اگر اجازه بفرمایید یک مستند دیگر را معرفی میکنم بنام Dominion. اگر فرصت کردید دیدنش می تواند به کل نگرش در مورد اینکه فکر بد نکنیم را تغییر بدهد. هشدار می دهم که بشدت تصاویر و مطالب دلخراش و ناراحت کننده و تکان دهنده دارد و ابعاد یک فاجعه را در مقیاس بسیار بزرگ به نمایش می گذارد.
اصل ماجرا بر سر رفتار انسان با حیوانات است با توجه به صحبت میلان کوندرا در کتاب “سبکی تحمل ناپذیر هستی” که می گوید:
“رفتار خوب و مهربانانه با انسان ها در خور تحسین و پاداش نیست. آدمی مجبور است با اطرافیان خود رفتار خوب و مناسبی داشته باشد و گرنه نمی تواند در جایی به زندگی ادامه دهد.
گاهی حتی مجبور است برای همسرش هم شریک دلسوز و مهربان باشد زیرا به او نیاز دارد.
ما هرگز نمی توانیم با قاطعیت بگوییم که روابط ما با دیگران تا چه حدی از احساسات ما، از عشق ما، از فقدانِ عشق ما، از لطف و مهربانی ما و یا از کینه و نفرت ما سرچشمه میگیرد و تا چه حد از قدرت و ضعف در میان افراد تاثیر میپذیرد.
نیکی حقیقی انسان در کمال خلوص و صفا و بدون هیچ گونه قید و تکلف فقط در مورد موجوداتی آشکار می شود که هیچ نیرویی را به نمایش نمیگذارند.
آزمون حقیقی اخلاق بشریت اساسیترین آزمونی که به سبب ماهیت عمیق آن هنوز برای ما به خوبی محسوس نیست چگونگی روابط انسان با حیوانات است. بخصوص حیواناتی که در اختیار و تحت تسلط او هستند و اینجاست که بزرگترین ورشکستگی بشر تحقق یافته است.
آن هم ورشکستی بنیادی که ناکامیهای دیگر نیز از آن ناشی میشود.
یک گاو ماده نزدیک ترسا (شخصیت حیوان دوست) ایستاده و با چشمان بزرگ قهوهایش او را مینگرد. ترسا این گاو را میشناسد و اسمش را مارکریت گذاشته است.
او دلش میخواست برای همه گاوهایش نامی اختیار کند اما به سبب تعداد زیادشان موفق به این کار نشده بود. حدود 30 سال پیش مسلما همه گاوها اسمی داشتهاند و اگر اسم نشانه روح و روان است میتوانم بگویم که گاوها دارای روح بودند. هر چند دکارت این نظر را نمیپسندد.
اما پس از آن دوران روستا تبدیل به یک کارخانه بزرگ تعاونی شد و گاوها تمام عمرشان را در 2 متر مربع آغل میگذراندند. آنها دیگر نامی ندارند و فقط ماشین جاندار هستند. دنیا حق را به دکارت داده است.
من همیشه ترسا را در برابر چشمان خویش میبینم که روی تنه درخت نشسته سر سگش را نوازش میدهد و به شکست و ناکامی بشریت میاندیشد.
در عین حال تصویر دیگری به ذهنم خطور میکند. نیچه از هتلی در شهر تورینو بیرون میآید و مشاهده میکند یک درشکهچی با ضربههای شلاق اسبش را میزند. نیچه به اسب نزدیک میشود و جلوی چمشان درشکهچی سر و یال اسب را در آغوش میگیرد و به صدای بلند میگرید.
این واقعه در سال 1889 روی داد زمانی که نیچه هم از آدمیان دور شده بود. بعبارت دیگر دقیقا همان موقع نیز بیماری روانی او بروز کرد.
اما در واقع همینجاست که باید مفهوم عمیق حرکت او را دریابیم.
نیچه آمده بود تا از اسب برای دکارت طلب مغفرت کند.
جنون او بنابراین جدایی او از بشریت در لحظهای بروز کرد که سر و یال اسب را در آغوش گرفت و بزاری گریست و من این نیچه مجنون را دوست دارم همانطور که ترسا را دوست دارم آنگاه که سر سگ بیمار در حال مرگ را روی زانو گذاشته بود و نوازش میداد.
من آن دو را در کنار یکدیگر میبینم آنها از مسیری دور میشوند که بشریت به عنوان ارباب و مالک طبیعت راه خود را به جلو ادامه میدهد.”
1 دیدگاه
درود و سپاس بیکران بابت معرفی این مستند.
اگر اجازه بفرمایید یک مستند دیگر را معرفی میکنم بنام Dominion. اگر فرصت کردید دیدنش می تواند به کل نگرش در مورد اینکه فکر بد نکنیم را تغییر بدهد. هشدار می دهم که بشدت تصاویر و مطالب دلخراش و ناراحت کننده و تکان دهنده دارد و ابعاد یک فاجعه را در مقیاس بسیار بزرگ به نمایش می گذارد.
اصل ماجرا بر سر رفتار انسان با حیوانات است با توجه به صحبت میلان کوندرا در کتاب “سبکی تحمل ناپذیر هستی” که می گوید:
“رفتار خوب و مهربانانه با انسان ها در خور تحسین و پاداش نیست. آدمی مجبور است با اطرافیان خود رفتار خوب و مناسبی داشته باشد و گرنه نمی تواند در جایی به زندگی ادامه دهد.
گاهی حتی مجبور است برای همسرش هم شریک دلسوز و مهربان باشد زیرا به او نیاز دارد.
ما هرگز نمی توانیم با قاطعیت بگوییم که روابط ما با دیگران تا چه حدی از احساسات ما، از عشق ما، از فقدانِ عشق ما، از لطف و مهربانی ما و یا از کینه و نفرت ما سرچشمه میگیرد و تا چه حد از قدرت و ضعف در میان افراد تاثیر میپذیرد.
نیکی حقیقی انسان در کمال خلوص و صفا و بدون هیچ گونه قید و تکلف فقط در مورد موجوداتی آشکار می شود که هیچ نیرویی را به نمایش نمیگذارند.
آزمون حقیقی اخلاق بشریت اساسیترین آزمونی که به سبب ماهیت عمیق آن هنوز برای ما به خوبی محسوس نیست چگونگی روابط انسان با حیوانات است. بخصوص حیواناتی که در اختیار و تحت تسلط او هستند و اینجاست که بزرگترین ورشکستگی بشر تحقق یافته است.
آن هم ورشکستی بنیادی که ناکامیهای دیگر نیز از آن ناشی میشود.
یک گاو ماده نزدیک ترسا (شخصیت حیوان دوست) ایستاده و با چشمان بزرگ قهوهایش او را مینگرد. ترسا این گاو را میشناسد و اسمش را مارکریت گذاشته است.
او دلش میخواست برای همه گاوهایش نامی اختیار کند اما به سبب تعداد زیادشان موفق به این کار نشده بود. حدود 30 سال پیش مسلما همه گاوها اسمی داشتهاند و اگر اسم نشانه روح و روان است میتوانم بگویم که گاوها دارای روح بودند. هر چند دکارت این نظر را نمیپسندد.
اما پس از آن دوران روستا تبدیل به یک کارخانه بزرگ تعاونی شد و گاوها تمام عمرشان را در 2 متر مربع آغل میگذراندند. آنها دیگر نامی ندارند و فقط ماشین جاندار هستند. دنیا حق را به دکارت داده است.
من همیشه ترسا را در برابر چشمان خویش میبینم که روی تنه درخت نشسته سر سگش را نوازش میدهد و به شکست و ناکامی بشریت میاندیشد.
در عین حال تصویر دیگری به ذهنم خطور میکند. نیچه از هتلی در شهر تورینو بیرون میآید و مشاهده میکند یک درشکهچی با ضربههای شلاق اسبش را میزند. نیچه به اسب نزدیک میشود و جلوی چمشان درشکهچی سر و یال اسب را در آغوش میگیرد و به صدای بلند میگرید.
این واقعه در سال 1889 روی داد زمانی که نیچه هم از آدمیان دور شده بود. بعبارت دیگر دقیقا همان موقع نیز بیماری روانی او بروز کرد.
اما در واقع همینجاست که باید مفهوم عمیق حرکت او را دریابیم.
نیچه آمده بود تا از اسب برای دکارت طلب مغفرت کند.
جنون او بنابراین جدایی او از بشریت در لحظهای بروز کرد که سر و یال اسب را در آغوش گرفت و بزاری گریست و من این نیچه مجنون را دوست دارم همانطور که ترسا را دوست دارم آنگاه که سر سگ بیمار در حال مرگ را روی زانو گذاشته بود و نوازش میداد.
من آن دو را در کنار یکدیگر میبینم آنها از مسیری دور میشوند که بشریت به عنوان ارباب و مالک طبیعت راه خود را به جلو ادامه میدهد.”
لینک مستند:
https://www.youtube.com/watch?v=LQRAfJyEsko