از میان دستگاههای فکری به ظاهر خود بسنده، کدام جهان جواب من است؟ پاسخ سوالهایم را چطور پیدا کنم؟
دوستان عزیز و گرامی یکی از سؤالات خوبی که این مدت از من پرسیده شده و ممکن است سؤال بسیاری از ما باشد، قطعاً سؤال من هم هست، سؤالی است که در ارتباط با وبینار اساس بیوشیمیایی خیر و شر پرسیدهاند. ولی خیلی فراتر از آن میرود و دستکم به نظر من یک دورۀ طولانی از زندگی را در بر میگیرد.
سؤال را اینطور پرسیدهاند: که ما وقتی سراغ روانشناسی میرویم و به طور مثال با رواندرمانی و مکتب فروید آشنا میشویم، به نظر میآید که همهچیز را میشود با رویکرد بررسی و کشف ناخودآگاه و نقش کودکی توضیح داد یعنی انگار میتوان اضطراب، افسردگی، وسواس، احساس انزوای اجتماعی، سندرم ایمپاستر و حتی اختلالات جدی دیگری را با کودکی توضیح داد؛ با نقش زخمهای دورۀ کودکی. بعد وقتی با بیوشیمی مغز و با واسطههای شیمیایی مغز مانند سروتونین، دوپامین، نوراپینفرین، گلوتامات و غیره آشنا میشویم، به نظر میآید که آن هم روایت دیگری است که همهچیز را میشود با آن توضیح داد، از جمله وسواس، اضطراب، افسردگی و غیره را. اگر برویم سراغ طب داخلی یا طب عمومی میبینیم چیزهایی مثل کمخونی، کمآبی بدن، اختلال هورمونهای تیروئید، بالا پایین شدن الکتروئیدهایی مثل کلسیم یا هورمونهایی مثل کورتیزول، چاقی، بیماری و سرطان، گویی آنها هم داعیۀ این را دارند که میخواهند همۀ حالات روحی انسان و شرایط انسان را توضیح بدهند.
حال بیایید تصور کنیم که از همۀ اینها بیرون بیاییم و به طور مثال برویم به عالم سینما. در آنجا ناگهان صحنه عوض میشود. دیگر مطلقاً حرفی از اینها نیست. در سینمای مدرن انسان یک موجود آزاد و غالباً دارای اختیار و البته موجودی سرگشته تصویر میشود. حال دیگر افسردگی شاید یکی از عناصر زیباییشناختی به حساب آید، سایکوز را جور دیگری تفسیر کنیم و خوابها معنای دیگری داشته باشند، خلاصه سینما یک عالم دیگر است.
حتی دستورالعملهایی مثل گیاهخواری هم یک جهان خودبسنده به نظر میآید. با تکیه به دستورالعملهای گیاهخواری احساس میکنید که همۀ مشکلات با گیاهخواری حل میشوند؛ مشکلات خواب، مشکلات شیردهی در خانمهای شیرده، مشکلات افسردگی، مشکل خشونت، مشکل خستگی و بیرمقی. بر پایۀ این نظریات حتی سیری تاریخی برای جهان ترسیم میشود. روایتی که زمانی میگفتند خوردن گوشت یعنی کشف آتش و پختن گوشت و پروتئین مغز انسان را رشد داد و روایتی موازی که خوردن گندم و پختن گندم و نان و انقلاب کشاورزی را باعث رشد مغز انسان میداند.
میبینید که تکیه کردن به هر شاخه و مکتبی، حاصلی جز سرگشتگی و حیرانی برای شما ندارد. به تعبیری، از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود. وقتی درک میکنیم که مکاتب پاسخگوی همۀ سؤالات ما نیستند، این سؤال پیش میآید که چطور باید خود را از قید مکتبی که به آن باور یا اعتماد داریم رها کنیم به طوری که اگر در آن مکتب یا دستگاه فکری به پاسخ پرسشی رسیدهایم، تعهدی به آن مکتب نداشته باشیم که برای باقی پرسشهایمان هم در اسارت آن مکتب بمانیم.
برگردیم به سؤال «کدام جهان جواب من است؟»، این پرسش را احتمالاً یک آدم جوان کنجکاو مطرح کرده است. کسی که به قول معروف حاضر نبوده همۀ تخم مرغهایش را در یک سبد بگذارد و سرسپردۀ یک مرام فکری شود و بخواهد همهچیز را با آن توضیح بدهد. اما در عین حال در هر کدام از اینها حقیقتی را میبیند. مثلاً افسردگی و ارتباطش با طب عمومی و داخلی، افسردگی و ارتباطش با زخمهای کودکی، افسردگی و ارتباطش با مدیاتورهای شیمیایی مغز و افسردگی و عرفان؛ عرفان هم توضیحاتی برای افسردگی دارد.
حال چه باید بکنیم؟ چه سوادی لازم داریم که بفهمیم کدام سؤال را چطور باید جواب دهیم و کدام جهان جواب من است. حقیقت این است که هر کدام از اینها جهانی هستند و تاریخی دارند. مثلاً میبینید که دارویی گیاهی یا یک سابستنس ناگهان رواج پیدا میکند. در مورد آن حتی تا آنجا پیش میروند که اساس تکامل بشر همین بوده است. کسی این سابستنس را پیدا کرده و در ساوانای آفریقا آن را مصرف کرده و وقتی دنبال گلههای گاوهای وحشی راه میافتاده، کودی که از آنها حاصل میشده است باعث میشده این گیاهان در آن منطقه برویند و آن سابستنس باعث شده که بشر حالوهوایی خاصی پیدا کند و وارد تریپی بشود و در اثر آن تریپ گشایشی برایش اتفاق بیفتد تا آن کشف و اختراعات بعدی را کلید بزند. یعنی اینها همه سیستمهای روایی بسیار پیچیده و ظریف و فکرشدهای هستند. هر کدام از اینها تاریخی دارند و یک جهان خودبسندهاند.
کسی که در راه کشف و کنجکاوی و یادگیری قدم برمیدارد به شدت جذب هر کدام از این جهانهای خودبسنده میشود و حتی ممکن است یک دهه از عمرش را درگیر هر کدام از اینها باشد، با این خیال که این مکتب بخصوص قادر است به همۀ سؤالهای او پاسخ دهد. با نظر به اینکه هر کدام از این دستگاههای فکری مزایایی دارند، بدون اینکه قصد بیاعتبار کردنشان را داشته باشم، فقط میخواهم توجه شما را به این جلب کنم که چه کنیم که از همان ابتدا و بدون اینکه بخواهیم یک دهه از عمرمان را صرف این موضوع کنیم، بفهمیم که یک مکتب کدام سؤال ما را پاسخ خواهد داد و کدام را نه.
در میان اطرافیان گاه دیدهایم که یک نفر ناگهان ذوقزده میشود و میخواهد با یک دستگاه فکری همهچیز را توجیه کند، سعی میکند ما را ارشاد یا هدایت کند، یا اینکه ما را هم به سلک خودش درآورد. برای کسی که از بیرون تماشا میکند این صحنه خیلی صحنۀ عجیب و جالبی است؛ میپرسیم که حالا چه اصراری است که اینقدر جذب این موضوع شدهای، چرا میخواهی همهچیز را ناگهان با این نگاه تفسیر کنی و توضیح بدهی.
بعضیها بهطور افراطی گرفتار ورزش و بدنسازی میشوند. بعضیها به صورت افراطی دنبال ذن و مراقبه و هیپنوتیزم و امثال آن میروند. ما باید متوجه باشیم که فقط عضو یک کلوپ شدهایم و در آن احساس خوبی داریم. اینجا قرار نیست به تمام پاسخها دست پیدا کنیم. ما باید یاد بگیریم هر چیز را در جای درستش قرار بدهیم تا بعداً سرخورده نشویم. بیشتر کسانی که با رویکردی که قبلاً گفتیم جذب یک تفکر میشوند بعداً به شدت سرخورده میشوند و این بار در برابر تمام آموزههای آن مکتب یا دستگاه فکری جبهه میگیرند. چون احساس میکنند فریب خوردهاند و به آنها دروغ گفته شده است.
بنابراین شاید این بزرگترین سؤالی باشد که تا به حال در مدرسۀ زندگی فارسی مطرح شده است و من قصد ندارم ادعا کنم که جوابش را میدانم فقط این را فرصتی برای هماندیشی میدانم چرا که عقیده دارم یک سؤال خوب واقعاً انسان را عوض میکند و حتی میتواند مسیر زندگی او را تغییر دهد. به همین خاطر یک سؤال خوب خیلی عزیز است و نباید با دستپاچگی به آن جواب داد. بیایید با هم به این بیندیشیم که چگونه باید با جهانهای خودبسنده روبرو شویم بی آنکه بیش از حد درگیرشان بشویم و یا گرفتار افکار بیش بهاداده شویم. بیایید به این سؤال بیندیشیم که کدام جهان جواب من است.
درود و مهر. همانگونه که یک غذا یا گروه غذایی تمام نیازهای جسمی ما را برآورده نمیکند، یک مشرب فکری به تنهایی و بیتوجهی به مشربهای فکری دیگر هم میتواند مانند کمبود ویتامین یا یک ماده غذایی موجب بیماری فکر و جان بشود که نشانههای این بیماری همه جنگها و فقرها و بدبختیهای گذشته، اکنون و آینده تمدن بشری است. ما از همه گوشتها، سبزیجات، … نمیخورریم، چرا که برخی حتا سمی و کشنده هستند. برخی جهانبینیها خطرناک هستند. جهانبینیهایی که زیادهخواه و تمامیت خواه هستند. آنها که میگویند تنها ما. آنها که به جای تاکید بر خرد و تفکر انتقادی بر ایجاد هیجان و شور در مخاطب خود تکیه میکنند. آنها که هنوز امتحان خود را پس ندادهاند. همه را باید با احتیاط بسبار به سراغشان رفت. هر مشرب فکری دریچهای است به مرگ و زندگی. هر چشمانداز به چشم کسی زیبا یا نا زیبا میآید. اما، آن دریچهای خوب است که افق دید را گسترده میکند و برای همگان جای پرواز هست و به هزینه جان و وقت و بدبختی دیگران راه سعادتت را نشان نمیدهد. آن نگاه فکری که گفتگوی انتقادی را میپذیرد، مرید و مطیع نمیخواهد. ما ناگزیریم از هر آنچه که میبینیم، آنی را در این بازار بستانیم که ما را به هدف ما میرساند. کاش هدف بشر مهربانی و خیرخواهی برای هم زندگی وهم مرگ باشد. بحث پیچیدهای است، چون ما تا سالها در سیطره اموزههایی هستیم که از نوزادی و کودکی در ما نهادینه و بر هستی ما تحمیل شدهاند بدون آن که از اگاهی، دانش، تجربه و قدرت کافی برای انتخاب یا رد آنها برخوردار باشیم. ناآگاهی و فقدان مهارتهای اطرافیان ما به ویژه پدر و مادر و خانواده هم چه بسا عامل این دردها باشد. اگر حماقت بشر زمین را به نابودی نکشاند، راه بسیار دور و درازی پیش روی تمدن و فرهنگ بشری است.راستی و درستی تنها چراغ روشن این راه هستند. خرد و مهربانی هم توشههای این راه باید باشند. سپاس که خواندید. شاد و تندرست باشید.
بنظر من انسان در مهرض تغییر است
اینکه در بچگی عاشق شکلات هستیم و در بزرگسالی نه دلیل بدی هیپکدام نیست باید همراه با تغییرات روحی مان به دنبال براورده کردن ان نیازها باشیم
3 دیدگاه
چه سوال خوبی و چه برخورد اندیشمندانه و عاقلانه ای … مشتاقانه به این موضوع فکر میکنم و مشتاقانه منتظر نظر دیگران هستم …
درود و مهر. همانگونه که یک غذا یا گروه غذایی تمام نیازهای جسمی ما را برآورده نمیکند، یک مشرب فکری به تنهایی و بیتوجهی به مشربهای فکری دیگر هم میتواند مانند کمبود ویتامین یا یک ماده غذایی موجب بیماری فکر و جان بشود که نشانههای این بیماری همه جنگها و فقرها و بدبختیهای گذشته، اکنون و آینده تمدن بشری است. ما از همه گوشتها، سبزیجات، … نمیخورریم، چرا که برخی حتا سمی و کشنده هستند. برخی جهانبینیها خطرناک هستند. جهانبینیهایی که زیادهخواه و تمامیت خواه هستند. آنها که میگویند تنها ما. آنها که به جای تاکید بر خرد و تفکر انتقادی بر ایجاد هیجان و شور در مخاطب خود تکیه میکنند. آنها که هنوز امتحان خود را پس ندادهاند. همه را باید با احتیاط بسبار به سراغشان رفت. هر مشرب فکری دریچهای است به مرگ و زندگی. هر چشمانداز به چشم کسی زیبا یا نا زیبا میآید. اما، آن دریچهای خوب است که افق دید را گسترده میکند و برای همگان جای پرواز هست و به هزینه جان و وقت و بدبختی دیگران راه سعادتت را نشان نمیدهد. آن نگاه فکری که گفتگوی انتقادی را میپذیرد، مرید و مطیع نمیخواهد. ما ناگزیریم از هر آنچه که میبینیم، آنی را در این بازار بستانیم که ما را به هدف ما میرساند. کاش هدف بشر مهربانی و خیرخواهی برای هم زندگی وهم مرگ باشد. بحث پیچیدهای است، چون ما تا سالها در سیطره اموزههایی هستیم که از نوزادی و کودکی در ما نهادینه و بر هستی ما تحمیل شدهاند بدون آن که از اگاهی، دانش، تجربه و قدرت کافی برای انتخاب یا رد آنها برخوردار باشیم. ناآگاهی و فقدان مهارتهای اطرافیان ما به ویژه پدر و مادر و خانواده هم چه بسا عامل این دردها باشد. اگر حماقت بشر زمین را به نابودی نکشاند، راه بسیار دور و درازی پیش روی تمدن و فرهنگ بشری است.راستی و درستی تنها چراغ روشن این راه هستند. خرد و مهربانی هم توشههای این راه باید باشند. سپاس که خواندید. شاد و تندرست باشید.
بنظر من انسان در مهرض تغییر است
اینکه در بچگی عاشق شکلات هستیم و در بزرگسالی نه دلیل بدی هیپکدام نیست باید همراه با تغییرات روحی مان به دنبال براورده کردن ان نیازها باشیم