چرت روزانه خواب قیلوله
ژوئن 9, 2021کتاب داود و جالوت مالکوم گلدول
ژوئن 24, 2021
درباره آلن دوباتن و مدرسه زندگی
این مقاله به بررسی نظرات آلن دوباتن، فیلسوف سوییسی ساکن انگلستان و موسس مدرسه زندگی درباره تاریخ، سیاست، اقتصاد و روابط میپردازد.
در زمانهای زندگی میکنیم که به جرأت میتوان بر آن نام «بی زمانگی[1]» گذاشت: در هر یک از ادوار پیشین تاریخ، در یک جغرافیای بهخصوص، یک مذهب و فرهنگ یا یک سنّت، قالب و در اکثریّت تقریباً مطلق بوده و حقیقت پنداشته میشده است و سایر اندیشهها و مرامها یا ناموجود بودهاند یا در اقلیّت محض قرار داشتهاند. تنها در زمانۀ ما و به لطف اینترنت و شبکههای اجتماعی است که افراد میتوانند وارد حلقه و حبابی از یک تفکّر خاص (هر چند عجیب و غریب و نامتناسب با روح زمانه) شوند و جز تأیید افکار خود چیزی نشوند و هرگز مورد پرسش قرار نگیرند. این فراموشخانههای دیجیتال را «اتاق پژواک[2]» لقب دادهاند.
بر این اساس است که مثلاً میبینید در حالیکه یافتههای اکثریّت قریب به اتّفاق اقلیمشناسان و تجربیات مستقیم انسانی، به گرمایش زمین دلالت میکند، عدّهای کاملاً صادقانه باور دارند که در میانۀ یک دورۀ یخبندان کوچک[3] هستیم و یا گروهی دیگر معتقدند کرۀ زمین مسطّح است: این گروه اخیر استدلالات و تریبونها و گردهماییهای خودشان را دارند و بر خلاف تصوّر در قرن بیست و یکم، قانع کردنشان برای تغییر عقیده چندان ساده نیست.
در چنین زمانهای که از یک سو بنیادگرایی سَلَفی را داریم و از سوی دیگر «بیخداییِ پیکاری» ریچارد داوکینز[4] را شاهد هستیم و کسانی چون یُوال نوح هَراری هم که تاریخ و آینده را در مقیاس کلان قضاوت کردهاند، توصیۀ فردیای به جز گیاهخواری و مراقبه[5] ندارند، شنیدن یک صدای کم و بیش بیطرف، متین و منطقی که همۀ جوانب عاطفی، علمی، روانشناختی، فلسفه و تاریخ انسانی را در نظر بگیرد و دربارۀ سرنوشت بشر نه با غیظ و تحکّم بلکه با دلسوزی و فروتنی سخن بگوید، بسیار کمیاب و البتّه خوشایند است و با استقبال روبرو میشود.
آلن دوباتن، فیلسوف و نویسندهای است که در سالهای اخیر با کتابها، سخنرانیها و مدرسۀ زندگیاش به صفات فوقالذّکر مشهور شده و طرفداران بسیاری پیدا کرده است. آنچه در این وبسایت میخوانید مرامنامه و موضع او درباره موضوعات ریز و درشت زندگی است که او خود «فلسفۀ زندگی روزمرّه» مینامد. در اینجا به طور خلاصه نظرات او را دسته بندی و مرور می کنم و در هر بخش به انتقاداتی میپردازم که به او وارد شده است:
1-روانشناسی و خودشناسی: آلن دوباتن به طور کلّی به روانکاوی و به ویژه به مکتب فروید باور دارد: در موسسۀ مدرسه زندگی که در دستکم ده کشور جهان دارای شعبه است، جلسات روانکاوی حضوری و اینترنتی توسّط روانشناسان و روانکاوان برگزار میشود. هستۀ اساسی این مکتب، اهمّیتی است که به رفتار مراقبان و آسیبهای روانی در دورۀ کودکی داده میشود و آن را مهمترین تک عامل سلامت روانی در بزرگسالی قلمداد میکند. بر این اساس است که مثلاً آلن دوباتن عزّت نفس را حاصل این میداند که دستاوردهای فرد در مقایسه با والد همجنسش چگونه ارزیابی میشود و باز بر همین اساس است که فرد در بزرگسالی ممکن است به نگرانی و «گوش بهزنگی» دچار باشد و ضربۀ روحیِ دوران خردسالی عامل اصلی آن شناخته میشود.
استاندارد طلایی درمان اختلالات شخصیت و برخی اختلالات اضطرابی در متون روانشناسی و روانپزشکی البته روانکاوی است امّا با توجه به هزینه و طول مدّت درمان (گاه پنج تا هفت سال) و نرخ پایبندی پایین به درمان، کارایی این روش در دهههای اخیر مورد سوال قرار گرفته است. یکی از خطرات تأکید بیش از حد بر نقش دوران کودکی در سلامت روانیِ فرد آن است که ممکن است ناخواسته نوعی جبرگرایی و طلبکاری از والدین را تبلیغ کند که این موضوع را آلن دوباتن تلاش میکند با گفتن این که «دوران کودکیِ کاملاً شاد و سالم وجود خارجی ندارد!»، تصحیح کند. از جنبۀ مثبت، این دیدگاه قدری از خودخوری و عذاب وجدان و «صداهای منفی درون» که گاه آدمها گرفتار آن هستند، کم میکند.
باور به این که اختلالات روانی در درجۀ اوّل میتوانند از مشکلات جسمی یا شرایطی مانند قند خون پایین یا کمخوابی ناشی شوند، باعث شده آلن دوباتن در نوشتهها و ویدیوهایش توصیههای مفیدی دراین زمینه داشته باشد که مورد تأیید دانش پزشکی هستند.
نکتۀ مفید دیگری که دوباتن به زیبایی یادآوری میکند، آن است که ریشۀ بسیاری از اضطرابهای ما آن است که خودمان را از درون میشناسیم و با ترسها و دودلیها و بلاتکلیفیهای خود از نزدیک تماس داریم و حال آنکه دیگران از بیرون همه محکم و یکپارچه و ثابتقدم و «نرمال» به نظر میرسند. هر چقدر به ما گوشزد کنند که همه مثل هم هستیم و در بزرگترین اضطرابهای انسانی شریکیم، کم است!
او مدام تشویقمان میکند که حال خودمان را بپرسیم، برای خود دلسوزی کنیم، دست بهدور شانۀ خودمان بیندازیم، در حقّ خود پدری و مادری کنیم و خلاصه آنکه با خودمان مهربان باشیم.
2-عشق و ازدواج: در این زمینه، مدرسۀ زندگی حرفهای شنیدنی زیادی با ما دارد. ریشۀ نظرات دوباتن دربارۀ عشق برمیگردد به اینکه او جامعۀ بشری امروز را شدیداً تحت تأثیر مکتب رمانتیک قرن نوزدهم اروپا میداند. پیش از آنکه به رمانتیسیزم بپردازیم لازم است بررسی کنیم خرد کلاسیک و سنتّی در جهانِ پیش از رمانتیسیزم چه بوده است:
برای قرنها ازدواج بر اساس عقل و منطق و شاید مصلحت صورت میگرفت. هدف، پیوند زدن منافع اقتصادی و در سطح بالاتر، منافع سیاسی بود. بنابراین اولاً چیزی به نام عشق رمانتیک وجود نداشت و یا اگر وجود داشت، علّتِ ازدواج نبود. دوم اینکه انتظار میرفت دلبستگی و شاید عادت پس از ازدواج و در طول زمان و در اُفت و خیز زندگی و در طی حل کردن مشکلات مشترک ایجاد شود. همچنین کاملاً پذیرفته بود که ازدواج با هدف لذّت جنسی انجام نمیشود و روشن نگاه داشتن آتش خواهشها و شور و حرارت جنسی در طول یک عمر زندگی مشترک ممکن نیست. همه میدانستند که نمیشود همه چیز را با هم داشت، انتخاب میان این دو گزینه بود:
الف: زندگی مشترک و ثبات، امنیّت و حیثیّت حاصل از آن به همراه کمی ملال و عدم هیجان جنسی
ب: بیبندوباری و ماجراجوییهای جنسی که از یک سو خوشی و هیجان بههمراه دارد و از سوی دیگر ترس، تحقیر، ناامیدی و عدم ثبات.
جنبۀ دیگر خرد کلاسیک دربارۀ ازدواج این بود که زوجین میتوانند و باید هم را آموزش دهند نه اینکه هم را همینطور که هستند، بپذیرند. همیشه این بینش وجود داشت که زندگی مشترک سخت است و باید با تحمّل و مدارا و سازش آن را حفظ کرد. برای قرنها کم و بیش این رویکرد به روابط زن و مرد پابرجا بود که به دوران رمانتیک اروپا وارد شدیم و ایندوره مصادف بود با گسترش راهآهن، کار زنان در کارخانهها، بهبود وضعیت اقتصادی و ارتباطات هر چه بیشتر که باعث میشد برای اوّلین بار در تاریخ، عموم انسانها با تعداد «جفت بالقوّه» بسیار بیشتری آشنا شوند و ملاقات کنند. تا پیش از آن زمان هر مرد یا زن در آستانۀ ازدواج در اطراف خود شاید بیش از سه یا چهار شریک بالقوه زندگی نمییافت. بر اساس این امکانات فیزیکی و تحوّلات عمیق فلسفی و سیاسی، مجموعهای از باورها دربارۀ عشق و ازدواج شکل گرفت که تا امروز ادامه دارد و برای ما قبولش سخت است که قدمت همۀ این عقاید به بیش از دویست سال نمیرسد. (آلن دوباتن در سخنرانیهایش علاقهمند است این جمله را از لاروشفوکو، فیلسوف فرانسوی نقل کند که به نقطۀ آغاز باورهای رمانتیک اشاره میکند: «خیلیها هستند که اگر اسم عشق را نشنیده بودند، اصلاً عاشق نمیشدند!»)
برخی از باورهای رمانتیک دربارۀ عشق و ازدواج چنیناند:
-همۀ ما یک «نیمۀ گمشده» داریم که وقتی به او برسیم، لحظهای از آرامش و درک عمیق اتفاق میافتد و ناگهان عاشق میشویم. این نیمۀ گمشده را باید با غریزه و حدوث نوعی احساس خاص پیدا کرد. اگر این احساس خاص دست نداد، چه بسا باید ادایش را در بیاوریم.
-وقتی به آن نیمۀ گمشده برسیم، دیگر برای درک شدن نیازی به حرف زدن نداریم. درکشان میکنیم و درکمان میکنند و تنهاییِ درونی ما تمام میشود. دیگر هرگز لازم نیست خودمان را توضیح بدهیم. دوباتن معتقد است درست به همین دلیل در دورۀ رمانتیک «قهر کردن» همهگیر شد: آدمها انتظار داشتند بدون حرف زدن و توضیح دادن، درک بشوند واگر همسر نمیتوانست ذهن آنها را بخواند، نشانۀ این بود که یک جای کار عشق و عاشقی میلنگد.
-رمانتیسیزم به گردشهای طولانی در طبیعت علاقۀ بسیار دارد: مناظر غروب و طلوع آفتاب، آبشارهای بلند و ستیغ کوهها از جمله جاهایی است که عشّاق برای گردشهای خود انتخاب میکنند. در داستانهای رمانتیک هرگز عشّاق را در حال انجام کارِ خانه یا رسیدگی به دیگر امورِ جدّی نمی بینیم. به نظر، عشق ناگهان ماهیّت مشغولیّت و مسئولیّتهای عشّاق را تغییر میدهد و آنها را از امور اینجهانی معاف میکند. اتو کشیدن و لباس شستن و بچهها را به مدرسه بردن در این مرام فکری جایی ندارد.
-عشق واقعی جاودانه است: تنها حالتی که برای پایان عشق واقعی میتوان تصوّر کرد، مرگ یکی از طرفین در اثر بیماری، کهولت سن یا خودکشی است! این ایده باعث شد ناگهان دهها اثر ادبی و بعدها سینمایی با این مضمون خلق شوند.
-سکس و عشق به هم گره زده شدند: چنان که گفته شد تا پیش از آن در تمام جهان از چین تا یونان کاملاً طبیعی انگاشته میشد که شور و حرارت در ازدواج غایب باشد یا پس از مدتی کمرنگ شود؛ در دورۀ رمانتیک نبودِ شور و حرارت جنسی به معنای حکم ختم ازدواج در نظر گرفته شد. از سوی دیگر عشق را تقدیس کنندۀ سکس دانستند یعنی اگر رابطۀ جنسی پر شوری خارج از ازدواج شکل میگرفت این بخودی خود به معنای حکم لغو ازدواج پنداشته شد و فردی که خیانت کرده بود (ولو این که از روی هوسی زودگذر یا انتقام یا لغزشی دیگر بوده باشد)، میبایست صادق باشد و (رمانتیسیزم در مورد این صداقتِ پایاندهنده وسواس دارد) همسرش را ترک کند و به شریک جرمش بپیوندد. بر این اساس گونهای از ادبیات در اروپا شکل گرفت که آلن دوباتن آن را ادبیات «زناکاری» مینامد: از آناکارنینا تا مادام بوواری، زنا در ازدواج تبدیل شد به یک داستان سوزناک تراژیک که دیگر حاصل یک لغزش نبود بلکه همه ناگفتههای قلبی افراد را برملا میکرد و نشان میداد زندگی مشترک از پیش ویران شده است و ارزش جنگیدن و حفظ کردن را ندارد.
-همانطور که گفتیم در فلسفۀ کلاسیک یونان عشق یعنی: تحسین جنبههای کاملِ یک انسان ناکامل. در مسیحیت سنّتی هم انسان از ابتدا گناهکار است. در مقابل در اندیشۀ رمانتیکها انسان، پاک و دوستداشتنی و کامل و فرشتهخو است، هر یک از زوجین خوب و کاملاند و نباید سعی کنند هم را تغییر دهند بلکه باید سعی کنند «نیمۀ گمشدۀ» خود را بهصورت یک «پکیج کامل» با کمک غریزه و حس ششم پیدا کنند که این نقش آموزش را در ازدواج به کل منتفی میکند. در این مکتب هرگز نباید عشقت را بهخاطر نقایصش نصیحت یا ارشاد کنی، همۀ آن نقایص دوستداشتنی هستند.
دیدگاه آلن دوباتن اما به خرد کلاسیکِ جهانی بسیار نزدیک است. در مورد سلیقههای عشقی، همانطور که در این وبسایت تماشا می کنید و خواندید، آنها نه نشانۀ یک الهام و اشراق مقدّس بلکه بیشتر علامت تجربهها و آسیبهای دوران کودکی هستند و بسیار غیرقابل اعتمادند، باید با خودشناسی به ریشۀ این سلیقهها پی ببریم و اصلاحشان کنیم وگرنه محکومیم که اشتباهات عشقیمان را مدام تکرار کنیم. در عین حال خوب است بدانیم که هیچکس کامل نیست و همه «به نوعی دیوانهایم»! یکی از موضوعات گفتگو که آلن دوباتن به طنز در آشناییهای پیش از ازدواج توصیه میکند، این است که بگویید: «من از این نظر دیوانهام، شما از چه نظر دیوانهاید؟»: همۀ ما نقاط مشکلدار و عجیب و غریب و پیچیده داریم که به مرور در ازدواج آنها را لو میدهیم. والدین ما بیش از آن دوستمان داشتهاند که اینها را به ما گوشزد کنند. دوستان ما همۀ هدفشان این است که ساعتی با ما خوش باشند و وقت و حوصله ندارند خودشان را با جنبههای دردساز ما درگیر کنند. همسر سابق هم ترجیح داده در متارکهای متمدّنانه جانش را بردارد و فرار کند. همۀ اینها باعث شده که وظیفۀ رساندن این «خبر بد» که ما چقدر مشکل داریم، به گردن همسر فعلی ما بیفتد. نباید از او بهخاطر گفتن حقیقت و گرفتن آینه در پیش رویمان برنجیم. این یک فرصت و لطف بزرگ است که کسی آنقدر به ما علاقه دارد و سرمایهگذاری کرده که حاضر است رنجِش را به جان بخرد و ما را آموزش دهد. لازم نیست همسر ما کامل باشد اما لازم است به نقایص خود اشراف داشته باشد.
اما چرا در آموزش به همسر موفّق نمیشویم؟
در بهترین حالت باید میانِ معلّم و شاگرد فاصلهای وجود داشته باشد. اگر معلّم در مورد آموزشِ شاگرد وسواس بگیرد، حسّاس بشود و موضوع برایش حکم مرگ و زندگی را پیدا کند، دیگر نمیتواند معلّم خوبی باشد: کار به تحکّم و طعنه و بداخلاقی میکشد و به محض اینکه شاگردتان را تحقیر کنید، کلاس تعطیل است. این حس که «خدایا! انگار با یک احمق ازدواج کردهام!» معلّم را چنان میترساند که عنان کارِ آموزشِ حرفهای از دستش در میرود. رویکرد سازنده در این مورد چنین است که همان بخشش و بزرگواریای را نثار همسرتان بکنید که نثار یک بچۀ دو ساله میکنید و اشتباهات و بدقلقیهایش را به او میبخشید: اگر کودکی بیتابی کند، معمولاً دنبال توضیحاتی میگردیم که رفتارش را با مهربانی توجیح کنیم: گرسنه است، خوابش میآید، دارد دندان درمیآورد…در برخورد با همسر و کلاً همۀ بزرگسالان هم خوب است تا همین حد بخشنده باشیم.
نکتۀ مفید دیگر در رویکرد آموزشی به همسران «این احمقهای دوستداشتنی» استفاده از سلاح طنز است. طنز همیشه از بار و تلخی مطلب میکاهد و احتمال آنکه به جانِ شریک زندگی ما راه پیدا کند، بیشتر است.
3-کار و اقتصاد، سرمایهداری و رسانه: در این زمینه هم دیدگاه آلن دوباتن بسیار شنیدنی است:
تا پیش از عصر مدرن کم و بیش در همۀ جای جهان انسانها در طبقۀ اجتماعی معیّنی میزیستند و تا پایان عمر در این طبقه باقی میماندند. امید پیشرفت وجود نداشت اما در عوض اضطراب عقب افتادن از جماعت و یا سقوط از جایگاه اجتماعی هم وجود نداشت. در یک طبقۀ اجتماعیِ خاص، حس رضایت از زندگی با ارتباطات و مراوده و جوشیدن با آدمهای همان طبقه حاصل میشد. اگر کسی فقیر بود بیشتر او را «بد اقبال» می دانستند تا گناهکار. سرمایهداریِ مصرفی و لیبرالیزم از یکسو بابِ انتخابهای زیادی را به روی انسانها گشود امّا از سوی دیگر همۀ مسئولیّتها را به دوش آنها انداخت: حالا اگر کسی موفّق نمیشد دیگر نه «بد اقبال» بلکه «بازنده» بود و این به یک لعنتِ مضاعف تبدیل شد.
هنوز هم بالا رفتن از پلکان ترقّی به دشواریِ دوران پیش از انقلاب صنعتی است. احتمال تبدیل شدن به استیوجابز یا بیل گِیتس بعدی، هنوز به اندازۀ بردن بلیط بخت آزمایی کم است اما سرمایهداری با زیرکی اینها را اهدافی کاملاً دست یافتنی جلوه میدهد و بنابراین تلخیِ ناکامی دوچندان میشود. درست است که بنیانگذاران اَپل و مایکروسافت مثل ما لباسهای ساده میپوشند اما شکاف میان ما و آنها به همان اندازه عمیق است که بین رعایا و دوکها و دوشسها در ادوار پیشین تاریخ بود.
هرگز در طول تاریخ انتظارات از دستاوردهای انسانی تا این حد بالا نبوده است و آمار خودکشی در کشورهای توسعه یافته به عوارضِ تبلیغِ مذهبِ « پیشرفت و خودسازی» دلالت میکند.
رسانهها در این زمینه نقشِ بسیار تلخ و منفیای بازی میکنند: از یک سو همۀ موفقیّتها را اموری کاملاً در دسترس و «یک شبه» جلوه میدهند و از سوی دیگر با شکستها بسیار بیرحماند. آلن دوباتن در این زمینه مثال جالبی میزند:
سنّت ادبی تراژدی در یونان باستان بر این پایه استوار بود که اتّفاقات وحشتناک برای آدمهای خوب و شریف هم میافتد و باید بر آنها دل سوزاند. برخورد با شکست باید بزرگوارانه و سوگوارانه باشد. این سنّت در تمام طول تاریخ اروپا ادامه پیدا کرد تا به دوران مدرن و عصر روزنامهها رسیدیم: حالا دیگر گزارش شکست قهرمانان و مشاهیر بیرحمانه و خبیثانه نوشته میشود؛
اگر قرار بود روزنامهها سرگذشت «اُتِللو» قهرمان تراژدیای به همین نام از شکسپیر را بنویسند، تیتر خبر چیزی در این مایهها میبود:
«مرد مهاجر از روی غیرت و حسد دختر سناتور را به قتل رساند.»
اگر قرار بود برای تراژدی «اودیپ شهریار» تیتر بزنند، چنین چیزی میشد:
«زنا با مادر همان و کور شدن همان!»
و در مورد «مادام بوواری» عنوان خبر این میبود:
«زن زناکاری که به شهوت خرید کردن مبتلا بود، قرض بالا آورد و خودکشی کرد.»
بیدلیل نیست که اضطراب شکست و رسوایی در زمانۀ ما از هر زمان دیگری در تاریخ بیشتر است. باید درک کنیم هرچند «هَملت» بازی را باخته است اما بازنده نیست. آلندوباتن به ما یادآوری میکند موفقیّت در همۀ جنبههای زندگی ناممکن است. موفقیّتهای چشمگیر و در ابعاد وسیع در یک زمینه، معمولاً با غافل ماندن از جنبههای دیگر همراهند و بنابراین هر فرمول و درسنامۀ موفقیّت باید مانند یک نسخۀ دارویی، عوارض ناخواستهاش را از ابتدا صادقانه برای ما شرح دهد و بگوید این موفّقیت به کدام شکست منتهی خواهد شد!
در زمینۀ انتخاب رشته و شغل، مدرسۀ زندگی به ما توصیه میکند به محلّ تلاقی علاقه و استعدادمان با نیازهای دنیا فکر کنیم. این کار مدّتها دروننگری و احتمالاً آزمون و خطا نیاز دارد. با مراقبه و حدس زدن نمیتوان حرفۀ ایدئال را یافت. به همین خاطر از تغییر مسیر دادن نباید ترسید و بر آن اسم «از این شاخ به آن شاخ پریدن» نباید گذاشت. نهایتاً باید درک کنیم که پس از یافتن حرفۀ مناسب باید به آن پایبند باشیم، تمرکز کنیم و هرگز انتظار پیروزیهای یک شبه را نداشته باشیم.
با وجود همۀ مشکلاتی که در مورد ماهیّت سرمایهداری از فرهنگِ کار و اضطراب منزلت تا نقش منفی تبلیغات و تربیت مصرفگرا گفته شد، آلن دوباتن از سرمایهداری ناامید نیست بلکه به نیاز به اصلاح آن باور دارد: یکی از راههای اصلاح، قانونگذاری سالم و مالیاتهای پلکانیِ متناسب است. او استدلال میکند که قوانین سفت و سخت نه تنها سرمایهداری را کُند نمیکند بلکه بهترین سالهای رشد اقتصادی جهان، همان سالهایی بوده است که سرمایهداری بیش از هر زمان دیگر تحت کنترل قوانین و مالیاتها بوده است. درباره مصرفگرایی باید گفت، سرمایهداریِ مصرفی همان چیزی را تولید میکند که ما سفارش دادهایم، بنابراین اصلاح سرمایهداری با آموزش مصرفکننده ممکن میشود.
اینجا میتوان به او ایراد گرفت که سرمایهداری تنها نیازها را پاسخ نمیدهد بلکه آنها را خلق میکند: ما واقعاً به بستهبندیهای پلاستیکی یکنفره برای غذاها یا تعویض گوشی موبایل سالانه یا سیگار یا بسیاری اقلام آرایشی و مُد نیاز نداریم. سرمایهداری اعتیاد مصرف ایجاد میکند و اینکار را با مطالعات روانشناختی پیچیده و صرف میلیاردها دلار هزینه انجام میدهد بنابراین اصلاح فرهنگِ مصرف از پایین به بالا کمی سادهاندیشی و در بهترین حالت بسیار کُند خواهد بود و با شرایط اضطراری زیستبوم و وضعیت منابع کرۀ زمین انطباق ندارد.
4-مذهب: آلندوباتن به خدا باور ندارد، اما دیدگاه او دربارۀ مذهب یکی از دیدگاههای صلحآمیزی است که در زمانۀ شتابزده و خشمآلود ما میتوان سراغ گرفت. شاید بتوان گفت او تا حدودی «رواقی» مسلک است. رواقیون در یونان باستان کسانی بودند که به این سه اصل بیش از اظهارِ باور به خدا اهمیّت میدادند:
ساده زیستی؛ شرافت اخلاقی و انصاف در رفتار با همنوع؛ آمادگی و شجاعتِ رویارویی با مصیبت و فاجعه و به ویژه مرگ!
برخی مورخّین مانند ویل دورانت حتّی عنوان کردهاند که مسیحیّت در اروپا شاید نه ادامۀ یهودیّت ابراهیمی بلکه بیشتر وامدار رواقیون یونانی باشد. این اندیشه که «رضا به داده بده وز جبین گره بگشای» و «گر اندکی نه به وفق مراد است، خرده مگیر»، از بدیهیات دنیای باستان بود که از شرق تا غرب به آن اعتقاد داشتند. بسیاری از بیخدایان فکر میکنند که مذهب تنها یک انتخاب از میان بسیاری انتخابها نیست، بلکه یک اشتباه است و باید با درس و بحث اصلاح شود. آلن دوباتن نظر دیگری دارد:
یکی دیگر از باورهای رمانتیسیزم قرن نوزدهم این بود که فرهنگ میتواند جای کتاب مقدّس را بگیرد و موزهها در حقیقت کلیساهای عصر ما هستند. آلن دوباتن در این زمینه تردید دارد. او میگوید مذهب مانند بوفهای از غذاهای سرد و گرم است و میتوان انتخاب کرد، همانطور که در مورد هنر و ادبیات هم دست به انتخاب میزنیم. دوباتن سپس انتخابهای خودش از این سفره را برمیشمارد:
-مسیحیّت بارها آدمیان را چون کودکان و رمۀ گوسفندان توصیف کرده و این شاید در زمانۀ ما بسیار برخورنده باشد و منجر به جبههگیری شود اما وی معتقد است این موضع باعث میشود انتظارات مذهب از آدمیان به شکل مفیدی با سنّت سکولار تفاوت داشته باشد:
برخورد دانشگاهیِ سکولار در زمینه آموزش این است که انسانِ خردمند نیازمند اطّلاعات است واین اطلاعات را باید مثلاً با سخنرانی فراهم کرد. در مقابل، مذهب «موعظه» میکند نه سخنرانی، تفاوت در این است که در سخنرانی قرار است حقیقتی آشکار شود اما در موعظه راه نجاتی نشان داده میشود.
در آموزشِ سکولار پس از ارائۀ اطلاعات، رسالتِ استاد تمام شده قلمداد میشود، اما مذهب وظیفۀ خود میداند که با سست ارادگی مخاطبان مقابله کند. تکرار، یکی از فنون محبوبِ همۀ مذاهب است: تکرار در جملات کتاب مقدّس؛ تکرار در وعظ؛ تکرار در تمثالها و نقاشیها. پیشفرض مذهب این است که بزرگسالان هم چون کودکان بازیگوش و فراموشکارند. این را مقایسه کنید با دنیای مدرن که از تکرار بیزار است و مدام بهدنبال نکات تازه، تجربههای تازه و اخبار تازه است و دوبار دیدن یک فیلم یا دوبار خواندن یک کتاب را حماقت میداند.
-ارزش آیینها، مراسم و زمانبندی: مدرنیته آیینها را به سخره میگیرد و توصیه میکند: “هر وقت و هر جا حالش را داشتی انجامش بده!» اما انسان تنها مغز نیست، بیشتر قلب است. انجام مراسم و آیینها به جماعت، بسیار اقناع کننده است: به زندگی هدف و معنا میبخشد. در بسیاری از ادیان تقویم دارند و برای روزهای هفته ذکرهای مختلفی تعیین شده است یا در روزهای خاصی از سال اعمال خاصی باید انجام شود: در آیین بودا در زمان خاصی از ماه سپتامبر پیروان این دین در کنار هم جمع میشوند و ماه را تماشا میکنند. از نظر روانشناختی ایجاد تنوّع در گردشِ یکنواخت روزگار و اقدام جمعی بسیار شیرین است و باعث پایبندی و دلبستگی میشود. بسیاری از مراسم مذهبی با آوازها و حرکاتی همراه میشود که حالتی از شور و جذبه در پیروان ایجاد میکند.
-همانطور که گفته شد، قرار بود در دنیای مدرن موزهها جای کلیساها را بگیرند اما موزهها حقیقتاً کار موسّسات و نهادهای مذهبی را نمیکنند. هنر موجود در آنها خشک و بیروح و مغرور است، اصراری ندارد که بر مخاطب اثر بگذارد. هنرمندان هم اغلب اهل فعالیتهای جمعی نیستند؛ ساکت و صامت و منزویاند. مذاهب، سازمان یافته عمل میکنند و برای مؤمنان برنامه دارند. در دنیای مدرن تنها نهادهای دیگری که به شکل مشابه سازمانیافته عمل میکنند شرکتهای چند ملیّتی هستند. هر دوی این نهادها درآمد تولید میکنند: کلیسای کاتولیک سالانه تقریباً 97 میلیارد دلار درآمد دارد.
-مذاهب در مراسم و آیینهای خود نقش میزبان را بازی میکنند و به پیروان اجازۀ مشارکت اجتماعی میدهند: مردم را به هم معرّفی و از حال هم خبردار می کنند.
-مذاهب برای بدن انسان برنامه دارند: رژیمهای غذایی، اعمالی نظیر غسل و حرکات هنگام دعا و حتّی زیارت از جملۀ این برنامهها هستند. به ویژه در مورد زیارت، آلن دوباتن به آژانسهای مسافرتی توصیه میکند از اعمال و مناسک زیارتی الهام و سرمشق بگیرند: میتوان به آدمهایی در سنین و مراحل مختلف زندگی بر اساس یک تقویم فلسفی-روانشناختی، مقاصد مسافرتی متفاوتی توصیه کرد.
در یک کلام همۀ این ویژگیها باعث میشود که مذاهب متشکلتر، پیچیدهتر و جالبتر از آن باشند که تنها برای مؤمنان گذاشته شوند.
5-هنر: آلندوباتن با الهام از متفکّرانی نظیر ارسطو، افلاطون، تولستوی، هگل و هیوم، بهشدّت مخالف اندیشۀ «هنر برای هنر» است. او باور دارد که هنر و زیبایی حقایقِ نادیده گرفته شدۀ زندگی را در گوش نجوا میکنند و کاربرد کاملاً عملی دارند. هنر توجّه ما را به زیبایی و پیچیدگیِ دنیای درون بازمیگرداند و پادزهر کلیشه، ناامیدی، تبلیغات تجاری و تنهایی است. هنرها در حقیقت «کمپِینهای تبلیغاتی» هستند برای چیزهایی که واقعاً در زندگی به آنها نیاز داریم. هنر ما را امیدوار نگاه میدارد و به تعادل برمیگرداند. گاه جامعهای در یک دوره عاشق یک سبک هنری خاص میشود زیرا این سبک عدالت و اعتدال را اعاده میکند مثلاً فرانسه در اواخر قرن هجدهم عاشق سبک باوقار «ژاک لوئی داوید» شد زیرا از فساد و بی بند و باری به تنگ آمده بود، یا انگلیس در قرن نوزدهم به نقّاشان پیش از دوره رافائل علاقه نشان میداد تا کمی از زهر خشونت انقلاب صنعتی را بگیرد.
با هنر باید راحت باشیم، همان کاری که معمولاً با موسیقی میکنیم. دوباتن شکایت میکند که در موزهها شناسۀ آثار هنری معمولاً به اطلاعاتی بیربط میپردازد: نام هنرمند، مواد بهکار رفته، سال خلق اثر، فهرست نام مالکین قبلی یا کشورهایی که اثر در آنها به نمایش گذاشته شده. کمتر اتفاق میافتد که دربارۀ رمز و راز و معنای اثر به توضیحی در موزه بر بخوریم: فرض بر این است که همه هنر را میفهمند: «ایراد از هنر نیست، ایراد از قابی است که هنر را در آن قرار دادهایم.» اگر حافظۀ بهتری داشتیم، شاید نیازمند هنر نبودیم، اما حتّی خاطرات زیبای خود را فراموش میکنیم، هنر زیباییهای زودگذر زندگی را جاودانه میکند.
او انتقاد میکند از نخبگانی که از دیدن هنرهای «زیبا» نگران میشوند و دلیلشان این است که رنج و استیصال بشر در این آثار هنری بازتاب داده نمیشود. دوباتن میگوید که اتفاقاً هر چه به رنج و ظلم و حرمان آگاهتر باشیم، بیشتر به خلق زیباییای نیاز داریم که پادزهر این احساسات شوند و ما را از ناامیدی برهانند.
از دیگر سو هنر به ما الگو میدهد؛ تندیسهای بودا در خاور دور آرامش و وقار را موعظه میکنند. تصاویر دوزخ در هنر قرون وسطی، تبعات ناهنجاری و بیرحمی را یادآوری میکنند. هنر کینزوگی دفاعیهای است از زندگیهای شکسته و ناکامل: این که چیزهای عیب و نقصدار هم میتوانند خوب باشند.
یکی از آرزوهای آلن دوباتن، بازطراحی موزههاست: در اغلب موزههای جهان، ترتیب و آرایش اشیای هنری بر اساس تقدّم و تأخّر زمانی است. او یادآوری میکند که مثلاً در یک کلیسای زیبا آثار هنری از معماری و نقاشی و موزائیک و موسیقی، همه را در کنار هم میبینیم که به یک دورۀ زمانی یا حتّی یک سبک هنری تعلّق ندارند و ممکن است اعصاب یک متصدّی موزه را حسابی به هم بریزند ولی هدف هنر خدمت به روح است و روح، زمان و زمانه نمیشناسد. پیشنهاد او چنین است: در موزهها اتاقی را به آرامش، اتاق دیگری را به اضطراب و تالاری را به عشق و بخشش اختصاص دهیم.
یکی از دلائل اضطراب این است که نمیدانیم وقایع را در کجای روایتِ کلانِ زندگی جای دهیم. در اصطلاح هنر نقاشی، «پِرسپِکتیو» در زندگیهای بسیاری از ما غائب است. دوری و نزدیکی وقایع و رویدادها، کوچکی و بزرگی آنها را در قاب زندگیِ ما تعیین نکرده است و این عدم توازن ما را نگران میکند. یکی از کارکردهای هنر بازگرداندن پرسپکتیو به روایت زندگی است.
6-تاریخ: آلندوباتن در زمانِ به قدرت رسیدن دونالد ترامپ در آمریکا مطلبی منتشر کرد که دیدگاه او نسبت به تاریخ را روشن میکند: گفت که حکومتهای بد کم و بیش روال عادی تاریخ بودهاند و حکومتداریِ سلیم یک استثناست. بنابراین مردم در نظامهای مردمسالار هرگز نباید سیاستمداران عاقل و میانهرو را بدیهی فرض کنند و نباید با توقّعات حداکثری و غیرمنطقی از صندوق رأی فاصله بگیرند. از دموکراسی تا ظهور هیتلر، بیش از یک انتخابات فاصله نیست! این دیدگاه تراژیک نسبت به تاریخ کمی اضطرابآور است اما در عین حال باعث میشود قدر دوران صلح را بدانیم و درک کنیم که تعادل میان خیر و شر تا چه حد ظریف و شکننده است.
در مجموع میتوان گفت اینجا فیلسوفی را داریم «فرزند زمانۀ خویش»، که به اعتراف خود بر «زندگی روزمرّه» متمرکز است. آموزههایش بیش از آن که تازه و انقلابی باشند، منطقی و معتدلاند و با روانشناسی مدرن کم و بیش همسو هستند، هرچند اینجا و آنجا میتوان انتقاداتی به آنها وارد کرد.
آخرین چیزی که در این عصر به آن نیاز داریم، یک فرقۀ جدید است، امّا تا جایی که عقاید او راهِ کنجکاوی و یادگیری از منابع گوناگون را سد نکند، میتوان به آنها احترام گذاشت و از آنها آموخت. بهترین درس او شاید درسی باشد که خود از هگل آموخته است:
حقیقت ممکن است دقیقاً نزد همانی باشد که از او متنفّری. هر زمانهای دریافتی قیمتی با خود داشته است. تاریخ معدن اندیشههای ناب است و «همه چیز را همگان دانند». باید این معدن را کاوید، گوهرهای آن را بیرون کشید و بدون تعصّب به کار بست.
نوشته: دکتر ایمان فانی
[1] Atemporality
[2] Echo Chambers
[3] Mini Ice Age
[4] ا Militant Atheism این اصطلاحی است که ریچارد داوکینز، مخالف سرسخت مذهب، خود دربارۀ عقاید و رویکردش بکار می برد.
[5] نویسنده «انسان خردمند» و «انسان خداگونه» در سخنرانیهایش اینها را توصیه میکند.
2 دیدگاه
من مقدمه ای درباره کتاب سیر عشق را جستجو می کردم به این مطالب رسیدم و واقعا خوشحالم که این مطالب رو دیدم
عالی بود
کاش در کشور ما هم این مدرسه زندگی وجود داشت
شاید خودم تاسیس کردم
منتظرم…