آدام اسمیت نظریهپرداز سرمایهداری
دسامبر 22, 2018در ستایش وطندوستیهای مبالغهآمیز
دسامبر 23, 2018قضیه غم غروب جمعهها
قضیه غم غروب جمعهها
این ویدیو از مدرسه زندگی آلن دوباتن به غم غروب جمعهها میپردازد و دلایل روانشناختی مرتبط با کار و حرفه را بررسی میکند.
لینک مطلب در موسسه مدرسه زندگی THE SCHOOL OF LIFE
وبسایت مدرسه زندگی THE SCHOOL OF LIFE
چرا با پایان تعطیلات عزا میگیریم؟
حدود ساعت پنج تا هفت و نیم عصرِ جمعه اتّفاق میافتد، در ساعت شش میتواند به اوج خودش برسد، مخصوصاً وقتی هوا خراب است یا آخرین پرتوهای روز، آسمان را از سرخی به خون کشیدهاند. غم غروب جمعهها معمولاً به کار مربوط است؛ اینکه بعد از وقفهای دلپذیر باید برگردی به اداره.
ولی این پیچیدگیِ قضیه را کاملاً توضیح نمیدهد. اینکه ما کاری برای انجام دادن داریم، خُلق ما را خراب نمیکند. قضیه این است که باید به کاری برگردیم که کار ما نیست. هر چند ممکن است اصلاً ندانیم که کار مناسب ما احتمالاً چه کاری و از چه نوعی است.
درون همۀ ما چیزی هست که میشود به آن گفت «خویشتنِ شاغلِ واقعی»؛ تمایلات و تواناییهایی که میتوانند خودشان را به مادۀ خام حقایق تحمیل کنند.
دوست داریم جنبههای مهم هویّتمان را در کارمان بروز دهیم؛ مطمئن شویم که محصول و خدمات ما بازتابی از خودِ ماست. این چیزی است که ما از شغل مناسب میفهمیم. نیاز به شغل مناسب درست بهاندازه نیاز به عشق، نیرومند و بنیادی است. شکست در پیدا کردن سرنوشت شغلی درست بهاندازه شکست عاطفی میتواند آدم را ویران کند. حس اینکه در کار اشتباه شاغل هستیم و اینکه حرفۀ راستین ما کشف نشده مانده، چیز کوچکی نیست؛ ممکن است مرکز بحران هستیشناختی زندگیمان باشد.
معمولاً در طول هفته میتوانیم نداهای مصرّانه خویشتنِ شغلیِ واقعیمان را سرکوب کنیم. سرمان حسابی گرم است و نیاز فوری به پول به ما انگیزه میدهد. ولی این موضوع بیشک میآید و در غروب تعطیلات یقۀ ما را میگیرد. مثل روحی برزخی که اذن زندگی و اجازه مردن نیافته باشد، دروازههای خودآگاهی را از پاشنه درمیآورد و خواستار تعیین تکلیف است.
غمگین و ترسیدهایم چون بخشی از ما قبول دارد که زمان در گذر است و ما الان با باقیمانده عمرمان مشغول انجام کار درست نیستیم.
عذاب عصر جمعه، خودآگاهی ماست که با زبان بیزبانی سعی میکند ما را در راه بهتری بیندازد. از این نظر غروب جمعه تاریخچهای دارد؛ تا همین صد سال اخیر برای بیشترمان بحثِ کار مناسب اصلاً جای طرح شدن در شغلهایمان را نداشت. برای بقا و با کمترین درآمد کار میکردیم. ولی انتظارات حدّاقلی دیگر جوابگو نیستند. از کجا میدانیم؟ مثالهای مشهودی وجود دارد که آدمها هوششان را در کسب و کارشان به کار انداختهاند.
میدانیم که مجبور نیستیم ناراحت زندگی کنیم، پس حالا که ناراحتیم، دو برابر احساس شرم میکنیم. ولی نباید به خودمان سخت بگیریم. چون هنوز مکانیزمهای رساندن آدمها به هدف شغلیشان جا نیفتادهاند. ذات ما این است که دقیقاً میدانیم از کارمان ناراضی هستیم ولی به طرز دیوانهکنندهای مسیر درست را هم نمیشناسیم. میشود آدم حسابی مطمئن باشد از اینکه سرِ کارِ درست نیست ولی درعین حال کاملاً در مورد هدف واقعیاش سرگردان باشد.
راه حل، صبر، نظم و ترتیب و عزم راسخ است. به انضباطِ مشابهِ یک کارآگاه یا باستانشناسی نیاز داریم که کوزهای شکسته را بازسازی میکند.
این عذاب را با برچسب «عصر جمعه» نباید نادیده گرفت و با الکل و فیلم دیدن نباید تسکینش داد. باید مثل جستجویی آشفته ولی اساسی نگاهش کرد که به امید کشف حقیقت انجام میشود، حقیقتی که زیر نیاز به راضی کردن دیگران و نیاز کوتاه مدّت به پول و مقام دفن شده است.
به بیان دیگر، غم غروب جمعهها را نباید تنها برای عصر جمعه نگاه داشت. باید این حس را در مرکز زندگی قرار داد و اجازه داد که به عنوان شتابدهنده در جستجویی دائمی در تمام طول هفته، طی ماهها و شاید سالها عمل کند؛ پژوهشی که باعث شود با خودمان، دوستانمان، اساتید و آدمهای حرفهای صحبت کنیم.
وقتی غم و اضطراب برای چند ساعت در عصر جمعه رخ میدهد، مشکلی خیلی جدّی وجود دارد. داستان این نیست که از تمام شدن تعطیلات ناراحتیم بلکه این یک یادآوری است که به شکل مفیدی توجّهمان را جلب میکند به اینکه واقعاً کی هستیم و باید نسبت به استعدادهایمان ادای دین کنیم، قبل از اینکه خیلی دیر شود.
ترجمه: دکتر ایمان فانی