مرور و بحث کتاب: رسیدن به جذبه، فلو، اوج، جریان، غرقگی – اثر میهای چیکسنتمیهای
این پادکست به مرور و بحث کتاب میهای چیکسنتمیهای به نام رسیدن به جذبه یا اوج و جریان میپردازد : چگونگی تجربه حالات متعالی
بخش اول: مقدمه و معرفی
بخش دوم: جذبه در کسب و کار
در این پادکست به مولفههای ایجاد جذبه یا فلو و شرایط محقق شدن آن در کسب و کارو زندگی میپردازیم.
بخش سوم
رسیدن به فلو ( جذبه، شور، جریان یا غرقگی)
بعد از مبحث مفصل فلوکستین و اختلالات و بیماریهایی که نیاز به داروهای روانپزشکی دارند، بهنظر من خوب است که دربارهی این موضوع صحبت کنیم که روانپزشکی و روانشناسی فقط معطوف به اختلالات و مشکلات روانی نیستند. ما در روانشناسی نباید فقط مسائلی مانند اضطراب، افسردگی، وسواس، هیستریا و پلانکلیا را بررسی کنیم؛ بلکه میتوانیم به صورت علمی به این مسأله بپردازیم که چه چیزهایی زندگی را ارزشمند میکنند، کدام تجربیات روانشناختی به ما لذت میبخشند و باعث اقناع و غنی شدن انسان میشوند. ممکن است در ظاهر بهنظر بیاید که همهی ما میدانیم از زندگی دقیقاً چه میخواهیم و از چه چیزی لذت میبریم، اما وقتی راجع به آن بیشتر فکر میکنیم میبینیم که این مسأله مدتهاست بررسی نشده و یا حداقل بهصورت علمی به آن پرداخته نشده است.
شاخهی روانشناسی مثبت از اینجا و به این منظور بهوجود آمد که تجربیات شخصی مثبت و لذتبخش، صفات نیک و مثبت، و همچنین صفاتی که به موفقیت کسبوکارها، مؤسسات، نهادها و حتی کشورها کمک میکنند را بررسی کند. بنابراین، اگر اینطور فرض کنیم که هدف از درمان همهی بیماریها و مشکلات روانشناختی رسیدن شخص به نقطهی صفر یا سطح دریاست، Positive Psychology (یا همان روانشناسی مثبت یا مثبتنگر یا رشدمحور) بالای سطح دریا قرار میگیرد. درحقیقت، همهی احساسات مثبت و تجربیات خوب و سازنده و رشددهنده در بالای این سطح قرار میگیرند و لازم است که حتماً مطالعه شوند.
آغاز رسمی Positive Psychology توسط مارتین سلیگمن بود که در سال 1998رئیس انجمن روانشناسان آمریکا شد. مارتین سلیگمن قصد داشت که در دوره ریاست خود به این موضوع بپردازد و آن را مورد تأکید قرار بدهد. روانشناس دیگری به نام میهای چیکسنتمیهای، که یک مجارستانیالاصل مهاجر به آمریکا بود، نیز همزمان با سلیگمن این ایده را مطرح کرد. چیکسنتمیهای میگوید این ایده از تجربیات دوران جنگ جهانی به ذهنش رسید و این سؤال براش مطرح شد که چرا بعضی از افراد در شرایط سخت میشکنند و دچار فروپاشی میشوند، و بعضیهای دیگر تسلیم نمیشوند و اتفاقاً در چنین شرایطی رشد میکنند و بالنده میشوند. در حقیقت، چیکسنتمیهای با تحقیقاتی که در زمینهی خلقوخو و رفتار انسان و روایتهایی که انسان برای خودش میسازد و محیطی که برای خودش ایجاد میکند انجام داد، شاخهی روانشناسی رشدمحور یا مثبتنگر را همزمان با مارتین سلیگمن بهوجود آورد.
فکر میکنم از میهای چیکسنتمیهای کتاب فِلو (Flow) به فارسی ترجمه شده باشد فلو را میتوان جریان، اوج یا غرقگی ترجمه کرد. اما باتوجه به توضیحی که میهای چیکسنتمیهای در مورد وضعیتی که اسمش را فِلو گذاشته میدهد، به این نتیجه میرسیم که این حالت و این تجربهی روحی موضوع خیلی جدیدی نیست؛ اگر به گذشته برگردیم، وضعیت فلو از نظر شرایط روانی تقریباً همان چیزی است که در سلوک و عرفان به آن «جذبه» میگفتند. طبق تعریف میهای چیکسنتمیهای، اگر شما از کاری را دارید انجام میدهید لذت میبرید، انرژی زیادی مصرف نمیکنید در حقیقت مثل این است که دارید در یک مسیر سرپایینی دوچرخهسواری میکنید.
در این شرایط، متوجه گذر زمان هم نمیشوید و یک تمرکز بسیار عمیق را تجربه میکنید که تجربهی بسیار لذتبخش و معمولاً سازنده است. میتوان واژهی فلو را به «جریان» ترجمه کرد، اما آن وجه مثبت و شیرین را نشان نمیدهد. این وجه مثبت همان چیزی است که در انگلیسی به آن Being in the zone گفته میشود، یعنی وضعیتی که شخص از نظر فعالیت فکری، تمرکز و تجربهی روانشناختی در بهترین حالت و در منطقهی اوپتیمم قرار دارد. «اوج» نیز ترجمهی مناسبی برای فلو نیست؛ زیرا واژهی «اوج» به قله و پیک اشاره دارد و برای توصیف «در اوج بودن» مناسب است. برای اینکه در ترجمه پیوستگی ایجاد بشود و نیز برای اینکه ما فراموش نکنیم این مفهوم و این تجربه را در فرهنگ و تاریخ کشور خودمان هم داشتهایم، بهتر است از واژهی «جذبه» یا «شور» استفاده کنیم.
در مراحل عرفان، «جذبه» به وضعیتی گفته میشود که یک نیروی معنوی (یا خدا) سالک را جذب میکند بدون آنکه خودِ سالک تلاش کند. بنابراین، سالک به یک تمرکز عمیق میرسد و گذر زمان برایش بیمعنی میشود. ممکن است برخی از افراد درونمایهی مذهبیِ این مفهوم را نپسندند. ما میتوانیم معنای واژهها را گسترش دهیم. وقتی واژهای داریم که میتواند به این خوبی آن شرایط را توصیف کند، نباید آن را دوربیندازیم، بلکه باید معنای آن را گسترش دهیم. بهاینترتیب، پیوستگی زبان و پیوستگی فرهنگی را نیز حفظ میکنیم. درنتیجه، من از اینبهبعد به جای کلمهی «فِلو» از «جذبه» استفاده میکنم، با این قید که ما اینجا جذبه را فراتر از معنای عرفانی و مذهبیاش درنظر میگیریم. جذبه ممکن است در بازی بسکتبال ایجاد شود. ممکن است یک آرایشگر حین آراستن و پیراستن مو، به حالت جذبه برسد. همینطور یک نقاش، یک نویسنده، یک هنرمند و غیره هم میتوانند این حالت را تجربه کنند.
از بین همه حالتهای مثبتی که انسان تجربه میکند، حالت «یودایمونیا» که میهای چیکسنتمیهای مطرح میکند از همه جالبتر و ملموستر است. احتمالاً چیکسنتمیهای به دلیل آنکه ریشهی اروپای شرقی دارد و با فرهنگهای شرقی هم در ارتباط است، متوجه یودایمونیا شده و توانسته آن را جدا کند و به آن بپردازد. یکی از مسائلی که در روانشناسی مثبت به آن میپردازند همان یودایمونیا است. ارسطو عبارت «اقناع شدن» را بهکار میبرد که تا حدودی مولفههای یودایمونیا را در یونان باستان نشان میدهد. اما در دنیای امروز که قهرمانها، پهلوانها، سلبریتیها و نویسندگان رمانتیک محبوب هستند، این وضعیت جذبه و شور وضعیتی مرموز و جذاب است که میهای چیکسنتمیهای متوجه آن شد و سعی کرد آن را مطالعه کند.
ذکر این نکته لازم است که روانشناسی مثبت با آن چیزی که به آن مثبتاندیشی میگویند تفاوت دارد. Positive Psychology یک علم و شاخهای از علم روانشناسی است و نمیخواهد که صرفاً بر روی مسائلی مانند اعتماد به نفس، عزت نفس، و یا تکرار واژههای تأکیدی کار کند، بلکه میخواهد با مطالعه کسانی که بهصورت طبیعی به وضعیتهای خوب روحی رسیدهاند راهی را بیابد و مشخص کند که همهی انسانها بتوانند از آن استفاده کنند.
جنبش Positive Psychology از روانشناسانی مانند آبراهام مازلو و کارل راجرز هم الهام گرفته است. این افراد که نمو طبیعی انسان را مطالعه میکردند و به دنبال شناخت هرمهای نیاز انسان بودند، در حقیقت بر این باور بودند که آگاهی و بالندگی باید از درون بجوشد.
گفتیم پازتیو سایکالاژی یک علم است، بنابراین در سیر مطالعاتش باید روششناسی وجود داشته باشد. یکی از روشهایی که میهای چیکسنتمیهای ابداع کرد (لازمبهذکر است که «میهای» همان مایکل است. درواقع، میهای هم مانند میخائیل و میشا شکل دیگری از «مایکل» در زبانهای اروپایی است) استفاده از ایدئولوژی در مطالعات روانشناختی و برای بررسی حالتهای مثبت روانشناختی است. او بعد از رسیدن به آمریکا، نام این روش مطالعاتی را Experience Sample Method (ESM)، بهمعنای روش نمونهگیری از احساسات و تجربیات انسان، گذاشت.
برای انجام نمونهگیری ESM میتوان از دستگاههای پیجر استفاده کرد. پیجرها دستگاههای کوچکی هستند که برای صدا زدن افراد مورد استفاده قرار میگیرند. این دستگاهها ویبره دارند و هروقت که ویبره میزند (میلرزند) یعنی کسی با ما کار دارد.در سالهای دهه هفتاد و هشتاد میلادی، بسیاری از مردم از پیجرها استفاده میکردند. هنوز هم این دستگاه در برخی از مشاغل، مانند کادر درمان بیمارستانها، مورد استفاده قرار میگیرد. برای مطالعه بهروش ESM هم میتوان از پیجرها استفاده کرد. به این صورت که هروقت که دستگاه ویبره زد، به دارندهی آن یادآوری میشود که باید پرسشنامهای را پر کند و حالت روحی خودش را در این لحظه ثبت کند که و بگوید آیا در این لحظه خوشحال است، غمگین است، افسرده است، مضطرب است، ترسیده است و … . به این ترتیب، میتوان در ساعات مختلف روز و در روزهای مختلف هفته، احساسات و شرایط روحی فرد را بهصورت نقطهای ثبت کرد. همچنین، میتوان همزمان با ثبت حالت روحی آن شخص، از او پرسید که در آن لحظه در حال انجام چه کاری است.
نتایج جالبی از این روش ESM بهدست آمد؛ اول این که در همه جای دنیا، نمره متوسط شادی و رضایتمندی مردم حدود هفت و هشت است. یعنی با وجود اینکه افراد ممکن است انتظارش را نداشته باشند و خودشان را کمتر خوشبخت و شاد بدانند، وقتی پای بیان صادقانه و نمره دادن بدون ذکر نام و نشان پیش میآید میانگین نمره حدود هفت و هشت میشود. این نتیجه به محل زندگی افراد بستگی ندارد. در این بررسی دیده شد که اگر افراد در فقر بسیار شدید نباشند، یعنی سرپناه و غذا و یک امنیت نسبی داشته باشند، نمرهی رضایتمندیشان ارتباط مستقیم با سطح درآمدشان ندارد. یعنی نمرهی شادی افرادی که به شدت ثروتمند هستند خیلی بیشتر از نمرهی افرادی که درآمد متوسط دارند نیست؛ و همینطور، اگر تغییری در وضعیت ثروت افراد ایجاد بشود، بعد از مدت کوتاهی حتی به فاصله چند ماه دوباره نمره شادیشان به همان نمرهای که از قبل داشتند برمیگردد.
پس چه فاکتورهایی باعث تغییر در این نتیجه میشوند؟ چیکسنتمیهای کتاب دیگری دارد به نام Finding Flow، یعنی رسیدن به جذبه و شور، که آن را بعد از Flow نوشته است. او در این کتاب میگوید که شادترین افراد آدمهای برونگرا، متأهل و نسبتاً مذهبی هستند. ما الان اصلاً قضاوتی روی ارزش و معنا و بار اخلاقی این جمله نداریم. میهای میگوید افرادی که خودشان را مذهبی توصیف میکنند و همزمان برونگرا و متأهل هستند بیشترین میزان شادی و رضایتمندی را تجربه میکنند و در مقابل، درونگراهای مجرد آتئیست غمگینترین افراد هستند و پایینترین نمرات در ESM را کسب میکنند. این نتایج شاید برای عدهای از افراد عجیب باشد.
تا اینجا، مقدمهای در مورد Positive Psychology بیان کردیم و در مورد میهای چیکسن میهای و مفهوم فِلو صحبت کردیم. گفتیم فِلو حالتی است که فرد در هنگام انجام کاری به یک تمرکز دوستداشتنی دلخواه میرسد، گذر زمان را حس نمیکند، خسته نمیشود و بعد از آن احساس ازدستدادن انرژی نمیکند. ما این حالت را به «جذبه» ترجمه کردیم. میهای چیکسنتمیهای در کتاب Flow به توصیف این حالت میپردازد و در کتاب دومش، Finding Flow، بهدنبال یافتن این است که این حالت در چه شرایطی برای انسان بهوجود میآید. ما این کتابها را اینجا بررسی میکنیم و درمورد روشهای رسیدن به جذبه با هم صحبت میکنیم.
ذکر کردیم که چیکسنتمیهای برای مطالعاتش از روشی به نامesm استفاده کرد. او به هرکدام از افراد حاضر در این آزمایش و مطالعه، یک پیجر داد. این پیجر در زمانهای مختلفی در طول روز بوق میزد و آن افراد موظف بودند که در همان لحظه ثبت کنند که مشغول انجام چه کاری هستند و چه احساسی دارند. همچنین، افراد باید به احساساتشان در آن لحظه امتیاز میدادند و میزان رضایتمندی، اضطراب، خوشحالی، ترس و سایر احساسات را مشخص میکردند. از جمعآوری مجموعه این اطلاعات، نتایج بسیار جالبی به دست آمد که در پادکست قبلی به بعضی از آنها اشاره کردیم و اینجا هم مجدداً به آن میپردازیم. از جمله سوالاتی که در این آزمایش از افراد پرسیده میشد این بود که کاری که داری انجام میدهی در کدام یک از این سه دستهبندی قرار میگیرد: ۱. میخواهم این کار را انجام بدهم، آن را دوست دارم و به آن علاقهمندم که دارم انجامش میدهم. ۲. مجبورم که این کار را انجام بدهم. ۳. هیچ کار دیگری نیست که انجام بدهم؛ یعنی چون کار دیگری ندارم این کار را میکنم. وقتی پاسخهای داده شده به این سوال را به احساسی که افراد در آن لحظه داشتند و ثبت کرده بودند، ارتباط دادند دیدند که افراد در حالت اول و حالت دوم خوشحالتر هستند. یعنی وقتی در حال انجام کاری بودند که دوستش داشتند و یا مجبور به انجام آن بودند، حال بهتری داشتند. اما افراد دستهی سوم که گفته بودند «دارم این کار را انجام میدهم چون کار دیگری ندارم»، خوشحال نبودند.
در ادامه، میخواهیم ببینیم که این مفهوم «جذبه» چه ویژگیها و مؤلفههای دارد، و در چه کارهایی و چهطور به دست میآید. در مطالعاتesm مشخص شد که یکی از ویژگیهای فعالیتهایی که حالت جذبه ایجاد میکنند، یعنی باعث میشوند ما گذشت زمان را احساس نکنیم، خسته نشویم و به تمرکز (attention) خیلی بالایی برسیم این است که ما از هر قدمی که در آن کار برمیداریم بلافاصله یک فیدبک دریافت کنیم. به عبارت دیگر، در بلاتکلیفی نمانیم که آیا این کار را درست انجام دادهایم یا نه. مانند کسی که پیانو مینوازد و هر کلیدی را که میزند بلافاصله صدایش را میشنود؛ یا کسی که دارد چیزی را تایپ میکند و با فشردن هر کلید حرفی نوشته میشود. بسیاری از کارهای یدی و فیزیکی (مثلاً بافندگی، فرشبافی، رنگزدن و نقاشی و …) این ویژگی را دارند و قدمبهقدم به شما فیدبک میدهند. همانطور که من در دوره اساس بیوشیمیایی خیر و شر هم ذکر کردم، نکتهی جالبتوجه این است که به تازگی مشخص شده که کارهای تکراری مانند بافندگی، نقاشی، نجاری و … باعث افزایش سطح سروتونین میشوند. بنابراین، بین حالت فِلو و سطح سروتونین ارتباطی وجود دارد. همچنین، وقتی شما هنگام انجام کاری، بلافاصله از آن فیدبک میگیرید، انگار کار تمام شده است. در حقیقت، شما در هر قدم یک پاداش میگیرید و این باعث ترشح دوپامین در مغز میشود. درنتیجه، مکانیزم پاداش مغز ترغیب و تربیت میشود. بنابراین، با اینکه میهای چیکسنتمیهای در مطالعاتش هیچ اشارهای به بیوشیمی مغز نمیکند، اما از فعالیتهایی که به آنها اشاره میکند و روشهایی که برای رسیدن به جذبه و فِلو نام میبرد این تصویر ایجاد میشود که از نظر بیوشیمی مغز، این مسأله با سطح هورمونهای سروتونین و دوپامین مرتبط است.
مؤلفه دیگر در ایجاد فِلو یا جذبه این است که این کار نباید خستهکننده باشد بلکه باید به مقدار کافی چالش داشته باشد. به عبارت دیگر، میزان تخصص و مهارت شما باید با میزان چالش موجود در آن کار در یک تعادل باشد. اگر آن کار بیش از حد ساده باشد، باعث ایجاد ملال میشود و از تحریک نظام پاداش مغز و ترشح دوپامین جلوگیری میکند. چنین کاری چون روندی تکراری دارد ممکن است سطح سروتونین را بالا ببرد، اما باعث تحریک مکانیزم پاداش مغز نمیشود. از سوی دیگر، اگر کار خیلی سخت باشد، اضطراب ایجاد میکند و باعث فعال شدن مکانیزمهای مغزی مرتبط با آدرنالین و کورتیزول میشود. یعنی بهجای سروتونین و دوپامین، سطح آدرنالین و کورتیزول بالا میرود. بنابراین، مهم است که در یک منطقه بهینه یا طلایی قرار بگیریم، همان چیزی که با آن being in the zone میگویند؛ یعنی در منطقهای باشیم که میزان چالش با مهارت و تخصص ما در تعادل باشد.
یکی دیگر از ویژگیهای کارهایی که باعث ایجاد حالت فلو یا جذبه و غرقگی میشوند این است که هدف کار باید کاملاً مشخص باشد، یعنی نوعی گیجی و بلاتکلیفی در آن وجود نداشته باشد. این باعث میشود که تمرکز بسیار بالا به دست بیاید. عامل این مسأله معمولاً دوپامین است.
یکی دیگر از مؤلفههای مؤثر در ایجاد فِلو (جذبه یا غرقگی) این است که آن کار باید با نظام ارزشی فرد مطابقت داشته باشد. مثلاً ممکن است یک نفر از پاک کردن گوشت یا قصابی به فِلو برسد و دیگری نرسد. اگر یک فرد گیاهخوار بخواهد گوشت پاک کند، قصابی کند و یا در یک رستوران غذاهای گوشتی کار کند ممکن است حالت فِلو را تجربه نکند. حالت فِلو به خودیِ خود بار اخلاقی ندارد؛ یعنی الزامی وجود ندارد که کاری حتماً خوب باشد یا اخلاقی باشد تا باعث ایجاد فِلو یا جذبه بشود. میهای چیکسنتمیهای در کتابش میگوید که حتی شلیک رگبار مسلسل هم ممکن است باعث ایجاد حالت فِلو بشود. یا آن کسانی که در پروژه منهتن بمب اتمی را ساختند، و در رأس آنها اُپِنهایمر، چه بسا در حین مطالعاتشان برای ساختن این بمب فِلو را تجربه کرده بودند، با اینکه این کار اخلاقی نبود. بنابراین، فِلو یا جذبه ربطی به اخلاق ندارد اما باید با خود ارزشهای آن فرد هماهنگی داشته باشد.
گفتیم یکی از مؤلفههای فِلو یا غرقگی این است که چالش موجود در کار با مهارت و تخصص فرد همخوانی داشته باشد. در کشورهای پیشرفتهای مثل کانادا و استرالیا، یکی از فاکتورهایی که هنگام جذب نیرو و استخدام مهم است این است که آن فردی که استخدام میکنند اصطلاحاً over qualified نباشد. یعنی اگر کاری را میخواهند که یک فوقلیسانس میتواند انجام بدهد، برای آن کار یک دکترا را استخدام نمیکنند. کارفرماها آنقدر روی این مسأله حساس هستند که کسانی که با مدرک دکترا (PhD) دنبال کار میگردند، گاهی مدرک خود را مخفی میکنند برای اینکه میدانند این کار یا این موقعیت شغلی برای یک فوقلیسانس تعریف شده است.
همانطور که گفتیم، شما وقتی فردی را استخدام میکنید باید اهداف را کاملاً واضح و شفاف برای او تعریف کنید یا برای آن کار پروتکل تعریفشده داشته باشید. این بسیار کمک میکند که فیدبکهای اتوماتیک در هر مرحله از کار به وجود بیایند. اگر شما فردی را استخدام کنید و به او بگویید که باید هشت ساعت در روز کار کند و مثلاً در پایان ماه باید این مقدار فروش داشته باشد، مقدار زیادی سوال و بلاتکلیفی برای او باقی میگذارید. آن سؤالات و بلاتکلیفیها باعث میشوند که فرد به فِلو نرسد. اگر کارفرما میخواهد کارمندانش را باانگیزه، پرکار، پربازده و خوشحال نگه دارد، شاید مهمترین کاری که باید انجام بدهد این است که فلو را در کارمندان اندازهگیری کند. کارمندی که دچار ملال میشود و مدام چشمش به ساعت است، خوب کار نمیکند، خسته میشود و به کار وفادار نمیماند. وقتی فردی این پاداشهای غیرمادی را از کار دریافت نمیکند همانی میشود که مدام تقاضای اضافهحقوق دارد؛ چنین کسی احساس میکند دارد پول خونش را از این کار میگیرد چرا که از کار لذت نمیبرد، خسته میشود و گذر زمان و وزن تکتک لحظهها را به شدت احساس میکند.
بنابراین، اگر ما میخواهیم در یک محیط کاری میزان رضایتمندی را اندازهگیری کنیم، یا میخواهیم اضافهحقوق بدهیم، یا فردی را از جایی به جای دیگر بفرستیم، و درحقیقت میخواهیم کارها را بازتعریف کنیم، بزرگترین سؤالی که باید به آن جواب بدهیم این است که آیا جذبه و فِلو در کسانی که با ما کار میکنند ایجاد میشود یا نه؟ درواقع، ما با یادآوری اهداف، با خرد کردن اهداف بزرگ به اهداف کوچک و قابل آزمودن که میتوانند فیدبک ارائه بدهند داریم مثل همانند بافندگی عمل میکنیم که فرد با هر گرهای که میاندازد پاداش میگیرد. اگر ما فردی را استخدام کنیم که مهارت و تخصص او بیشتر از حد نیاز برای چالش کار باشد، مثلاً اگر فردی را با تحصیلات فوقدکتری در یک موقعیت شغلی قرار دهیم که یک لیسانسه میتواند انجام دهد، ممکن است در نگاه اول موفقیتی برای ما بهنظر بیاید، اما آن شخص مقدار زیادی ناامیدی و استیصال و ملال را در این شغل تجربه خواهد کرد که به نفع فِلوی شخصی و به نفع فِلو و جذبه سیستمی نخواهد بود.
چیکسن میهای میگوید که فِلو یا جذبه با شادی و خوشحالی یکی نیست؛ یعنی فرد حین انجام کار ممکن است آنچنان تمرکز داشته باشد که حتی اخم کرده باشد اما احساس میکند که چه حال خوبی داشته، اصلاً متوجه گذر زمان نشده و نه تنها خسته نشده بلکه در پایان روز انرژی بیشتری هم داشته است. بنابراین وقتی که میخواهیم میزان فِلو را در محیط کار در یک شرکت یا سازمان اندازه بگیریم، شاید بهترین شاخص میزان احساس زمان باشد. یعنی بهصورت غیرمستقیم و بدون اینکه افراد متوجه بشوند و خودسانسوری کنند، بفهمیم که حین کار چقدر متوجه گذر زمان میشوند. مثلاً پرسشهایی طراحی کنیم دربارهی اینکه اگر ساعتها جلو یا عقب کشیده شوند کارمندان خوشحال میشوند یا نه؟ آیا روزهای کاری طولانی شدهاند؟ کارمندان روزهایی که ساعت کاری کمتر است را بیشتر دوست دارند یا روزهایی که ساعت کاری بیشتر است؟ نتیجه اینگونه سؤالات میتواند بهصورت غیرمستقیم نشان بدهد که افراد چقدر در وضعیت فِلو هستند.
نویسنده کتاب «فلو» یا جذبه میگوید درست است که فعالیت فلو خستهکننده نیست و فرد گذر زمان را احساس نمیکند، اما برای رسیدن به هر وضعیت دارای فِلو لازم است که انرژی گذاشته شود و یک سرمایهگذاری اولیه لازم است. یعنی شما هر کارمندی را با هر تخصص و مدرکی که بخواهید در هر موقعیت شغلی استخدام کنید باید در ابتدا انرژی بگذارید و بعضی از روتینها را به او یاد بدهید و با محیط کار آشنایش کنید. شاید لازم باشه دستش را بگیرید و تکتک مراحل کار، حتی مراحلی را که مستقیماً به او مربوط نیست، را نشانش بدهید تا هدف و ارزش کار را برایش مشخص و تعریف کنید. این نوعی فیدبک است و باعث میشود که بعداً در حین انجام کار، کل مسیر را در ذهنش تصور کند. هر چه شما آن انرژی اولیه را بهتر صرف کنید، پروتکلها را بهتر تعریف کنید، کارها را به اهداف کوچکتر خرد کنید، شانس اینکه مجموعهی شما و کارمندانتان به فِلو برسند بیشتر است.
یکی دیگر از نتایجی که چیکسنتمیهای به دست آورد این بود که رانندگی، اگر در شرایط خیلی شلوغ نباشد، یکی از اقناعکنندهترین کارهاست که باعث میشود افراد فِلوی زیادی را تجربه کنند. حداقل برای خود من، که سفرهای بینشهری طولانی و زیادی داشتم و رانندگی کردم این موضوع کاملاً ملموس است. نکتهی دیگر این است که فِلو یا غرقگی معمولاً در تنهایی مطلق رخ نمیدهد اما در محیطهای خیلی بزرگ هم شاید اتفاق نیافتد. از اینجا به نکتهی دیگری دربارهی محیط کار میرسیم و آن اینکه در یک محیط کار صمیمانه که دو سه نفر با هم کار میکنند و به هم فیدبک میدهند، شانس ایجاد فِلو خیلی بیشتر است. اما این در مورد افراد معمولی با سطح هوش متوسط و متوسطِ روبهبالا صدق میکند. چیکسنتمیهای میگوید در آدمهای نابغه یا آنهایی که کودکیهای خاص را تجربه کردهاند، فِلو معمولاً در فعالیتهای انفرادی ایجاد میشود چون جذبه در حالت فعالیت انفرادی برایشان ایجاد میشود.
یکی دیگر از نتایجی که در مطالعات ESM به دست آمد این بود که کارِ بیرون از خانه بیشتر از ماندن در خانه باعث ایجاد فِلو و جذبه میشود. در شرایط فعلی که کووید۱۹ و قرنطینه وجود دارد باید به این موضوع فکر کرد که کار در خانه همیشه و الزاماً ایدهآل نیست.
در این کتاب فقط یک جا به زیستشناسی و فیزیولوژی اشاره شده است و آن هم حالت اضطراب و هیجان از کار است که باعث میشود ما انقباض عروقی را تجربه میکنیم. این حالت قبض بودن و گرفتگی حالتی ناخوشایند و فرساینده است. ما در فرهنگمان اصطلاحی به نام«سعهصدر» داریم، یعنی گشودگی سینه. میتوان نتیجه گرفت که شاید «سعهصدر» واقعاً یک حالت بیوشیمیایی باشد که قلب، عروق و سیستم خونرسانی کاملاً گشاد و آزاد و ریلکس هستند و در این حالت فشار خون بالا یا گرفتگی عضلات صورت و بدن وجود ندارد در حقیقت، به نوعی وقتی در جذبه و فِلو هستیم نوعی باز بودن نسبت به تجربه و شرایط را داریم.
نکتهی جالب دیگری که در این مطالعات به دست آمد این بود که اتاقهای مختلف محیط کار یا خانه انرژی یکسانی ندارند و افراد در اتاقهای مختلف، فِلو و جذبه را به یک اندازه تجربه نمیکنند. جالب است که در مردان، زیرزمینِ خانه فِلو بیشتری ایجاد میکند. دلیل این موضوع احتمالاً این است که مردان در زیرزمین کارهای فنی و یدیِ کوچک انجام میدهند که آنها را به یاد بازیهای دوران کودکیشان میاندازد. درصورتیکه زیرزمین برای زنان اصلاً ایجاد فِلو و جذبه نمیکند. افراد معمولاً در ماشین، اگر در ترافیک سنگین نباشند، فِلو را تجربه میکنند. مردها نسبتر به خانمها فِلوی بیشتری را هنگام آشپزی تجربه میکنند. شاید به این دلیل باشد که مردها کمتر آشپزی میکنند و آشپزی برایشان یک نوع کار اختیاری است (البته این تنها یک حدس است). افراد در طبیعت جذبه و فِلوی بیشتری تجربه میکنند. در روزهای کاری، اول صبح و آخر شب مود افراد پایینتر است و جذبهی کمتری را تجربه میکنند. بر سر میز غذا فِلو بیشتر تجربه میشود. همچنین دیده شده که علایم جسمی و فیدبکهای جسمی و بیماری در آخر هفتهها بیشتر است و در مواقع کار کمتر.
با اینکه فِلو به فعالیتهای کوچک روزمره بستگی دارد، اما یک تأثیر بزرگ در تعریف معنای زندگی برای فرد دارد. کسانی که احساس میکنند لحظهلحظهی زندگیشان و قطعات یا لقمههای زمانشان در طول روز بد صرف شده و از آن لذت نبردهاند یا جذبه را تجربه نکردهاند، اینها همان افرادی هستند که احساس میکنند زندگی معنایی ندارد و احساس خوبی نسبت به کلیت زندگی پیدا نمیکنند.
نکته جالب دیگر این است که از بین زنها و مردها، خانمها در کار بیرون از خانه فِلوی بیشتری را تجربه میکنند و راضیترند. خانمها فقط در جایی ابراز نارضایتی کردند که مجبور بودند ادامهی کار را به خانه بیاورند. پیش از این هم گفتم که در دنیای امروز که همهاش صحبت کار از داخل خانه است و درواقع کووید19 ما را به این وادار کرده، این نکتهی خیلی مهمی است و باید بدانیم که کار از خانه همهاش مزیت نیست. کار از خانه معایبی دارد از جمله اینکه روتین خواب افراد را به هم میزند، میزان برخوردها و تنشها را بالا میبرد، نوعی حالت غیررسمی به کار میدهد که گویی کار ختم نمیشود و پایانی ندارد و در تمام طول روز حتی در رختخواب هم ادامه دارد.
نکتهی زیبا و جالب دیگری از این تحقیقات به دست آمده که میتواند در طراحی پرسشنامهها برای تعیین میزان رضایتمندی کارمندان بسیار مفید باشد. نکته این است که افرادی که حین انجام کار فِلو و جذبه را تجربه میکنند ممکن است این حالت را به دو گونه توصیف کنند: یا میگویند «من همیشه کار میکنم» و یا میگویند «من اصلاً کار نمیکنم». یعنی کسی که فِلو را تجربه میکند و احساس خستگی نمیکند ممکن است بگوید «من آدم پرکاری هستم، هیچوقت خسته نمیشوم و همیشه دارم کار میکنم» و یا چون احساس خستگی نمیکند، اصلاً آن کار را کار نداند و فکر کند که چون خسته نشده پس کاری انجام نداده است. بعضیها اینطور برایشان تعریف شده که کار یعنی مشقت و زحمت. چنین افرادی وقتی جذبه را تجربه میکنند، آنقدر حالشان خوب است که احساس میکنند این کار اصلاً کار نیست نیست. بعضیهایشان از اینکه از کارشان دارند لذت میبرند حتی دچار عذاب وجدان هم میشوند.
نتیجهی دیگری که از این تحقیقات حاصل شد این بود که اوقات فراغت طولانی با فِلو نسبت کاملاً عکس دارد. در تعطیلات کریسمس و تعطیلات ابتدای سال میزان افسردگی بیشتر میشود. تعطیلات طولانی و بیکاری و بیهدفی دشمن جذبه و فِلو هستند و برای بیشتر افراد تحملناپذیرند.
یکی از چیزهایی که باعث فقر جذبه و فقر فِلو در جامعه میشود تفریحات انفعالی یا پَسیو، مانند الکل، تلویزیون، معاشرتهای بیهدف و بودن در جایی که بازی و سرگرمی و ورزش وجود نداشته باشد، است. چیکسنتمیهای باز تاکید میکند که بازیها هم مانند هر فعالیتی که ما را به فِلو میرساند، در ابتدا سخت است و نیاز به یادگیری و صرف انرژی اولیه دارد؛ اما وقتی روی روال افتاد و شروع به بازده دادن کرد ایجاد جذبه و فلو میکند. در مقابل، تفریحات انفعالی نیاز به انرژی اولیه ندارند اما فلو هم ایجاد نمیکنند. مثلاً کتاب خواندن در مقایسه با تماشای تلویزیون فِلوی بیشتری ایجاد میکند. چیکسنتمیهای روایت جالبی را در مورد بازی و ارزشی که در ایجاد فِلو دارد مطرح میکند. او از هِرِدوت نقل میکند که در دوران قحطی و گرسنگی در لیدیا که غذا جیرهبندی شده بود و بهصورت یکروزدرمیان توزیع میشد، پادشاه لیدیا بازیهای دستهجمعی برای سرگرم کردن مردم و پرت شدن حواسشان از قحطی استفاده میکرد و در روزهایی که غذا توزیع نمیشد بازیها و مسابقات را در سطح شهر به جریان میانداخت.
در دنیای امروز هم هستند افرادی که حتی با کارهای بسیار سخت و یدی پول جمع میکنند تا بتوانند مدتی را به جهانگردی یا طبیعتگردی و اکوتوریسم بگذرانند و از این راه به فلو برسند. درواقع، بهصورت تناوبی این فِلو را در زندگیشان به حداکثر میرسانند. همچنین چیکسنتمیهای میگوید که فِلو در جوامع آمیشها بیشتر است. آمیشها فرقهای در آمریکا هستند که به دلایل مذهبی، در شرایطی مشابه قرن هیجدهم یا نوزدهم زندگی میکنند؛ یعنی با درشکه رفتوآمد میکنند و از برق و کامپیوتر و ماشین و امثال اینها هیچوقت استفاده نمیکنند.
میبینیم که همین یک واژه «فلو» ترکیبی است از چند مؤلفهی دیگر که میتواند در تعریف کارهای اقناعکننده، در گرفتن نبض محیط کار و مجموعهی کاری، افزایش بازده کارمندان و مجموعه، بررسی شرایط کارمندان و درخواستهای آنها مانند درخواست اضافهحقوق، مدیریت چالش ها و تنشها و … کمک بسیاری به ما بکند.