درباره اضطراب
دسامبر 4, 2019بیست علامت بلوغ عاطفی
دسامبر 10, 2019
درباره جان سختی انسان
کسانی که در گذشته ناباورانه و بهطور ناگهانی عزیزی را از دست دادهاند، اغلب میگویند از اینکه زنده هستند و دارند به زندگی ادامه میدهند در تعجب و حتی شرمندهاند و عذاب وجدان دارند. اینکه چرا هنوز نفس میکشند و غذا میخورند و میخوابند. واقعیت این است که انسان چه بخواهد و چه نخواهد، جانسختتر از آن است که تصور میکند. ارادۀ مبتنی بر حیات از ارادۀ انسانی جداست. فلسفۀ رواقی میخواهد این نیروی خودسرانۀ زندگی را در خدمت آرامش روح و روان انسان قرار دهد و از تلاطم طبیعی ناشی از بیخبری دربارۀ آینده بکاهد. ما از آنچه تصور میکنیم قویتر و بینیازتریم و این حقیقتی است-ویدیویی از مدرسه زندگی آلن دوباتن
یکی از ضعفهای بزرگ ذهن ما آدمها این است که در شکنندگی روح و روان اغراق میکند. تصور میکنیم زندگی در بعضی شرایط ممکن نیست در حالی که هست. اینکه بدون یک درآمد یا حرفه یا سطح سلامت خاص نمیشود زنده ماند. اینکه فاجعه است اگر فلان رابطه یا خانه یا شغل را نداشته باشیم. این تمایلِ ذهن را فرهنگ تجاری جامعه مدام تشدید میکند و داشتن خیلی چیزها را ضرورت جلوه میدهد نه تجمل. اینگونه جامعهای تلاش میکند که این احساس را در انسان ایجاد کند که حتماً سالی یک بار برویم اسکی، صندلی ماشین باید گرمکن داشته باشد، مارک ساعتمان با مارک ساعت فلان آهنگساز معروف یکی باشد، یخچال بزرگ داشته باشیم، دوست و رفیق زیاد، بازوی ستبر و ازدواج پر از شور و حرارت جنسی.
اما در واقع نیازهای اساسی آدمها از این سادهتر است. با خیلی کمتر از اینها به خوبی میشود سر کرد. نه فقط در مورد دارایی بلکه در همۀ جنبههای زندگی. منظور دعوت از فقر نیست. منظور توانایی و قدرت انسان است. انسان کاملاً میتواند با فقر کنار بیاید. با مشهور نبودن، با عمر نوح نداشتن و تنها زندگی کردن. در بدترین حالت حتی میتوانیم با سایۀ مرگ کنار بیاییم. هر روز این اتفاق میافتد. ولی انعطافپذیری در برابر خطرات یادمان میرود. اثر تجمعی این سادهاندیشی این است که کمرو و ترسو میشویم. ترس از دست دادن به زندگیمان غالب میشود، یا ترس به دست نیاوردن چیزهایی که لازم نداریم.
فیلسوف رواقی روم باستان سِنِکا آدم موفقی بود. چیزی داشت که امروز به آن میگوییم شرکت سرمایهگذاری. ویلاها و اسباب اثاثیۀ درجهیکی داشت. ولی خودش را عادت داده بود روی زمین سفت خانهای روستایی بخوابد، نان بیات و آب ولرم بخورد. مدام به خودش یادآوری میکرد که اگر همه چیز را هم از دست بدهد آسمان به زمین نمیآید. خودش را از نقنق و نگرانی فاجعه نجات داده بود. درک این مسئله اعتمادبهنفس زیادی به او داده بود. نگران این نبود که اگر معاملههایش خوب پیش نرود چه میشود. در بدترین حالت مجبور میشد کف آشپزخانه کنار سگش بخوابد. در مقیاس کلان خیلی هم بد نبود.
سِنِکا حرکت مهمی را شروع کرده بود. اگر مدام یاد خودمان بیندازیم که انعطافپذیر هستیم، حتی اگر اوضاع خوب نباشد، مثلاً در مالباختگی یا ترک شدن یا انوع رسواییها که زندگی اجتماعی را داغون میکند، یا بیماری، شجاعتر میشویم چون میفهمیم که خطراتی که با آنها روبرو هستیم، تقریباً هرگز به اندازۀ افکار پریشانمان وحشتناک نیستند. در آرمانشهر فرهنگ جامعه مدام داستان از فرش به عرش رسیدن را تعریف نمیکند. در عوض یک کار مهرآمیزتر میکند که دست بر قضا این رویکرد بیشتر از خوشبینی سادهلوحانۀ جوامع ما منجر میشود به کارآفرینی و پیشرفت. جامعه باید مدام داستانهای واقعی و غیرفاجعهبار از موارد زمین خوردن و از عرش به فرش افتادن را تعریف کند که در آنها انسان پول و همسر و موقعیت اجتماعیاش را از دست میدهد ولی نهایتاً خیلی خوب با زندگی جدیدش کنار میآید. در این داستانها آدمها از برج مجللشان در میآیند و میروند در یک کلبه زندگی میکنند. به گلهای باغچه آب میدهند و غذای کنسروی را دوباره کشف میکنند. این رویکرد نمیخواهد چنین سناریوهایی را تبلیغ کند. در واقع میخواهد با این داستانها ترسهای نابجای ما از تلاش کردن و شکست خوردن را کم کند.
ترجمه: دکتر ایمان فانی
ویراستار: الهام نوبخت