آقایی متوجه میشود که 1500 کلمه بیشتر از زندگیاش باقی نمانده…
ترجمه و زیرنویس این فیلم با حمایت شما عزیزان از محصولات فرهنگی مدرسه زندگی فارسی ممکن شد. از شما سپاسگزاریم.
تولید کننده: دَن بالدوین
نویسنده: جیمز مِنزیز
کارگردان: اندرو چَپلین
یکی از راههای خلق طنز قوی، گرفتن یک وضعیت عادی، شایع و معمولی و بسط و اغراق در آن تا مرزهای جنون است. اگر این تکنیک را با زبان نمادینِ ناخودآگاه ترکیب کنید، اثری اثرگذار خلق میشود، بدون آن که در دام روایتهای سوزناک و رقت انگیز بیافتد.
چخوف در یکی داستانهای کوتاهش، از پدر و پسری حرف می زند که تازه از شهرستان به مسکو رسیدهاند. در مقابل یک اغذیه فروشی ارزان قیمت ایستادهاند، پسرک دارد از گرسنگی میمیرد و پدر دارد حساب می کند که پولش به غذا میرسد یا نه. ما این داستان را از زاویه دید پسر میشنویم، پسری که نمیتواند تابلوی مغازه را بخواند و حتی نمی داند در آنجا چه نوع خوراکی میفروشند. همینقدر می فهمد که یک بوی نجات بخش مسیحایی از درون مغازه می وزد. به این فکر می کند که می تواند همه چیز دکان را ببلعد، با لذتی شیطانی به خوردن مشتریها و صندلیها و تابلوی مغازه فکر میکند. برای چندین سطر ما درباره این بلعیدن بیرحمانه، دیوانهوار و خندهدار می شنویم و ناگهان در پایان داستان پسر از ضعف نقش زمین میشود. تازه اینجاست که خواننده بدون احساس رقت در گوشهای از روان پریشان و شلوغش احتمال میدهد؛
شاید این داستانی باشد درباره فقر…
فیلم کوتاه ۱۵۰۰ کلمه از یک منظر، داستانی است درباره فقر و گرسنگی عاطفی که با هنری خبیثانه تا ورطه شگفتی و ابزورد بسط داده شده است. پیشگویی پزشک درباره سرنوشت استنلی فرنکس در یک سطح به سرنوشت رابطه استنلی با همسرش اشاره دارد. استنلی حس می کند که راهی تا پایان رابطه نیست و این را مانند حکم پزشک قطعی و تغییرناپذیر تلقی میکند. در واقع پزشک نمادی از ناخودآگاه استنلی است که تجسمی حق به جانب و باورپذیر یافته است. در داستان می شنویم که پزشک در حال نامه نوشتن به همسرش برای ترک اوست.
همه استراتژیهای استنلی پس از تشخیص پزشک، بر پایه پذیرش پیشگویی چیده میشوند. به این نتیجه میرسد که حرف زدن با جولیا بیهوده است، که او طاقت خبرهای بد را ندارد و نگاههای طولانی معنی دار و واژههای دهان پرکن و سکوت را جایگزین تلاش صمیمانه برای حفظ رابطه می کند تا مساله «خودش یک جوری حل بشود».
در حقیقت استنلی خود در تشخیص پزشک مبنی بر پایان زندگی و در حقیقت رابطه، سهیم است. این چیزی است که میخواهد و بزدلانه با سکوت به دنبال راهی است که جولیا قدم آخر را بردارد به همین دلیل با انواع و اقسام بازیها از جمله رفتن به جنگل و پیغام فرستادن از طریق باجه تلفن جادویی سعی در تحقق پیشگویی میکند. از دیدگاه روانکاوی کابوسها و رویاها یک خواسته ناخودآگاه را تحقق می بخشند. خواست استنلی ترک جولیاست و تمام داستان، کابوس یا رویای استنلی است.
اما چه میشود اگر این تفسیر را نپذیریم؟ در آن صورت باز هم این داستانی عمیق است درباره کوتاهی عمر و اتلاف وقت و مرگی که از آن گریزی نیست و همه ترفندهای بیهوده و حقیر ما برای نمردن. همه داستانهای ارزشمند فروتنانه نجوا میکنند، فریاد نمی کشند، هیچ زاویه دیدی را بزور به مخاطب نمی فروشند.
اما در پایان این سوال در گوشه ذهن مخاطب می ماند؛
در عالم واقع کسی از مضیقه واژهها نمرده است. چه می شد اگر استنلی تشخیص پزشک را باور نمیکرد و در سخن گفتن با جولیا خساست به خرج نمیداد.
سلام آقای فانی من یک مخاطب معمولی یا به عبارتی مخاطب عام هستم و از شما تشکر میکنم بابت زحمتی که میکشید تا ما خیلی از فیلمهایی که اگر تلاش شما نبود هرگز نمیدیدیم رو ببینیم ❤️🌹
2 دیدگاه
سلام آقای فانی من یک مخاطب معمولی یا به عبارتی مخاطب عام هستم و از شما تشکر میکنم بابت زحمتی که میکشید تا ما خیلی از فیلمهایی که اگر تلاش شما نبود هرگز نمیدیدیم رو ببینیم ❤️🌹
سپاس از حمایت شما