بحران سوئز 1956 بخش دوم
می 20, 2021خواب نامتقارن یا تک نیمکره
می 26, 2021شش اندیشه از فلسفه غرب
شش اندیشه از فلسفه غرب
در این پادکست، شش اندیشه از فلسفه غرب از سنکا، سن آگوستین، بلز پاسکال، باروخ اسپینوزا، میشل دو مونتنی و امانوئل کانت بررسی می شود.
لینک مطلب در موسسه مدرسه زندگی THE SCHOOL OF LIFE
وبسایت مدرسه زندگی THE SCHOOL OF LIFE
فلسفه برنامه ای است که متعهد شده به ما کمک کند عاقلانهتر و با تاسف و پشیمانی کمتر زندگی کنیم. اینها شش اندیشه از فلسفه غرب هستندکه می توانند الهام بخش و تسلی دهنده باشند.
اول: از گریستن بر تکههای زندگی چه حاصل، بر تمام آن می باید گریست.
فیلسوف رمی سنکا عادت داشت برای تسلی رفقایش و خود، از این طنز تلخ استفاده کند که نکته کلیدی فلسفه رواقی است. مکتبی که سنکا کمک به پایه گذاری آن کرد و برای دویست سال بر غرب حاکم شد. مکتب رواقی میگوید گریان و عصبانی می شویم نه صرفا چون برنامههایمان شکست خورده، بلکه چون شکست خورده و ما شدیدا انتظار داشتیم که شکست نخوریم.
بنابراین به نظر سنکا وظیفه فلسفه این است که به نرمی و محترمانه ناامیدمان کند قبل از اینکه زندگی بخواهد با وحشی بازی اش ناامیدمان کند. هر چه انتظارمان کمتر باشد کمتر رنج میکشیم. به کمک این بدبینی آرامبخش باید تلاش کنیم از ترکیب خشم و اشک ماده ای بسازیم با قابلیت اشتعال خیلی کمتر یعنی سودا و غم. سنکا نمیخواست ما را افسرده کند فقط میخواست از آن نوع امید معافمان کند که وقتی ناامید میشود تلخ میشود و با کج خلقی عربده میکشد.
دوم:
در اواخر قرن چهارم همانطور که امپراطوری عظیم رم فرو می پاشید، فیلسوف پیشروی آن عصر، سن آگوستین بشدت علاقمند شد به دلایل احتمالی آشفتگی آشکار دنیای انسانی. یک اندیشه مرکزی که پرورش داد چیزی بود که بر آن نام بیاد ماندنی «پکاتوم اروجیاناله»: گذاشت گناه نخستین یا معصیت بنیادی
Peccatum Originale
آگوستین گفت که ذات انسان بطور طبیعی تباه و آسیب دیده است چون در باغ عدن، حوا، ام البشر با خوردن میوه درخت دانش در برابر خدا گناه کرد. سپس گناهش به فرزندانش ارث رسید و حالا همه تلاشهای زمینی انسان محکوم به شکستند چون حاصل روح تباه و خراب انسانیاند. این عقیده عجیب و غریب البته شاید از دید تحت الفظی درست نباشد، ولی بعنوان تمثیلی برای توضیح فضاحت دنیای ما نوعی حقیقت شاعرانه و فریبنده در خود دارد هم برای آتئیست ها و هم برای مومنین. آگوستین میگوید شاید نباید از گونه انسان انتظار زیادی داشته باشیم. این به نوعی قسمت ازلی ما بوده و این فکر در شرایط خاص می تواند اندیشه رهایی بخشی باشد که باید در ذهن داشته باشیم.
سوم:
«شهریاران و فلاسفه می رینند و همچنین بانوان محترم»!
این رک گویی در مقاله ای از فیلسوف فرانسوی قرن شانزده اتفاق می افتد : میشل دو مونتنی. مونتنی نمیخواست بد دهنی کرد باشد، بلکه هدف محبت آمیزی دارد: میخواست خودمان را نزدیک تر حس کنیم به کسانی که زندگی های آنچنانی شان بطرز دردناکی تاثیر گذار بنظر میآید و با زندگی ماها خیلی فرق دارد. مونتنی می توانست اضافه کند که این آدمها پنهانی احساس خود کم بینی و رد شدن می کنند و در زندگی جنسی شان گند میزنند. می توانیم مثالهای امروزی از مدیران شرکتها، کار آفرینان و همکلاسی موفق دوران دانشگاهمان به این قصه اضافه کنیم. مونتن میخواست ما را از نداشتن عزت نفس و شرم رها کند چرا که این حس اغراق آمیز از توهم تفاوت بین ما و دیگران قدرتمند نشات می گیرد.
در لحظات وحشت شاید قبل از یک سخنرانی مهم یا یک قرار عاشقانه جمله مونتنی را باید در ذهن تب آلود و کم جراتمان مرور کنیم و یادمان بیاوریم که هیچ کس هر قدر هم ظاهرا متین و موقر باشد، بیشتر از چند ساعت با فروتنی و آسیب پذیری نشستن سر مستراح فاصله ندارد.
چهارم: «همه اندوهمان از آن است که ناتوانیم از تنها نشستن در اتاق خود».
این گفته از فیلسوف فرانسوی قرن هفدهم، بلز پاسکال، البته کلمه به کلمه درست نیست. ولی مثل همه کلمات قصار فلسفی خوب قصد دارد یک اندیشه مهم را برجسته کند تا یک بینش عمومی را برایمان جا بیندازد، ما وسوسه میشویم بزنیم بیرون و دلمان برای هیجاناتی ضعف میرود که خیلی موقع ها خوب تمام نمیشوند. در زندگی دیگران فضولی می کنیم ولی موفق نمیشویم کمکشان کنیم. میرویم پی شهرت و حاصلش اینکه یک عالم از آدم هایی که نمیشناسیم درباره ما دچار سوتفاهم میشوند.
تنها نشستن معنیاش این نیست که روی تخت چمبره بزنیم بلکه یعنی بی حواس پرتی پیش خودمان بمانیم، لذتهای کوچک را درک کنیم، محتویات ذهنمان را مورد مراقبت قرار بدهیم، اجازه بدهیم جنبه های مهم اما خاموش و ساکت ذهنمان به سطح بیایند، فکر کنیم قبل از عمل کردن. جمله پاسکال سنگین است چون صداهای بلندتر فرهنگ ما دقیقا معکوس این را میگویند. همهاش سیخونک میزنند که بیشتر برو بیرون، بیشتر فعالیت کن، بیشتر دنبال ماجرا باش و کمتر غرق رویاپردازی فکورانه شو. نکند زل بزنی به پنجره و ابرهایی که آن بالا دارند میگذرند. ولی با دلگرمی پاسکال باید یاد بگیریم با خودمان دوستان بهتر و کم حرفتری بشویم.
پنجم: Sub Specie Aeternitatis
ترجمه از لاتین میشود: از منظر ابدیت
اصطلاح بیاد ماندنی از کتاب اخلاق فیلسوف هلندی باروخ اسپنوزا که در ۱۶۷۷ منتشر شد. از دید اسپینوزا وظیفه فلسفه این است که یادمان بدهد به رنج و ناامیدی خودمان از منظر ابدیت نگاه کنیم. انگار که داریم از مسافتی دور به زمین نگاه می کنیم، مثلا از یک سیاره دیگر. دیدگاه اسپینوزا خیلی مدیون گالیله بود. از این نظرگاه رفیع، وقایعی که آزارمان میدهند دیگر لازم نیست تکان دهنده و عظیم باشند. دیگر طلاق یا اخراج از شغل چیست وقتی از کره ماه ببینیمش؟ در عشق جواب رد شنیدن چیست در مقیاس تاریخ چهار و نیم میلیارد ساله زمین؟ طبیعت ما همیشه باعث میشود کشیده بشویم به اغراق درباره اینجا و اکنون ولی هوش منطقی زاویه دید یگانه ای را جایگزین می کند.
در این دیدگاه ما در چیزی شرکت می کنیم که اسپینوزا به آن گفت «تمامیت ابدی». اینطوری می توانیم دست از سرزنش شرایط موجود برداریم و با آرامشی روشن بینانه تسلیم جریان امور بشویم .
ششم:
(Aus so krummem Holze, als woraus der Mensch gemacht ist, kann nichts ganz Gerades gezimmert werden)
این جمله آلمانی کمی بلند است و آدم را میترساند ولی بشدت چشمگیر و رهایی بخش است و جان کلام فلسفه غرب است.
ترجمهاش اینچنین است: «از الوار کج و کوله بشریت هرگز چیز راست و درستی ساخته نشد.»
فیلسوف آلمانی قرن هجدهم، امانوئل کانت این را نوشته که از ما میخواهد قبول کنیم که هر کاری انسانها میکنند همیشه کمی سست و لرزان از آب در میآید. چون ما موجوداتی هستیم که همان اندازه که منطق و هوش شریف داریم همانقدر هم هیجانها و غرایز غلط انداز داریم. آدم باشعور این حقیقت تلخ را از اول می پذیرد و انتظار کمال ندارد. در تاسیس حکومت فرض نمی کند که عقلانیت پیروز میشود. همه کار می کنند با این فرض که خطا و حماقت همه تلاشش را خواهد کرد. بنابراین ساختارهایی برای محدود کردن اینها بنا می کنند. در ازدواج هم همانقدر واقع بیناند: آدم خردمند توقع ندارد یک نفر برایش همه چیز باشد و بعد اگر همه چیز نبود لعنتش نمیکند. پذیرفتن ذات کج و کوله ما حال گیر نیست، بلکه فرزند مشترک سخاوت و طنز تلخ درست و حسابی است. این هم مهم است که کانت اضافه کرد: « تیر و تخته ناصاف در دستان یک نجار با استعداد می تواند تبدیل شود به یک کف پوش زیبا».
ترجمه: دکتر ایمان فانی
نگاهی به اندیشه امانوئل کانت
نگاهی به اندیشه باروخ اسپینوزا
نگاهی به اندیشه سن آگوستین
نگاهی به اندیشه سنکا و رواقیون
نگاهی به اندیشه بلز پاسکال
1 دیدگاه
سلام
خیلی ممنونم از پادکست خوبتون(دمتون گرم که seo هم خوبه، یه تیکه از متن رو تو گوگل سرچ کردم و سایتتون هم اومد)
چرا متنها پروتکتده و نمی شه کپی کرد؟ (روی موبایل حداقل)
کسی که بخواد نقض کپی رایت کنه از htmlش در میاره، کسی که قسمت های مهم رو می خواد کپی کنه اذیت می شه