سه استراتژی تصمیم گیری و انتخاب
استراتژی علمی تصمیم گیری و انتخاب
21 می 2022
دوگانه عقل و احساس دیوید هیوم
دیوید هیوم
31 می 2022
سه استراتژی تصمیم گیری و انتخاب
استراتژی علمی تصمیم گیری و انتخاب
21 می 2022
دوگانه عقل و احساس دیوید هیوم
دیوید هیوم
31 می 2022

دوگانه عقل و احساس – بخش نخست: رنه دکارت

این ویدیو از مدرسه زندگی آلن دوباتن به بررسی اندیشه‌ها و زندگی رنه دکارت فیلسوف فرانسوی می‌پردازد که طرفدار اصالت عقل بود و باور به استنتاج منطقی داشت.
وبسایت موسسه مدرسه زندگی THE SCHOOL OF LIFE

رنه دکارت فیلسوف فرانسوی قرن هفدهم بود که بیشتر شهرتش بخاطر این گفته است: «می اندیشم پس هستم». ولی به دلایل خیلی بیشتری ارزش دارد  به او توجه کنیم. چیزی که متمایزش می‌کرد، خردگرایی شدید و پیروی از اصالت عقل بود. در عصری که بسیاری فلاسفه هنوز استدلال های خود را بر خدا استوار می کردند، دکارت به هیچ چیزی بیش از منطق انسانی اعتماد نداشت و به این شکل با تمرد، شالوده‌های کتابش را پیریزی کرد: «قواعد هدایت فکر»؛
باشد که نوری بیفکنم بر ثروت‌های راستین روح، روشی که هر یک از  ما می توانیم در درون خود و بدون کمک دیگران، همه دانش مورد نیاز برای زندگی را بیابیم. دکارت اعتقاد راسخی داشت به دستاوردهای درون نگری با هدایت تعاریف دقیق، مباحثه و افکار شفاف. باور داشت دلیل بسیاری از مشکلات دنیا استفاده نادرست از فکر است. یعنی مخلوط کردن مباحث، تعاریف غلط و منطق گریزی ناخودآگاه.
زندگی اش تلاشی بود با هدف تجهیز بیشتر ذهن برای فکر کردن. برای حل مسایل کلیدی. دکارت گفت باید مسایل بزرگ را به اجزا کوچک و قابل فهم تقسیم کرد، وسیله این کار پرسیدن سوالات برنده و اساسی است. به این کار گفت «روش تشکیک». ما در سوالات خاصی گیر می‌کنیم مثلا معنای زندگی و عشق،  دلیلش این است که این جستارهای بزرگ رادرست تجزیه نمی کنیم. تشبیهی که برای روش تشکیک بکار برد، یک بشکه بزرگ سیب بود که خوب و بد در هم است. کار فیلسوف این است که متعهد شود کل سیب‌ها را بیرون بریزد و جدا کند.
هر سیب را جداگانه وارسی کند و خرابها را دور بریزد تا فقط بهترین‌ها بمانند. یک راه دیگر برای فکر کردن به دکارت که توضیح می‌دهد چرا این آدم به یکی از قهرمانان رهبران انقلاب فرانسه تبدیل شد، این است؛ دکارت باور داشت همه اندیشه ها باید بر پایه تجربه فردی و منطق بنا شوند نه اتوریته و سنت. در مهمترین کتابش «گفتار در روش» که در ۱۶۳۷ چاپ شد، توضیح می‌دهد که چرا این کتاب را نوشت؛  «مدتها پیش مطالعه مقالات را کنار گذاشتم، به این هدف که دانشی نجویم مگر دانشی که در خود بیابم یا در دفتر کبیر جهان. جوانی را به سفر و دیدار از دربارها و ارتشها گذراندم. با مردمی با خلق و خو و مقام و منصب گوناگون جوشیدم، تجربه اندوختم، خویشتن را به هر چیزی که بخت و اقبال پیش پایم قرار داد، آزمودم. در همه حال به هر چه برایم رخ داد مستقل فکر کردم تا از آن سودی حاصل کنم.»
دکارت بیشتری بزرگسالی را از وطنش فرانسه دور بود و در جمهوری هلند زندگی می‌کرد چون عقیده داشت هلندی‌های تجارت پیشه آن‌قدر فکر پول اند که وقت ندارند موی دماغ آدم آزادی اندیشی مثل دکارت شوند، این فکر خیلی هم بیراه نبود. ولی معلوم شد هلندی آنقدر که دکارت امیدوار بود، مادی نبودند و این فیلسوف ۲۴ بار محل اقامتش را عوض کرد تا از دست جاسوسان دولت در امان باشد. رویکرد شخصی دکارت به فلسفه وقتی به اوج رسید که آن جمله معروف را گفت Cogito ergo sum: می اندیشم، پس هستم.
جمله ابتدا در زبان فرانسه ظاهر شد: Je pense donc je suis در کتاب گفتار در روش در ۱۶۳۷ قبل از اینکه به لاتین در کتاب اصول فلسفه ذکر شود -در ۱۶۴۴
قرار بود این پاسخ نهایی دکارت باشد به سوالی که معلوم نیست چرا فلاسفه اینقدر به آن علاقه دارند: از کجا بدانم که اصلا چیزی وجود دارد از جمله خودم؟ و نکند همه چیز وهم و رویا باشد؟ دکارت در جستجوی جواب قطعی به این سوال که همه چیز وهم است یا نه،  ابتدا گفت ببینید حواس انسانی بشدت غیر قابل اعتمادند مثلا گفت نمی‌توان با قطعیت دانست که من با لباس رسمی در اتاق کنار شومینه نشسته‌ام یا فقط دارم خیال می کنم که نشسته‌ام.
ولی یک امر را قطعا می دانم، این که واقعا دارم فکر می کنم. می‌شود وجود را با یک حلقه استدلال تر و تمیز ثابت کرد. اگر وجود نداشتم که نمی توانستم به وجود داشتن فکر کنم! بنابراین همین که فکر می‌کنم اثبات بنیادی این موضوع است که وجود دارم: همان «می اندیشم پس هستم». شاید این بینش انقلابی بنظر نرسد ولی دکارت این را مثل یک نقطه ثبات و قرار ارشمیدسی استفاده کرد در جهانی که از نظر شناختی روی چیزی نمی‌توان حساب کرد. با امنیت حاصل از این قطعیت دکارتی، او گفت می‌توانیم برویم و حقایق بحث ناپذیر دیگری را ثابت کنیم.
بخشی از سحر آمیزی اثار دکارت از در هم تنیدن جزییات زندگی شخصی با متون خشک فلسفی حاصل شده است. مثلا می‌گوید اندیشه انقلابی‌اش در زمستان ۱۶۱۹ به ذهنش رسید  وقتی از شدت سرمای سواحل شمالی اروپا می‌رفت داخل اجاق و  می‌نشست و فکر می کرد. دکارت تجسم جنبه انزواطلب و دوری گزین فلسفه است. به نظرش انسان می‌تواند عمیق‌ترین مسایل را با پژوهش ژرف در خود پیدا کند.
به گروههای فکری، افکاری که نسل به نسل منتقل می‌شوند و مواضع دانشگاهی بشدت مشکوک بود. فلاسفه به تیمی از دانشمندان، تجهیزات گران‌قیمت، واژه شناسی دور از ذهن و حجم داده‌های عظیم نیاز ندارند. فقط به یک اتاق ساکت و یک ذهن منطقی نیاز دارند. در جایی دکارت رفقایش را دست می‌اندازد که ساعت یازده صبح به خونه اش آمده بودند و تعجب کرده‌اند که هنوز دکارت در رختخواب است. از دکارت می‌پرسند چکار داری می کنی؟  دکارت پاسخ می‌دهد: «فکر می کنم.» رفقا بهتشان می‌زند ولی دکارت هم به همان اندازه به آنها خرده می‌گیرد که وظایف عملی و بی معنی را ترجیح می‌دهند به زیبایی تفکر خالص و خاموش در تختخواب.
در ۱۶۴۹ دکارت یک اثر بزرگ دیگر را به اتمام رساند: «شور روح»
این کتاب حاصل شش سال مکاتبه با یکی از آشنایان سلطتنی بود؛ شاهزاده الیزابت از بوهمیا که فیلسوف غیر حرفه ای باهوشی بود و همزمان روح احساساتی نا آرامی داشت. به دکارت نامه می نوشت و التماس می‌کرد درباره شور و هیجان بنویسد تا بلکه بتواند احساسات خودش را بشناسد و کنترل کند. دکارت اجابت کرد با این دید که فلاسفه باستان احساسات را خوب تحلیل نکرده‌اند و عوام و خواص از نوشته شدن یک کتاب دیگر در این مورد سود زیادی می‌برند. بنابراین کتاب را با یک ادعای ویژه شروع کرد:
«ناگزیرم به نوشتن آن‌گونه که انگار هرگز پیش از من در این باره مطلبی  نوشته نشده است» کتاب طبقه بندی تر و تمیزی دارد از تقریبی هر شور و هیجانی که فرد ممکن است  حس کند  به اضافه علل، آثار و کاربردها و بدنبال آن قسمت دیگری در کتاب است بنام : «انضباط و سیاست فضلیت» این قسمت پر از نصیحت است که چگونه  هیجاناتمان را کنترل کنیم و یک زندکی با فضیلت داشته باشیم.
دکارت ۶ احساس و هیجان بنیادی شناسایی کرد:
شگفتی، عشق، نفرت، تمنا، خوشی و غم
به نظر دکارت از اینها ترکیبات بی‌شماری می‌تواند بوجود بیاید. دکارت بر خلاف رواقیون باستانی طرفدار شکست دادن هیجانات نبود. صرفا می‌گفت این‌ها را در خودمان شناسایی کنیم و اثرشان در رفتار را بشناسیم. اگر رواندرمانی را می دید احتمالا خیلی با آن همدلی می‌کرد. باور داشت یکی از وظایف کلیدی فلسفه این است که به مردم کمک کند هیجاناتشان را بفهمند و کنترل کنند و قدری کمتر مضطرب، نگران مقام یا ترسو باشند و مرتب به دام عشق آفراد نامناسب نیفتند. درباره پیشرفت روانشناختی بشر خوش‌بین بود. حتی ضعیف ترین ارواح می توانند به احساساتشان مسلط شوند اگر با تلاش و تمرین احساستشان را تربیت و هدایت کنند.
آثار روانشناختی و فلسفی دکارت ستایندگان قدرتمندی را جلب کرد. در ۱۶۴۶ ملکه سوید کریستینا علاقمند شد مسایل ذهنی‌اش را حل و فصل کند حتی تشویقش کرد تا در ۱۶۴۹  به سوید برود تا درباره هیجانات و فلسفه درس خصوصی بدهد. ولی صبح زود بیدار شدن (چون ملکه فقط ۵ صبح وقت آزاد داشت) و هوای سرد دکارت را مریض کرد. در ۱۶۵۰ در ۵۳ سالگی از ذات الریه مرد. به یاد آوردن دکارت با جمله «می اندیشم پس هستم» خیلی هم سطحی نیست. این گفته مطالب مهمی درباره دکارت و وظیفه فلسفه را با ما در میان می‌گذارد.
هشداری است برای تعهد به حل و فصل سردرگمی های عاطفی هیجانی، پیشداروی و سنت‌های غیرمفید تا به یک چشم انداز مستقل و منطقی درباره هستی و وجود برسیم.
ترجمه: دکتر ایمان فانی

مطالب مرتبط:
کدام جهان جواب من است؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: Content is protected !!