ترس از نه شنیدن و جواب رد گرفتن
دسامبر 16, 2018حقشناسی بخاطر داشتههای کوچک زندگی
دسامبر 17, 2018
لودویگ ویتگنشتاین و معجزۀ اسرار آمیز زبان
لودویگ ویتگِنشتاین فیلسوفی است که به رابطه انسان با زبان و کارکرد آن در درک جهان توجه کرده است. این ویدیو بخشی از سرگذشت او و پرسشهای جالب اوست.
بسیاری از غصّههای این دنیا از اینجا میآید که نمیتوانیم منظورمان را درست به مردم حالی کنیم. یکی از فلاسفهای که میتواند در مشکل ارتباطات به ما کمک کند، لودویگ ویتگنشتاین نام دارد. آدمی منزوی بود، لکنت داشت، وسط جملههایش گیر میکرد و وقتی از حرفهای مردم خوشش نمیآمد، از کوره در میرفت. این زمینه به طور عجیبی مناسب است برای کسی که قصدش مطالعۀ اشکالات ارتباطی و سوءتفاهمهای انسانی است.
ویتگنشتاین در وین در سال 1889 به دنیا آمد. کوچکترین فرزند خانوادهای پولدار و بافرهنگ بود که قطب صنعت فولاد بودند و البتّه مستبد. سه تا از چهار برادرش خودکشی کردند. لودویگ هم اغلب با فکر خودکشی درگیر بود. در جوانی به مهندسی علاقه داشت. بعد از تحصیل در کمبریج پدرش فوت کرد و پول زیادی به ارث برد، ولی تمامش را بخشید به قوم و خویشان پولدارش و رفت تا در انزوای اسپارتی در نروژ زندگی کند.
بعد کتابی را شروع کرد که در سال 1921 منتشر شد با نام «تراکتاتوس لاجیکو فیلوسوفیکوس». اثر کوتاه و زیبا و گیجکنندهای بود. سؤال مهمی که ویتگنشتاین آنجا میپرسد این است که انسانها چطور اندیشهها را با هم در میان میگذارند و پاسخش، که انقلابی به نظر میرسید، این بود که زبان در ما تصاویری را درباره چگونگی رویدادها زنده می کند. ویتگنشتاین وقتی به این فکر افتاد که مطلبی را درباره محاکمهای در پاریس در روزنامه خواند که در آن برای توضیح بهتر جزئیات تصادفی که در یک تقاطع رخ داده بود، دادگاه ترتیبی داد تا حادثه با تعدادی ماشینِ مدل و عابر بازآفرینی شود. این لحظۀ کشف و شهود بود: از دید ویتگنشتاین واژهها به ما توان میدهند که از حقایق تصویر بسازیم. این که بگوییم «درخت نخل در ساحل است» تصویری سریع میسازد که مثل همان مدل در دادگاه اجازه میدهد دیگران، شرایط را در ذهنشان ببینند و درک کنند. ما مدام مشغول تبادل تصاویر بین خودمان هستیم. ولی دادگاه پاریس به مدلی واقعی نیاز داشت. و دلیل مهمی هم داشت؛ چون به طور کلّی ما در خلق تصاویرِ مؤثّر در ذهن دیگران موفق نیستیم. ارتباطات شکست میخورد چون دیگران به قول خودمان تصویر بدی از منظور ما در ذهنشان دارند.
ممکن است برای دو نفر یک عمر طول بکشد تا به عدم توافق در مسائل پایهای پی ببرند. مشکلات ارتباطی معمولاً وقتی شروع میشوند که ما تصویر شفّاف و دقیقی از منظورمان در مغز خودمان نداریم. چیزهای بیمعنا و کلیشهای و فکر نشدهای میگوییم که در ذهن دیگران راه به جایی نمیبرند. خطر دیگری هم هست: اینکه چیزی بیش از منظور و نیّت و هدف دیگران از حرفهایشان برداشت کنیم؛ مثلاً به همسرتان میگویید که با آدمی جالب در پذیرش هتل حرف زدهاید. تصویر درون ذهن شما قصد و غرضی پشتش نیست. ولی همسرتان چیز خیلی متفاوتی برداشت میکند. کتاب تراکتاتوس یک اظهاریه است، نوشتۀ یک فیلسوف کمحرف و تودار و دقیق اتریشی، برای اینکه با احتیاطتر حرف بزنیم، نه تکانشی. معروف است که ویتگنشتاین گفته: « اگر درباره چیزی نمیتوانید حرف بزنید، باید سکوت کنید.»
وقتی این کتاب را منتشر کرد، کمی با غرور فکر کرد که تراکتاتوس آخرین کتاب فلسفه است که لازم بوده نوشته شود. پس به این فکر افتاد که با بقیۀ عمرش چه کند: رفت سراغ معماری و دو سال را به طراحی خانۀ خواهرش در وین گذراند. یک عمر وقت گذاشت روی دستگیرۀ درها و شکل رادیاتورها. در مراحل آخر پروژه سقف یکی از اتاقها اذیّتش میکرد. به این نتیجه رسید که سقف زیادی کوتاه است. دردسر بزرگی برای همه درست کرد. اصرار میکرد که سقف باید سه سانتیمتر بالا برود و به نظرش این از زمین تا آسمان فرق میکرد.
در سال 1929، ویتگنشتاین ناگهان برگشت به کمبریج و به فلسفه. چون فهمید حرفهای تازهای دربارۀ زبان و ارتباطات برای گفتن دارد. شروع کرد به نوشتن کتاب دوم که بعد از مرگش منتشر شد و ما آن را به نام «پژوهشهای فلسفی» میشناسیم. به جای این فکر که زبان تنها مربوط به تصاویر ذهنی است، این فکر را بسط داد که زبان مثل یک وسیله است که با آن بازیهای مختلفی میشود کرد. نه بازی به معنای تحت اللفظی، بلکه بیشتر الگوسازی از نیّتها؛ وقتی پدر و مادر به بچهای که ترسیده میگویند «نترس، همه چیز روبراه است!»، بچه نمیتواند بفهمد که واقعاً همه چیز روبراه میشود یا خیر. این بازی عقلانی پیشبینی آینده از روی حقایق نیست. بازی تسلّیخاطر و اطمینانبخشی با واژهها است. منظور ویتگنشتاین این است که همۀ سوءتفاهمها از این ناشی میشود که درک نمیکنیم وارد چه بازیای شدهایم. اگر همسر کسی به او بگوید «اصلاً کمک نمی کنی، نمیشود روی تو حساب کرد!»، تمایل طبیعی آن است که این را به صورت بازی بیان حقایق بشنویم، مثل این که بگوییم «نبرد واتِرلو در سال 1815 رخ داد». نتیجه این که در دفاع، شاهد میآوریم که مثلاً دیروز بیمۀ ماشین را تمدید کردهایم، یا سر ظهر سبزی خریدهایم. ولی در واقع این بازی زبانی دیگری است. همسر ما به دنبال حقیقتیابی نیست. این بازیِ کمک خواستن و اطمینان دادن است. در این بازی زبانی «کمک نمیکنی» یعنی «میخواهم بیشتر پرستار و غمخوارم باشی». درک بازیای که در آن هستید از دید ویتگنشتاین کلید ارتباط مؤثر است.
همینطور در پژوهشهای فلسفی، ویتگنشتاین میخواست توجّه را جلب کند به اینکه چقدر درک ما از خودمان به حرفهای دیگران بستگی دارد و ربط دارد به زبانهایی که به طور عمومی و جمعی مدّتها پیش از تولّد ما طی قرنها به وجود آمدهاند؛ به طور مثال، در عصر جمعه وقتی به هفتۀ پیشِ رو فکر میکنیم و به همۀ کارهایی که داریم، ممکن است حس گیجی و دلشوره پیدا کنیم. توانایی ما برای شناخت این جنبۀ خصوصی و کمک به اینکه دیگران ما را بشناسند، به شدّت تقویت میشود اگر بتوانیم واژه ای پیشنهاد بدهیم که از قبل وجود داشته، مثل اَنگست، (Angst)، دژم و دژمناکی (در دلشوره و اضطرابِ آینده فرو رفتن)؛ کلمۀ مفیدی که کی یِرکِگاردِ فیلسوف در کپنهاگِ قرن نوزدهم ساخت. کلمههای داخل این دسته، مثل نوستالژی (دلتنگی گذشتهها)، ملانکولیا (سودا) و اَمبیوالانس (حس دو گانۀ عشق و نفرت توأمان) و غیره، کمک میکنند تا اسمی روی تجربههای دشوارمان بگذاریم.
زبان ابزاری عمومی است برای درک جنبههای خصوصی زندگی. غنای زبانی که با آن در تماسیم، برای خویشتنشناسی ما خیلی مهم است. خواندن کتابهای فراوان ابزاری به ما میدهد که از طریقش خودمان را بشناسیم. هر چند خیلی از نظرات ویتگنشتاین عمیقاً پیچیده است، در پس همۀ آنها میل به کمک کردن وجود دارد. ویتگنشتاین میگفت وظیفۀ فلسفه این است که به مگس راه فرار از بطری را نشان بدهد. بطریای که مشخّصاً مد نظرش بود، زبان بود. پیش از مرگش در اثر سرطان به سال 1951، توانست برای ما خیلی از واژهها را با مهارت از قفسِ زبان فراری بدهد.
ترجمه: دکتر ایمان فانی