زیر سوال برده‌اند زیرا در «هتل عدن»، استیک کم‌چرب بسیار نایاب بوده‌است. دانشمندان معتقدند انسانهای عصر شکار در ساوانای آفریقا حداکثر هر یک تا سه ماه یکبار ممکن بود گوشت بخورند. به این یافته جدید، نظر ویل دورانت را (از گذشته) اضافه کنید که انسان عصر شکار منطقی می‌دید که هر وقت غذایی پیدا ‌می کند، تا شکمش جا دارد، بخورد (دقیقاً شبیه کاری که با وعده صبحانه هتلهای امروزی می‌کنیم). این دوره‌های گرسنگی طولانی و سپس پرخوری، به تناوب باعث شوک اسید لاکتیک و شوک انسولین در انسان عصر شکار می‌شده که برای مغز مثل سم Neurotoxic بوده است و مانند یک عامل محدود کننده برای رشد پایدار مغز عمل می‌کرده است.

برای رشد مغز و انقلاب شناختی شما نیاز به سطح ثابت قند خون دارید نه به یک وعده غذای شاهانه و پر پروتئین (با معیارهای هتل عدن). انقلاب کشاورزی بوسیله غلات و اهلی کردن حیوانات این سطح ثابت قند خون را فراهم کرد.

استدلال دیگر هراری و همفکرانش برای تخریب انقلاب کشاورزی، بحث زندگی‌های متراکم و همه‌گیری بیماریها در شهرها است. این مساله تا حدودی درست است اما درنهایت، برآیند همۀ این عوامل، رشد بی سابقۀ جمعیت در عصر کشاورزی نسبت به عصر شکار بوده که حداقل شیوع بیماریهای تمدن‌سوز را از موضوعیت خارج و رد می کند. این نکته را هم اضافه کنیم که یکی از دلایل کشف بیشتر بیماریهای مزمن در بقایای انسان عصر کشاورزی، عمر طولانی‌تر آنها نسبت به انسان عصر شکار است.

اگر در عصر شکار در سن سی و پنج سالگی بمیرید، فرصت نمی کنید مانند انسان عصر کشاورزی به بیماریهای پنجاه سالگی مبتلا شوید و استخوانهای سالم‌تری به دست باستان‌شناسان می‌رسد اما معنی‌اش آن نیست که شکارچی‌ها خوشبخت‌تر بوده‌اند.

دانشمندان اقلیم‌شناس و اِکولوژیست وقتی با افسردگی درباره سرنوشت محتوم انسان و «اشتباه کشاورزی» حرف می‌زنند، مصرف کننده علم کاذب در یک رشته دیگر-تاریخ-هستند.

حتی اگر برای تغییر مسیر تمدن دیر شده باشد، بهتر است آگاهانه و شجاعانه با حقیقت روبرو شویم. باید به این نسل صادقانه توضیح داد که خطای مهلک پنجاه سال پیش رخ داده است نه پانزده هزار سال پیش. شاید بخشی از این خطای فاحش هنوز قابل اصلاح باشد. 

دریادداشت بعدی به پیش‌گویی‌های هراری درباره آینده هوش مصنوعی، سایبورگ‌ها، مذهبِ داده‌هاDataism  ، پایان لیبرال دموکراسی و در کل «عادت درک و تفسیر خطّی» از تاریخ می‌پردازم.

 

نویسنده: دکتر ایمان فانی

بخش اول بررسی آثار هراری

سیر رشد جمعیت گونه انسان خردمند و اثر انقلاب کشاورزی

8 دیدگاه

  1. Ehsan گفت:

    بی نهایت تشکر و قدر دانی میکنم از جناب دکتر فانی، واقعا کاری که شما انجام میدید خیلی با ارزشه، پایدارو سلامت باشید

  2. hamed گفت:

    سلام منظورتون از اشتباه ۵۰ سال پیش چیه نظان سرمایه داریه ؟راه حل چیه اون وقت

  3. رضا گفت:

    عالی بود.
    فقط اگه متن کتاب رو داخل گیومه قرار بدین و از متن و نظر خودتون متمایز کنین خیلی بهتره

  4. پروین گفت:

    دکتر فانی گرامی، سپاس از تلاش مستمر و بیدریغ تان برای شکوفایی علمی-شناختی فردی. سربلند باشید.

  5. محمد گفت:

    شاید بتونید اینجوری مسائل زیست محیطی رو مربوط به وقایع قرن اخیر جلوه بدید اما با موضع فمنیست ها درباره اینکه انقلاب کشاورزی رو عامل نابرابری زنان و مردان میدونن چه میکنید؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: Content is protected !!