اروین یالوم خیره به خورشید 5
خیره به خورشید اروین یالوم 5
فوریه 1, 2022
مستند به بالا نگاه نکن
مستند کمدی به بالا نگاه نکن
فوریه 1, 2022
اروین یالوم خیره به خورشید 5
خیره به خورشید اروین یالوم 5
فوریه 1, 2022
مستند به بالا نگاه نکن
مستند کمدی به بالا نگاه نکن
فوریه 1, 2022

مرور و بحث کتاب خیره شدن به خورشید نوشته دکتر اروین یالوم بخش پایانی

در بخش پایانی مرور و بحث کتاب خیره به خورشید دکتر اروین یالوم به خاطرات و تجربیات شخصی او با موضوع مرگ می پردازیم.

اروین یالوم می‌گوید اولین خاطره‌ای که از مرگ به یاد می‌آورد حادثه تصادف و مرگ گربه خانگی‌اش است. این حادثه باعث شده او احساس ناراحتی و بیچارگی کند. خاطره بعدی یالوم به کلاس دوم دبستان برمی‌گردد که یک همکلاسی آلبینو داشته است. افرادی که دچار آلبینیسم هستند، یا همان افراد زال، رنگ‌دانه‌های پوست، مو و عنبیه چشم ندارند. یالوم می‌گوید دو چیز از این شخص به یاد دارد؛ اول این که او ساندویچ خیارشور دوست داشته است؛ دوم، خاطره روزی است که خبر فوتش را آورده‌اند. یالوم با شنیدن خبر مرگ این همکلاسی، به یاد شعری از ای. ای. کامینگز می‌افتد، شعری به نام بوفالو بیل.
این شعر سپید ماجرای شخصی قوی‌هیکل، چهارشانه و خوش‌قیافه به نام بوفالو بیل را تعریف می‌کند. بوفالو بیل که اصالتاً اهل کانادا بوده، به آمریکا می‌رود و آنجا بسیار مشهور و محبوب می‌شود. شاعر آمریکایی، ای. ای. کامینگز، در این شعر می‌گوید:
بوفالو بیل مُرد، همان کسی که روزی بر اسب نقره‌ای می‌تاخت و با یک حرکتِ هفت‌تیر، پنج کبوتر را می‌زد. (اینجا منظور از کبوتر، clay pigeon یا نعلبکی‌های سفالی کوچکی است که به عنوان هدفِ متحرک در تمرین‌های تیراندازی استفاده می‌شوند). در ادامه این شعر می‌گوید جناب مرگ! حضرت عزرائیل! آیا از آن پسر چشم‌آبی و خوش‌تیپ (بوفالو بیل) خوشت آمده بود؟ درواقع، یالوم می‌گوید با شنیدن خبر مرگ آن همکلاسی‌اش، این جمله در ذهنش تکرار می‌شده که جناب عزرائیل! آیا از آن پسر چشم‌روشن خوشت آمده بود؟ به نظر من، این یک‌جور بیان ترس و شگفتی است. یالوم تعریف می‌کند که چند سال بعد از این اتفاق، در دوران دبیرستان، دوست دیگری داشته که به دلیل ناهنجاری قلبی، بسیار ضعیف و ناتوان بوده است. یالوم می‌گوید «یک بار از او پرسیدم که مشکلش چیست. جوابی را که داد، الان یادم نیست». این دوست هم در سن پانزده سالگی فوت می‌کند.
خاطره بعدی یالوم از مرگ، به فوت عمویش برمی‌گردد. یالوم می‌گوید که آن روز پدرش گریه می‌کرده و خودِ یالوم از خانه بیرون می‌زند و شروع به قدم‌زدنِ بی‌هدف می‌کند. معمولاً برای پسرها دیدن گریه پدر خیلی ترسناک است و تهِ دلشان را خالی می‌کند. از خاطره مرگ عمو، به خاطره دیگری می‌رسد که در نوجوانی با آن مواجه شده. پدر یالوم در سن 46 سالگی دچار سکته قلبی می‌شود و تا آستانه مرگ پیش می‌رود. یالوم به یاد می‌آورد که آن روز مادرش به او گفته که تو با بی‌نظمی‌ها، شلختگی‌ها و بی‌مسئولیتی‌هایت پدرت را کشتی. درواقع، مادر به این شکل می‌خواسته اروینِ نوجوان را تربیت کند. هنوز هم در برخی از خانواده‌ها چنین روش‌های تربیتی اشتباهی وجود دارد. این باعث به وجود آمدن عذاب وجدان سنگینی در کودک یا نوجوان می‌شود، همان‌طور که در یالوم شد. یالوم می‌گوید پزشک به معاینه پدر آمد و به او دارو داد، دستی بر سر اروینِ نوجوان کشید و گفت «نگران نباش، پدرت نمی‌میرد». رفتار این پزشک به شدت بر یالوم تأثیر می‌گذارد به حدی که تبدیل به یکی از دلایلِ پزشک‌شدنِ یالوم می‌شود. یالوم همه‌جا نقل می‌کند که اولین روان‌درمان‌گرِ وجودیِ خودش استادش «رولو می» است، اما به نظر من اولین روان‌درمان‌گر وجودی یالوم همین پزشک است که توانسته با رفتارش چنین تأثیر عمیق و ماندگاری بر او بگذارد.
ماجرای یالوم و پدرش تا بیست سال بعد از آن سکته قلبی ادامه پیدا می‌کند، تا روزی که در یک دورهمی خانوادگی، پدر به‌طور ناگهانی فوت می‌کند. یالوم، که در آن زمان خودش روان‌پزشک شده بوده و سه فرزند داشته، همراه با همسر خواهرش که او هم پزشک بوده است، تمام اقدامات احیا را برای پدر انجام می‌دهند. یالوم می‌گوید آنها با این تصور که پدر دچار سکته قلبی شده است، مراحل احیای قلبی را انجام دادند. اما وقتی مردمک‌های چشم پدر به سمت راست منحرف شد، فهمیدند که سکته مغزی بوده است. این که یالوم تمام اتفاقات آن روز را با جزئیات دقیق به خاطر می‌آورد، شاید نشان از وجود کمی عذاب وجدان در وجودش باشد. عذاب وجدان از این که اگر زودتر تشخیص داده بودند، شاید می‌شد پدر را نجات داد. شاید ناخودآگاه آن حرف مادر را به‌خاطر می‌اورد که «تو پدرت را کشتی». چنین حسی، چنین زخم اودیپ‌گونه‌ای از این نوشته یالوم احساس می‌شود.
یالوم در مورد مرگ مادرش هم این‌طور تعریف می‌کند که «شبی که مادرم فوت کرد، من برای زنده نگه‌داشتن یادش، از همان کلوچه‌هایی درست کردم که خودش درست می‌کرد و من از خودش یاد گرفته بودم. اما برای اولین و آخرین بار، یادم رفت که در کلوچه‌ها شکر بریزم». بعد از مراسم تشییع، یالوم خواب می‌بیند که مادرش نام او را فریاد می‌زند و عمه‌اش، که قبل از مرگ فلج شده بوده، در خواب بسیار پرتحرک و پر جنب‌وجوش است. شاید این‌ها نوعی برون‌ریزیِ فرویدی است. یالوم می‌گوید این خواب نشان می‌دهد که او در ناخودآگاهش دارد مرگ مادر و عمه را و ناتوانی قبل از مرگ را انکار می‌کند. یالوم می‌گوید عبارت «مرا به یاد بیاور. Remember me» همیشه باعث منقلب شدن او می‌شود، به‌حدی که در نوجوانی شعری با این مضمون سروده و سال‌ها بعد، این شعر را در کتاب «وقتی نیچه گریست» آورده است:
وقتی که بر خاک جسد می­‌نشیند سنگ مزار
هر یکی مرده نادیده در سکوت می‌­خواند
به یادم بیاور، به یادم بیاور، به یادم بیاور
در ادامه، یالوم از خواب دیگری صحبت می‌کند. او خواب می‌بیند که لپ‌تاپش، که تمام نوشته‌ها و کتاب‌ها و یادداشت‌هایش را در آن نگه می‌دارد، گم شده است. این خواب می‌تواند نشان‌دهنده ترس از پاک شدن حافظه، مرگ و فراموش شدن به دلیل از بین رفتن آثار باشد.
«جان وایت هورن» روان‌پزشکی است که در شرف مرگ، یالوم را به بالین خودش فرامی‌خواند. او در آن شرایط بد جسمی، پیش یالوم به اضطراب مرگ اعتراف می‌کند و می‌گوید که از نزدیک شدن مرگ خیلی ترسیده است. این اعتراف به شدت روی یالوم تأثیر می‌گذارد و احتمالاً به همان روشی که در کتاب‌هایش پیشنهاد می‌دهد، او را دلداری داده که «من هم می‌ترسم. اما کنارت هستم و ما هیچ‌وقت تو را فراموش نمی‌کنیم».
در ادامه، یالوم از استاد و روان‌درمان‌گرش، رولو می، می‌گوید که او نیز در زمان مرگش  یالوم را فراخوانده و در حضور او فوت کرده است. رولو می وصیت می‌کند که جسدش با حضور و نظارت یالوم سوزانده شود. بعد از مرگ رولو می، یالوم خواب می‌بیند که با آسانسور بالا رفته و به یک بهشت استوایی می‌رسد. آنجا یک شخصیت کارتونی به نام خرس دودی smokey the bear را می‌بیند. در واقعیت، این خرس یک کاراکتر تبلیغاتی برای آتش‌نشانی آمریکاست که نماینده شخصیت آتش‌نشان‌ها در حمایت از جنگل‌ها و خاموش کردن آتش جنگل‌هاست. یالوم این خواب را این‌طور تفسیر می‌کند که نشان‌دهنده ترس او از مرگ و سوزانده‌شدن و این خرس نشان‌دهنده تلاشِ ناخودآگاه یالوم برای تلطیف موقعیت است.
یالوم کتاب «خیره به خورشید نگریستن» را در سن 75 سالگی نوشته و آنجا می‌گوید بزرگ‌ترین نگرانی او درباره همسرش است. یالوم می‌گوید هنوز هم در این سن و سال نگران همسرش است که همه چیز برایش درست و مرتب باشد و مشکلی سر راهش قرار نگیرد. او می‌گوید برایش دردناک است که بمیرد و همسرش در سنین پیری و ازکارافتادگی تنها بماند. آنچه که یالوم را تسلی می‌دهد، نوشتن از اندیشه‌هایش است تا به این صورت افکار و اندیشه‌ها و یادش همیشه زنده بماند. یالوم نویسنده پرکاری است که کتاب‌های زیادی دارد. به نظر می‌رسد این مکانیزم تسلی‌بخشی که انتخاب کرده، برایش بسیار جدی است. این موضوع نشان می‌دهد که ترس و اضطراب از مرگ یک نفر چقدر می‌تواند برای اطرافیان و دیگران پربار باشد. یالوم تشبیه جالبی در این باره دارد. او می‌گوید پیری و روزهای آخر عمر مانند دریا در شب تاریک است و دوستان و اطرافیان ما قایق‌های روی دریا هستند. درست است که در روزهای نزدیک به مرگ، دیگر نمی‌توانیم به آنها برسیم اما همین که نور این قایق‌ها را در دل تاریکی شب، از دور می‌بینیم دلگرم و آرام می‌شویم.
یکی از ویژگی‌های روش درمانی اروین یالوم گروه‌درمانی یا Group Therapy است. حتی خودش هم عضو یک گروه درمانی متشکل از روان‌درمان‌گرها و روان‌شناس‌ها است. یکی از همکاران یالوم که در این گروه عضو بوده، دچار بیماری سرطان می‌شود. او در گروه، دائماً از دغدغه‌هایش از چگونگی مراسم تشییع و سوزاندن پیکرش صحبت می‌کرده است و یالوم می‌گوید که دلش می‌خواسته از همکارش فیلم بگیرد. در حقیقت، به صورت ناخودآگاه می‌خواسته با ثبت لحظات حضور و زنده بودن همکارش، یک سد دفاعی روانی در برابر مرگ بسازد. یالوم نقل می‌کند که این همکار یک روز در گروه‌درمانی درخواست می‌کند درمورد معنویت صحبت کنند. این در حالی است که اعضای این گروه کم‌وبیش مانند خود یالوم اگزیستانسیالیست هستند و اعتقادات مذهبی خاصی ندارند. در واقع، یالوم تلویحاً اشاره می‌کند که انسان‌ها وقتی به مرگ نزدیک می‌شوند، موضوع معنویت و مذهب برایشان جدی‌تر می‌شود و بیشتر به آن فکر می‌کنند.
وقتی کسی دلش خوش است، شکمش سیر است و از مرگ دور است، آتئیست بودن راحت‌تر است. در ادامه، یالوم از اعتقادات مذهبی خودش صحبت می‌کند. او می‌گوید از کودکی بی‌دین بوده است و هر وقت با خانواده به کنیسه می‌رفته، آیین‌ها و مراسم مذهبی برایش بی‌معنا و خنده‌دار بوده است. او می‌گوید حتی در بزرگ‌سالی هم وقتی برای مراسم ختم دوست یا آشنایی مسیحی به کلیسا می‌رفته، این‌گونه مراسم به نظرش مسخره می‌آمده است. البته، نگاه عمیق یالوم سبب می‌شود که این مسأله را فقط به به استدلال‌های فلسفی و روشن‌فکرانه ربط ندهد، بلکه بخشی از آن را ناشی از رفتار خشن و نادرست معلم مذهبی‌اش در دوران کودکی بداند. یالوم معتقد است که رویکرد هر شخص نسبت به مذهب تا حد زیادی تحت تأثیر دوران کودکی اوست. افراد غیرمذهبی دو دسته هستند: دسته اول به عقاید دیگران احترام می‌گذارند و مذهب و افراد مذهبی را به سخره نمی‌گیرند؛ دسته دوم افرادی هستند که اولویت زندگیشان تحقیر و تمسخر اعتقادات دیگران است. آنها فکر می‌کنند نجات جهان بر پایه بی‌دین کردن همه انسان‌هاست.
یالوم به گفته خودش، بی‌دین است و در زندگی و مرگ جایگاهی برای مذهب قائل نیست. او بر این باور است که زندگی یک اتفاق است و معنای مقدر و خاصی ندارد، ما انسان‌ها پایان‌پذیر هستیم و مذهب فقط باعث از بین رفتن عظمت مرگ می‌شود. به همین دلیل است که می‌گوید «به خورشید خیره شو»، یعنی واقعیت مرگ را با همه عظمت و تلخی‌اش بپذیر. با همه این اوصاف، یالوم تأکید می‌کند که این‌ها احساسات و باورهای شخصی او نسبت به مذهب است.
در ادامه، یالوم ماجرای یکی از مراجعانش را نقل می‌کند. مردی که با تماس‌های مکرر اصرار داشته که با اروین یالوم مشاوره داشته باشد. این شخص بسیار خلاق بوده و حرفه‌ها و هنرهای مختلفی مانند نقاشی، بنایی، شعر و موسیقی را انجام می‌داده، و در عین حال فردی بسیار مذهبی بوده است. یالوم می‌گوید که این مرد در مورد مسائل مذهبی با او بحث می‌کرده و معتقد بوده که منبع الهام تمام هنرهایش خدا و تفکرات مذهبی است. یالوم در جواب او می‌گوید که این به دلیل عدم وجود اعتماد به نفس در این شخص است و این که می‌خواهد مسئولیت تمام کارها را بر عهده خدا بگذارد و نمی‌خواهد بپذیرد که چشمه تمام این خلاقیت و زیبایی درون وجود خودش است. اروین یالوم ماجرا را همین‌جا تمام می‌کند و نمی‌گوید واکنش این مرد به صحبت‌های یالوم چه بوده و این‌که آیا بعد از جلسات تراپی همچنان همان‌قدر خلاق باقی مانده و یا این نگاه جدید ریشه خلاقیتش را خشکانده است. آیا یک روان‌درمان‌گر در جلسات درمان حتماً باید وارد بحث فلسفی و مذهبی با مراجعه‌کننده بشود؟ آیا باید در جهت بی‌دین یا متدین کردن افراد تلاش کند؟ رویکردهای نوین و حرفه‌ای‌تر می‌گویند درمان‌گر باید به عقیده افراد احترام بگذارد و تا حد ممکن سعی کند در این مورد بی‌طرف بماند، مگر آن‌که یک پاتولوژی خیلی واضح وجود داشته باشد.
یکی دیگر از مراجعانی که یالوم از آنها می‌گوید، یک خاخام است. این روحانی یهودی با یالوم بحث می‌کرده و می‌خواسته او را قانع کند که این ایده‌های تسلی‌بخش که برمبنای فلسفه فکری اپیکور و امثال آن مطرح می‌کند، این منطق که زندگی بی‌معنا و مرگ پایان زندگی است، مسخره و بی‌فایده است و نه تنها دیگران را تسلی نمی‌دهد بلکه نمی‌تواند حتی خود یالوم را هم آرام کند. این خاخام اصرار داشته که هیچ تسلی جز در باور به جاودانگی و اعتراف به جاودانگی وجود ندارد. اینجا یالوم اعتراف می‌کند که با وجود این که بسیار باحوصله است اما این روحانی یهودی توانسته با بحث‌هایش او را عصبی کند.
دوستان توجه داشته باشید مطالبی که من درباره ارتباط لذت جنسی و مرگ، هم از نگاه تکاملی و فیزیولوژیکی و هم از نگاه فلسفی، مطرح کردم در کتاب یالوم نیست. اروین یالوم فقط در یک جا، آن هم به صورت گذرا، این موضوع را بیان می‌کند و آن را به چیز دیگری غیر از ارتباطات زیست‌شناختی نسبت می‌دهد. یالوم می‌گوید در میان افرادی که متوجه می‌شوند مبتلا به سرطان هستند، افزایش ناگهانی میل جنسی بسیار شایع است. همچنین افزایش تحریکات جنسی در افرادی که در شرف مرگ هستند دیده شده است. و نیز مواردی دیده شده است که افراد در خانه‌های سالمندان و یا در افرادی که به تازگی همسر خود را از دست داده‌اند، استمناء می‌کنند. یالوم می‌گوید شاید این یک دفاع و مبارزه ناخودآگاه در برابر مرگ و نابودی و یک اقدام فوریِ ناخودآگاه برای رسیدن به جاودانگی است.
تمام مواردی که یالوم تا اینجای کتاب نقل می‌کند، به جز ماجرای استادش که در بستر مرگ بوده و ماجرای همکارش که دچار سرطان شده بود، افرادی هستند که مرگ از آنها دور است. در حقیقت، در این افراد دغدغه فلسفی مرگ به وجود آمده و آنها می‌خواهند با فکر مرگ و نگاه کردن به قضیه مرگ از چشم‌انداز فلسفی، زندگی خود را غنی‌تر کرده و به اصالت خود، به رویاها و رسالت زندگی خود برگردند. اما در ادامه، یالوم از خانمی صحبت می‌کند که سال‌ها مراجع او بوده است. روزی این خانم متوجه می‌شود که مبتلا به سرطان شده است. این اتفاق او را به شدت وحشت‌زده می‌کند. یالوم تلاش می‌کند با روش‌های تسلی‌بخش اپیکور، با ایده قرینگی و امثال آن، او را دلداری دهد و آرام کند. این زن در جلسات بعدی، بسیار عصبانی است و می‌گوید هیچ کدام از روش‌های تسلی‌بخش یالوم به او کمک نکرده است. یالوم سعی می‌کند این‌بار از نظر عاطفی به این شخص نزدیک شود و با جلب اعتمادش، خشمش را فرو بنشاند. اروین یالوم معتقد است جادوزدایی کردن از زندگی و رئالیسم ساده‌لوحانه، همیشه روش خوبی نیست. او از کاراکتر «مفتش اعظم» در رمان داستایوفسکی نقل می‌کند که انسان در زندگی احتیاج به جادو، راز و اتوریته دارد. از فروید نیز نقل می‌کند که ما باید ابهام را نگه داریم. به عبارت دیگر، جادوزدایی کردن از جهان، تفکر مکانیکیِ صرف و رد کردن کاملِ جاودانگی، نه تنها ارزش درمان‌کنندگی ندارد بلکه حال آدم‌ها را بدتر می‌کند. مثلاً دسته‌ای از افراد غیر مذهبی هستند که اصرار دارند ثابت کنند آن همه حیوان در کشتی نوح جا نمی‌شده است! ما باید به اسطوره‌ها و داستان‌های اعتقادی به شکل نمادین نگاه کنیم. همه ما باید این بزرگواری، طبع بلند و انسانیت را داشته باشیم که به عقاید دیگران احترام بگذاریم و آرامش و افکار تسلی‌بخش آدم‌ها را ازشان نگیریم.
ابهام و راز در روان‌درمانی معنای دیگری هم دارد و آن حفظ فاصله درمان‌گر با بیمار است. روش درمانی یالوم به این صورت است که همه پروسه‌های روان‌کاوانه را با بیمار مرور می‌کند و برایش توضیح می‌دهد و از او بازخورد می‌گیرد. برخلاف فروید، یالوم اعتقاد چندانی به ایجاد راز و ابهام بین درمان‌گر و بیمار ندارد. اینجا نکته‌ای وجود دارد که می‌تواند برای روان‌شناسان، روان‌درمان‌گران و مشاوران جالب و مفید باشد. روان‌درمان‌گر چقدر باید راجع به خودش با مراجع صحبت کند؟ آیا باید self disclosure داشته باشد؟ وقتی مراجع سوالی درباره زندگی شخصی درمان‌گر از او می‌پرسد، آیا درمان‌گر موظف است که پاسخ بدهد؟ عقیده یالوم این است که اگر پاسخ به این‌گونه سوالات به روند درمان کمک می‌کند، درمان‌گر می‌تواند پاسخ بدهد و نیازی نیست که خیلی تودار باشد. در این مورد، یالوم با روان‌کاوان کلاسیک، که در جلسات درمان فقط از مراجع و بیمار حرف می‌کشیدند و هیچ چیزی از خودشان نمی‌گفتند و ابهام را نگه می‌داشتند، مخالف است. یالوم می‌گوید وقتی مراجعی از او می‌پرسد که تو از مرگ می‌ترسی، چند بچه داری، یا حتی سوالاتی تا این حد خصوصی که آیا تا به حال شده که از دست همسرت خسته شوی، اگر پاسخ به این سوالات به روند درمان کمک کند حتما پاسخ خواهد داد. یالوم کتاب دیگری دارد که آنجا بیشتر از تکنیک‌های درمانی‌اش می‌گوید و ما در جلسه‌ای دیگر به آن خواهیم پرداخت. در آن کتاب، یالوم می‌گوید که هر جلسه روان‌درمانی دو قسمت دارد: قسمت اول مربوط به محتواست و این‌که چقدر پیشرفت داشته‌ایم، چقدر اضطراب‌ها را واکاوی کرده‌ایم، چقدر توانسته‌ایم به بیمار کمک کنیم؛ قسمت دوم مربوط به ارتباط بین مراجع و درمان‌گر است. یالوم معتقد است که نباید جلسات روان‌درمانی تک‌بعدی باشد. او به گفته خودش، در پایان هر جلسه از مراجع می‌پرسد که رابطه من و تو چطور است؟ هنوز به من اعتماد داری؟ از من دلخور نیستی؟ این کار در جلب اعتماد و درنتیجه در پیشرفت درمان بسیار موثر است.
 در انتهای کتاب خیره به خورشید نگریستن، یالوم سوالاتی را مطرح می‌کند و از مخاطب می‌خواهد که به این سوالات فکر کند؛
آیا با این موضوع موافقید که فکر کردن به مرگ مثل خیره شدن به خورشید است؟ آیا با من موافقید که اضطراب‌های انسان منشاء وجودی دارند و ناشی از اضطراب مرگ هستند؟ یا مثل فروید بر این باور هستید که اضطراب‌های انسان ناشی از ساپرس و سرکوب کردن مسائل جنسی است؟ چه تجربه نزدیک به مرگی دارید و آن تجربه چه اثراتی روی شما گذاشت و باعث بروز چه اتفاقات و تغییراتی درون شما شد؟ فکر می‌کنید کسی در زندگی شما بوده که شما برای او خیلی تأثیرگذار بوده باشید؟ در واقع، آیا آن اندیشه طنین‌اندازی، ایده امواج و Rippling، در زندگی شما وجود دارد؟ روی زندگی چه کسی چنین تأثیری داشته‌اید؟ آیا اتفاقی در زندگی شما افتاده است که منجر به تجربه بیداری شود (مانند تجربه نزدیک به مرگ، رسیدن به سالگردهای روند تولد، دیدن دوستان  قدیمی و سایر تجربیاتی از این دست که قبلاً در مورد آنها صحبت کردیم)؟ آیا اتفاق افتاده که صمیمیت با کسی، ترس از تنهایی و اضطراب مرگ را در شما کم کند یا از بین ببرد؟ آیا تجربه مرگ عزیزانتان را داشته‌اید؟ آیا استعدادهای بالقوه خودتان را بالفعل کرده‌اید؟ و آیا این باعث کاهش اضطراب مرگ در شما شده است؟ چه عقیده‌ای درباره جهان پس از مرگ دارید؟ اگر به روان‌درمان‌گر مراجعه می‌کنید، آیا او در مورد خودش با شما صحبت می‌کند؟ «رولو می» می‌گوید وقتی به یک روان‌درمان‌گر وجودی (Existential Psychotherapist) مراجعه می‌کنیم باید این احساس را داشته باشیم که ما دو انسان با هم همسفریم. آیا این احساس را در مورد درمان‌گر خود دارید؟
دوستان عزیز، کتاب خیره به خورشید نگریستن از دکتر اروین یالوم را تا حد زیادی با هم مرور و بررسی کردیم. امیدوارم توانسته باشد تا حدودی شما را به فکر فرو ببرد، برایتان تجربه بیدارکننده ایجاد کند و اگر در مسیری هستید که ایده‌آل شما نیست، بتوانید با کمک مباحث این کتاب تغییر مسیر بدهید. در جلسات بعدی، احتمالاً باز هم از مرگ از زوایای دیگر صحبت خواهیم کرد. ممکن است چند کتاب دیگر را نیز از اروین یالوم معرفی کنم که در هر کدام از آنها مطالب ارزشمند دیگری مطرح شده است. در مورد سوالاتی که یالوم در انتهای این کتاب پرسیده، فکر کنید و اگر تمایل داشتید پاسختان را در قسمت کامنت‌ها بنویسید. همان‌طور که یالوم می‌گوید، این هنر مرگ است که زبانمان را باز می‌کند و باعث می‌شود راحت‌تر درباره تجربیات شخصی خودمان با هم گفت‌وگو کنیم. مسأله مرگ همان دریای تاریک است؛ وقتی نور قایق‌های دیگر را ببینیم، از ترس و اضطرابمان کاسته می‌شود، می‌توانی انسانی‌تر فکر کنیم و انسانی‌تر رفتار کنیم. در حقیقت، در مقایسه با خورشید عظیم مرگ، می‌توانیم سایر دغدغه‌هایمان را ارزیابی کنیم و ببینیم کدام یک از آنها واقعاً مهم هستند و کدام یک اهمیت چندانی در زندگی ندارند.
دکتر ایمان فانی

 

مطالب مرتبط:
دروغگویی بر کاناپه روانکاوی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: Content is protected !!