توضیح علمی بختک یا فلج خواب
فوریه 23, 2021اضطراب و شرایط انسانی
مارس 10, 2021
سفر رفتن یا نرفتن مساله این است
این ویدیو از مدرسه زندگی آلن دوباتن به مساله سفر و مسافرت و انتظار ما از آن و اثری که بر روی ما میگذارد، می پردازد.
دیروقتِ شب در رختخواب یا در ایستگاه قطار و راه برگشت خانه اغلب رویا پردازی می کنیم که بهتر بود الان کجا بودیم؟ مثلا گوا، ساحل غربی هندوستان یا یک رستوران نقلی مشرف به یک آبراهه دنج در ونیز یا بزرگراه مجاور بیگ سر در کالیفرنیا یا جزایر فارو در دورترین نقطه شمال اسکاتلند…
عشق مسافرت تقریبا همیشه با یکی دو تا عکس شعله ور میشود و اسنپ شاتهای ذهنی از جذابترین چیزهای مقصد هستند. سفری که ساعتها طول می کشد و شاید به اندازه دارایی یک خانواده خرج برمیدارد، شاید با چیزی کلید بخورد که مهمتر یا سنجیده تر از یکی دو تا کارت پستال ذهنی نباشد. مسافرت می کنیم بخاطر این باور زمینه ای که واقعیت یک منظره جذابتر است از تصاویر گذرای ذهنی ای که ما را به آنجا میبرند.
کارکرد ذهن ما خاصیتی دارد که به نفعمان است مطالعه شود قبل از اینکه بار سفر ببندیم. تصاویر ذهنی، موقتی هستند. یعنی در بهترین حالت، سه ثانیه طول می کشند. وقتی صحنه ای را خیال می کنیم، فیلمش را تصور نکردیم بلکه رسانه جمع و جور تر و بخشنده تری در ذهن ماست: یک عدد عکس. ولی ما برای فقط یک لحظه که در مقصد نخواهیم بود و همین حقیقت ظالمانه به تنهایی کافی است که امیدهایی که ما را سفر وادار کرده، خراب کند.
ما این پدیده را در سینما خوب میشناسیم؛ فرض کنید در یک داستان، پرده سینما منظره بینظیری از کوبیدن موج دریا به پیشانی ساحل صخره ای را نشان میدهد. شاید در حسرت این منظره با شکوه آه بکشیم. ولی، اگر دوربین روی این منظره لنگر بیندازد، ممکن است خیلی سریع عصبی بشویم. چیزی که در مقیاس ثانیهها افسانه ای بنظر میآید احتمالا بعد نیم دقیقه دیوانه کننده میشود. اگر این زمان بشود دو دقیقه، میخواهیم از سینما بزنیم بیرون. قضیه ناسپاسی یا سطحی بودن نیست، بلکه ما زیبایی را سریع جذب می کنیم و بعدش میخواهیم رد بشویم. زیبایی مثل یک طنز هوشمندانه است؛ میخندیم ولی نیاز نداریم قسمت خنده دار باز پخش بشود.
تصاویر زیبای ذهنی که ما را بلند می کنند تا راهی سفر بشویم، در واقع نسخه بشدت ویرایش شده ای هستند از چیزی که قرار است ببینیم. احتمالا در نهایت این مناظر را می بینیم ولی خیلی چیزای دیگر هم می بینیم. چیزهای دردناک و ملال انگیز، حالگیر یا معمولی: ساعتها فیلم از صندلی لک دار جلویی داخل هواپیما؛ پس کله راننده تاکسی؛ دیوارهای مسافرخانه ارزان قیمت؛ قاب عکس مرلین مونرو در یک اغذیه فروشی محلی؛ بعلاوه همیشه یک چیزی بین ما و منظره توی عکس فاصله میاندازد. یک چیز بد قلق و ظالمانه که کل هدف ترک خانه را ضایع می کند و آن چیز، حال خودمان است.
ما در اثر یک خطای اجتناب ناپذیر، خودمان را همراه میبریم تا مقصدی که میخواستیم از آن کیف کنیم. یعنی یک کوله بار ذهنی که زندگی کردن روزمره در جلد و پوستمون را آنقدر تحمل ناپذیر کرده است. همه آن اضطرابها، حسرتها، گیجیها، احساس گناه، تحریک پذیری و ناامیدی. هیچ کدام این خود تخریبیِ منظرهها، در آن تصویر ذهنی اولیه قبل از سفر وجود نداشتند. در خیال، ما از چشم اندازهای بی عیب و نقص لذت میبریم ولی وقتی رسیدیم پای معبد زرین یا نوک کوهی با جنگل کاج، ناگهان می فهمیم یک عالمه ضمیر اول شخص داریم که در چشم انداز سرک می کشد و فضولی میکند.
سفر اینجوری خراب میشود که عادت کردهایم خودمان را با خودمان ببریم. یک کنایه طنز آمیز غم انگیز رخ میدهد؛ مشقت وحشتناک انتقال فیزیکی جسم به یک مقصد، الزاما ما را به هدف مسافرت نزدیکتر نمی کند. خطوط مسافری هوایی، هتتلهای زنجیره ای و مجلات توریسم در همدستی با هم، هیچ وقت اینها را به ما نمیگویند.
شاید بهترین لذتهای یک مقصد توریستی، همانی باشد که قبل از سفر با خیال پردازی درباره شان، به آن رسیدیم.
مدرسه زندگی فارسی