وقت ازدواج
دسامبر 18, 2018داستایوفسکی
دسامبر 21, 2018ولتر و عصر روشنگری
ولتر و عصر روشنگری
جریان روشنگری قرن هجدهم اروپا را گاه به اختصار عصر ولتر می نامند. او در به چالش کشیدن باورهای سنتی و تغییر ذهنیت عوام نسبت به دانش نقش بزرگی داشته است.
لینک مطلب در موسسه مدرسه زندگی THE SCHOOL OF LIFE
وبسایت مدرسه زندگی THE SCHOOL OF LIFE
وُلتِر و خیریّت گرایی
فرانسوا ماری آروئه، در سال 1694 در پاریس زاده شد. پدرش که وکیل اسم و رسمداری بود او را به بهترین مدرسۀ پاریس فرستاد. از هر نظر شاگرد درخشانی بود. آروئۀ جوان از سن پایین تصمیم گرفت که نامش را به عنوان نویسنده جا بیندازد، یا شاید هم نام قلمیاش را پرآوازه کند، چون اوّلین کارش تغییر نام به وُلِتر بود. قرن هجدهم را به عنوان عصر خرد میشناسند، یا عصر روشنگری، ولی گاهی هم به حق، آن را عصر ولتر میگویند. تغییر اسم تصمیم خوبی بود. عصر آروئه به خوبیِ عصر ولتر در دهان نمی چرخد.
استعداد شاعریاش خیلی زود شکوفا شد. در بیست و چهار سالگی اوّلین تراژدی منظومش در «کمدی فرانسِز» روی پرده رفت. همانموقع کار روی اشعار حماسی دربارۀ جنگ داخلی مذهبیِ فرانسه در قرن شانزدهم را شروع کرده بود. این اشعار در ستایش هنری چهارم بود که با عملگرایی از مذهب پروتستان به کاتولیک تغییر مذهب داده بود تا صلح حاکم شود. ولتر به این موضوع علاقه داشت و زیر لوای نگارش حماسه ملّی، به طور مفصّل دربارۀ عواقب خونبار عدم تحمّل مذهبی بحث میکرد.
از همان اوّل، مواضع سفت و سختی دربارۀ مذهب داشت. آتئیست یا بیخدا نبود، چون فکر میکرد اعتقادی حداقلی به یک خدا برای حفظ انسجام جامعه لازم است. خدای ولتر خالق جهان بود، درک خیر و شر به انسان بخشیده بود، ولی بعد از آن دیگر کنار نشسته بود. به این میگویند مذهب عقلانی، یا در قرن هجدهم به آن میگفتند مذهب طبیعی یا دِئیزم، (دئیسم) که هیچ کاری با ماوراءالطبیعه نداشت. ولتر اساساً مرد خرد بود، بیزار از تعصّب و بندگی و خرافات. اینکه آدمها میتوانند برای دفاع از اندیشهای مذهبی همدیگر را بکشند در حالی که اصلاً درکش نمیکنند، منزجرش میکرد. اما بیشترین نفرتش را نگاه داشته بود برای کشیشهایی که از اعتقاد مؤمنان برای حفظ پایههای قدرتشان سوءاستفاده میکردند. ولتر مذهب را میخواست، ولی کلیسا را نه.
به دلایل روشن، کلیسای کاتولیک نمیخواست منظومه «آنریاد» دربارۀ هنری چهارم در فرانسه منتشر شود. به جایش ولتر تصمیم گرفت در لندن منتشرش کند. در سال 1726 به انگلستان رفت، چیزی که ابتدا سفری کاری بود، خیلی متفاوت از آب در آمد. ولتر نهایتاً دو سال و نیم آنجا ماند. انگلیسی یاد گرفت، با نویسندهها و سیاستمداران آشنا شد و طرفدار فرهنگ پروتستان انگلیسی شد. تصمیم گرفت دربارۀ تجربهاش از انگلیس کتابی بنویسد. «مقالاتی دربارۀ ملّت انگلیس» نخست در سال 1733به انگلیسی منتشر شد. مقامات فرانسه وحشت کردند. کتاب سانسور شد و ولتر نزدیک بود به زندان بیفتد، چون کتاب تصویری خودمانی از فرهنگ انگلیس داده بود و با کنایه و زرنگی به مذهب، سیاست، علم و ادبیات پرداخته بود، به طوری که انتقاد ضمنی از فرهنگ و سیاست فرانسه بود. مثلاً بازار بورس رویال را اینطور معرفی کرده: «ساختمانی شکیل در قلب لندن که در آن بازرگانان همۀ دنیا همدیگر را میبینند و معامله میکنند». نوشت: «بورس رویال را در نظر بگیرید، جایی که نمایندگان همۀ کشورها برای نفع بشر به هم میرسند. یهودیان، مسلمانان و مسیحیان همه با هم معامله میکنند، انگار همه به یک دین شهادت داده باشند، هیچکس کافر نیست جز ورشکستهها؛ پرِسبیتِریَن به آنابَپتیست اعتماد دارد و کاتولیک به حرف کوِیکِر تکیه میکند[1]. در آخر، وقتی این جمع صلحجو و آزاد متفرق میشوند بعضی میروند به کنیسه، بعضی هم میروند به میکده. یکی میرود به نام پدر، پسر، روح القدس غسل میکند، آن یکی میرود چیزهایی به عبری میگوید و پسرش را ختنه میکند. اگر در انگلیس یک مذهب مجاز بود دولت به احتمال زیاد دلبخواهی میشد؛ اگر دو تا مذهب بود، خِرخره همدیگر را می جویدند، ولی چون تعداد مذاهب زیاد است، همه با صلح و صفا با هم زندگی میکنند».
پیام ولتر روشن است؛ تفاوتهای مذهبی جزئیاند و آدمها را جدا میکنند. ولی تجارت آن چیزی است که همه را کنار هم جمع میکند. نتیجه گرفت که تکثّرگرایی مذاهب در انگلیس به جامعهای صلحجو منتهی شده است. این نتیجه البتّه پوششی بود برای انتقاد از فرانسه که کلیسای کاتولیک در آن استیلا داشت. نامههایی دربارۀ ملّت انگلیس دربارۀ جان لاک و نیوتن هم که در آن زمان در فرانسه معروف نبودند، بحث میکند. شاید موضوع سخت به نظر بیاید ولی ولتر استاد این بود که مطالب سخت را به عوام حالی کند. امروز از هر بچهای میخواهید، بپرسید آیا نیوتن را میشناسد تا برایتان بگوید چطور سیب افتاد روی سرش. این قصّه فقط به خاطر ولتر دوام آورده است. داستان را از دختر خواهر نیوتن شنید و بلافاصله فهمید این قصّۀ سادۀ خانگی بهترین راه است برای انتقال توضیح نیوتن دربارۀ نیروی جاذبه. بعد از اینکه ولتر داستان را در این کتاب آورد، همۀ آن را به خاطر سپردند و ولتر اثرش را روی فرهنگ عوام انگلیس گذاشت.
ولتر با پرسش خیر و شر درگیر بود: مسئلۀ مرکزی معروفترین اثرش کاندید که در سال 1759 منتشر شد و از لحظۀ انتشارش پر فروش بود؛ کتابی که به هر زبان ممکن ترجمه شده و پر خوانندهترین اثر عصر روشنگری اروپا باقی مانده است. حتّی روی بافت زبان اثر گذاشته است. اصطلاحاًتی مثل pour encourager les autres «برای تشویق دیگران»، یا il faut cultiver le jardin «باید این باغ را بکاریم»، کاربرد عمومی پیدا کردند. «در بهترین وجه همۀ عوالم»، (این هم یک مورد دیگر است) فرانسه زبانان و انگلیسی زبانان بدون اینکه بدانند از کاندید نقل قول میکنند و این نشان آثار کلاسیک است. کاندید اثری است که مرگ ندارد؛ هجویه ای دربارۀ شرایط انسان. در عین حال کاری روشنگرانه است و مضمون فلسفیاش از عنوانش پیداست: کاندید (ساده دل) یا فلسفۀ خیریّت گرایی[2].
قهرمان داستان، کاندید، به معنی سادهدل، یک ضد قهرمان است. کاندید دنباله روی معلّمش پانگلوس است که فلسفه خیریّت را تبلیغ میکند. این خیریّت با خوشبینی به معنی امروزی و نیمۀ پر لیوان را دیدن فرق دارد. اپتیمیسم یا خیریّت گرایی که نظریه «لایبنیتز»، فیلسوف آلمانی است، تلاشی بود برای پاسخ به پرسش ابدی دربارۀ شر: اگر خدا خوب است، چرا اجازه میدهد شر وجود داشته باشد؟ لایبنیتز خیریّت گرا جواب میدهد: «شر بخشی است از الگوی بزرگتری از خیر.» به قول شاعر انگلیسی، پوپ:
«شرهای نسبی و ناتمام جهان، همۀ خیرند در قیاس کلان».
به بیان دیگر، شر اصلاً وجود ندارد. شر تصوّر انسان است، چون دیدگاه محدودی از جهان دارد. شاید فکر کنید این خودفریبیِ مثبتاندیشانه است. ولتر که اینطور فکر میکرد. ولی خیریّت گرایی در قرن هجدهم خیلی طرفدار داشت. مأموریت داستان کاندید آزمودن این فلسفه است. کاندید در یک قصر گمنام آلمانی زندگی راحتی دارد، ولی سعی میکند کانِگاند، دختر بارون، را از راه بهدر ببرد و از قصر بیرونش میکنند. قهرمانِ ولتر خیلی فراز و نشیبها را از سر میگذراند: به خدمت احضار میشود؛ در جنگ شرکت میکند؛ سرباز فراری میشود؛ در لیسبون زلزلهای را به چشم میبیند؛ مدام با شر در شدیدترین شکلش روبرو میشود. شرهایی که ظاهراً تقصیر انسان نیست، مثلاً زلزله، و بیشتر شرارتهای بشری مثل جنگ که قطعاً تقصیر آدمهاست.
واضح است که خیریّت گراییِ سرخوشانۀ پانگلوس جواب کافی برای شر در این مقیاس نیست. نهایتاً حتّی کاندید هم این را میفهمد. از کتاب نقل کنیم:
«گاهی پانگلوس به کاندید میگفت: همۀ وقایع زنجیری میسازند از بهترینها در همۀ عوالم ممکن. مثلاً اگر تو را با اُردنگی از آن قصر قشنگ به خاطر عشق بانو کانِگاند بیرون نکرده بودند، و اگر گرفتار تفتیش عقاید نشده بودی، و اگر آمریکا را پای پیاده نگشته بودی، و اگر آن ضرب شمشیر را به بارون نزده بودی، و اگر همۀ گوسفندهایت را در کشور معرکه اِلدُورادو از دست نداده بودی، الان اینجا نبودی که مربّای بالنگ و پسته بخوری!»
کاندید میگوید: «خوب گفتی ولی ما باید باغ خودمان را بکاریم.»
بعد از سال 1760، ولتر در قصری در فِرنِه در نزدیکی ژنو ساکن شد. آنزمان دیگر مشهورترین نویسنده اروپا بود، وبه پدر فرنه مشهور شد. چند هدف سیاسی اجتماعی به عهده گرفت: در سال 1761، تاجری پروتستان به نام ژان کالاس متّهم شد پسرش را کشته و قاضیهای تولوز محکومش کردند به اینکه روی چرخ شکنجه استخوانهایش خرد شود.
حداقلش این بود که روند قانونی قضیه عادّی نبود، و شک ایجاد شد که قضات این شهر کاتولیک با تعصّب مذهبی این رأی را صادر کردهاند. ولتر درگیر قضیه شد، کمپین اعاده حیثیّت از کالاس به راهانداخت و به خانواده اش که مفلس شده بودند کمک کرد. به متنفّذان نامه نوشت و تعدادی مقاله منتشر کرد که به انتشار کتاب «پیمان تحمّل و مدارا» به سال 1763 منتهی شد که از حقایق مورد کالاس شروع میشود و تعمیم پیدا میکند به تاریخ عدم مدارای مذهبی در فرهنگ اروپا. نوشتههای ولتر اثر عظیمی بر افکارعمومی گذاشت. نهایتاً قضات پاریس حکم قاضیهای تولوز را فسخ کردند. برای کالاس دیر بود، ولی پیروزی بزرگی برای ولتر شد. درس مهمّی یاد گرفت، اینکه فشار افکار عمومی چطور میتواند باعث تغییر شود. در سال 1764 نوشت: «نظرات و آراء دنیا را هدایت میکنند، ولی در دراز مدّت فلاسفه به نظرات شکل میدهند». ولتر دربارۀ خودش گفت: «می نویسم تا اقدام عملی صورت گیرد».
میخواست نوشتههایش فکر و رفتار مردم را عوض کنند. در هدایت جهادش علیه تعصب حتّی شعار هم ابداع کرد: Ecrasez l’Infâme!، که کم و بیش میشود «مزخرفات را بکوبید». مزخرفات در اینجا یعنی هر چه ولتر از آن متنفّر بود، هر چه همۀ عمر با آن جنگیده بود: خرافات، عدم مدارا، هر رفتار غیرمنطقی از هر نوع. فراموش نکنیم که ولتر نویسندۀ درخشانی بود، از بزرگترین نویسندههای صاحب سبک در فرانسه. قدرت اندیشهاش بیشتر از قدرت بیانش ناشی میشد. نویسندههای بسیاری معجزات را به سخره گرفتند، اما هیچکس مثل ولتر بامزه نبوده است. همیشه این جملۀ گویا را تکرار میکرد:« اگر نبود خدا، واجب بود اختراع یک خدا»، جملهای که به انگلیسی هم جالب است ولی به فرانسه حتّی بهتر هست. به یاد ماندنی است چون ریتم کلاسیک الکساندرین دوازده سیلابی دارد:
Si Dieu n’existait pas, il faudrait l’inventer.
میراث ولتر در بحثهای امروزی دربارۀ مدارای مذهبی به شدّت مهم است. هفته ای نمیگذرد که نشریات از او نقل قول نکنند: «با حرفت موافق نیستم، ولی تا پای مرگ از حقت دفاع میکنم تا حرفت را بزنی». این فریاد مدارا و تکثّر فرهنگی آنقدر قدرت دارد که اگر ولتر هم آن را نگفته بود باید اختراعش میکردیم؛ که اصل موضوع هم همین است. این را زنی انگلیسی در سال 1906 اختراع کرده. مهم این است که حقیقتی در آن هست که برای فرهنگ ما اهمیت دارد. ما این جمله را گرفتهایم و تصمیم بر این شد که ولتر آن را گفته باشد! نام ولتر با مجموعهای از ارزشهای لیبرال مترادف گرفته میشود: آزادیِ بیان، رد تعصب و خرافات، اعتقاد به منطق و تحمّل و مدارا. و این میراثی است یگانه و با ارزش برای روزگار ما.
ترجمه : دکتر ایمان فانی