خیره به خورشید اروین یالوم بخش سوم
خیره به خورشید اروین یالوم 3
ژانویه 11, 2022
اروین یالوم خیره به خورشید 5
خیره به خورشید اروین یالوم 5
فوریه 1, 2022
خیره به خورشید اروین یالوم بخش سوم
خیره به خورشید اروین یالوم 3
ژانویه 11, 2022
اروین یالوم خیره به خورشید 5
خیره به خورشید اروین یالوم 5
فوریه 1, 2022

مرور و بحث کتاب خیره شدن به خورشید نوشته دکتر اروین یالوم بخش چهارم

در بخش چهارم مرور و بحث کتاب خیره شدن به خورشید، نوشته دکتر اروین یالوم می‌پرسیم اپیکور چه تسلی‌هایی برای میرایی انسان پیدا کرد؟ چرا به قول شوپنهاور پس از اوج لذت جنسی صدای قهقهه ابلیس به گوش می‌رسد؟

امروز می­‌خواهیم کمی در مورد اپیکور صحبت کنیم و ببینیم که چه تسلی­‌بخشی­‌هایی برای ما دارد.
اروین یالوم به ما می‌گوید که لقب اپیکور فیلسوف مرگ بوده است. همچنین، به او Medical Philosopher نیز می‌گفتند، یعنی قصدش از فلسفه کاهش درد و رنج بوده است؛ در واقع  به نوعی طبابت می­‌کرده است. از همین­جا مشخص است که احتمالاً اروین یالوم با اپیکور هم‌ذات­‌پنداری دارد و می‌گوید که او پزشک روح انسان بوده است. اما رویکردی که اپیکور برای کاهش رنج و درد داشت ابتدا تشخیصی بود و تشخیص اپیکور این بود که عمده رنج­‌ها رنجِ مرگ است، همان زخمِ کاری و ترس از پایان تعطیلات. اپیکور با مشاهده درمان­‌های دیگران و درمان­‌هایی که افراد در زندگی به دنبال آن می‌روند، به این نتیجه رسید که همه این کارها بیهوده هستند، زیرا مرگ را از ما دور نمی­‌کنند. در واقع، بیشتر پروژه‌­های جاودانگی انسان به درد نمی‌خورند و نمی‌شود به عنوان پروژه جاودانگی روی آنها سرمایه‌­گذاری کرد.
منظور این نیست که نباید هیچ کاری بکنیم، مقصود این است که برای کاهش درد و رنج مرگ نباید به این روش‌ها دل ببندیم و در واقع نباید تک‌بعدی باشیم. ما با جمع کردن ثروت نمی‌­توانیم به جاودانگی برسیم، حتی با آن نمی‌توانیم درد و رنج مرگ را کم کنیم؛ همین‌طور با عشق، با شهرت و با افتخارآفرینی فرزندانمان هم نمی­‌توانیم مرگ را از خودمان دور کنیم. با این ایده­‌ای که دنیای مدرن ما خیلی درگیر آن است، یعنی جاودانگی با هنر، هم نمی‌­توانیم؛ هنر هم جاودانگی نمی‌­آورد. گاهی‌اوقات کسب شهرت و افتخار از طریق هنر، اتفاقاً سرخوردگی ایجاد می‌کند و نوعی فاصله بین انسان و هم­نوعانش می‌اندازد. الزاماً این‌طور نیست که هنرمندان زندگی وارسته‌­تر و والاتری داشته باشند، اتفاقاً تمرکز بیش از حد بر جاودانه کردن اثر ممکن است از تمرکز بیش از حد بر افتخارآفرینی فرزند بدتر باشد، زیرا تک­‌بعدی‌­تر است. پس این هم نمی­‌تواند یک پروژه جاودانگی باشد که به ما آرامش بدهد.
کمی بیشتر پیش برویم و ببینیم که اپیکور به چه چیزی معتقد بود. اپیکور به ناخودآگاه اعتقاد داشت، یا حداقل این برداشت اروین یالوم است. یالوم به شدت تحت تأثیر فروید است؛ هرچند که در زمینه اهمیت غریزه مرگ راهش را از فروید جدا کرده و مسئله غریزه جنسی را کم‌رنگ­‌تر می‌داند، ولی به هر حال دیدیم که در زمینه تفسیر خواب و در زمینه روانکاوی بیمارانش به‌شدت پیرو فروید است به همین خاطر برداشتی که از اپیکور دارد یک برداشت فرویدی است. یالوم می‌گوید که اپیکور به ناخودآگاه معتقد بود و می‌گفت که ترس ما از مرگ یک ترس ناخودآگاه است که در مسائل دیگر زندگی تسری پیدا می‌کند؛ مثلاً مدام بی­‌قراریم و اضطراب داریم، ممکن است خیلی خشکه-مقدس بشویم و پای‌بندی شدیدی به قوانین داشته باشیم یا برعکس بی­‌بندوبار و خطرپذیر و ولنگار بشویم. همه این‌ها از دید اپیکور تظاهرات و علائمی از آن ترس نهایی هستند. راجع‌به خودِ مرگ هم اپیکور اعتقاد داشت که مرگ پایان همه چیز است. این‌جا یک مقداری با سقراط تفاوت دارد. در گزارشی که افلاطون از سقراط به ما می‌دهد، سقراط هنگام مرگ و نوشیدن شوکران می‌گوید که از دو حال خارج نیست، یا این یک خواب آرام و ابدی است و یا رفتن به یک جای بهتر؛ یعنی سقراط هر دو حالت را در نظر می‌گیرد. اما اپیکور می‌گوید مرگ پایان است و از این یک نتیجه مثبت می‌گیرد که بنابراین اصلاً نگران این نباش که بعد از مرگ، خدایان بخواهند ما را اذیت بکنند.
یکی از واقعیت‌­هایی که در مورد خدایان و اساطیر یونان وجود داشت این بود که خدایان انسان‌ها را پیش از مرگ و پس از مرگ بسیار اذیت می‌­کردند و در واقع تابع قانون اخلاقی خاصی هم نبودند. می‌­دانیم که زئوس به زنان و دختران زیادی تجاوز کرد. می­‌دانیم که ایزدبانوان یونانی بسیار حسود، کینه­‌توز، بدقلب و انتقام­‌جو بودند؛ مثلاً بلایی که آتنا بر سر پاریس آورد و نه فقط پاریس بلکه همسرش، پسرش، برادرش هکتور و تمام شهر تروآ را نابود کرد، صرفاً به این خاطر بود که وقتی با ونوس رفتند و از پاریس پرسیدند که چه کسی زیباتر است، پاریس آتنا را انتخاب نکرد. بلایی که بر سر پرومتیوس آوردند نیز به همین صورت است. بنابراین یک ترس وجودی یونانی­‌ها این بود که نکند بعد از مرگ هم جهانی باشه و این خدایان آن‌جا هم بخواهند همین بلاها را بر سر ما بیاورند.
اپیکور گفت که خدایان اصلاً کاری به کار ما ندارند و مشغول کار خودشان هستند. خدایان فقط الگوهایی کامل از بعضی از جنبه­‌های زندگی هستند ؛ مثلاً آپولو در مورد دانش، ونوس در مورد زیبایی، زئوس در مورد قدرت و غیره. تسلی دیگری که اپیکور آورد این بود که گفت وقتی که شما هستید و زنده­‌اید، مرگ نیست؛ وقتی هم که مرگ می‌آید، چون مرگ نابودی است، شما دیگر نیستی. بنابراین هرگز ملاقاتی بین شما و مرگ رخ نخواهد داد. این‌طور نیست که مثل دو تا سنگ چخماق این‌ها را به هم بسابی و جرقه بزند، بنابراین دیگر از خود پدیده مرگ نترس. بعد از اینکه مُردی، دیگر حسرت و ترس و رنجی باقی نمی‌­ماند. اروین یالوم در سخنرانی‌اش در همین کتاب خیلی علاقه دارد یک جمله‌­ای را به طنز از وودی آلن نقل کند؛ وودی آلن گفته بود که «من از مرگ نمی­‌ترسم، فقط می‌خواهم وقتی مرگ اتفاق می‌افتد من آن دوروبر نباشم». تسلی اصلی اپیکور، تسلی مشهور اپیکور این است که نترس وودی، موقعی که مرگ اتفاق می‌افتد تو آن‌جا نخواهی بود.
این شبیه چیزی است که نیچه در چنین گفت زرتشت از زبان زرتشت بیان می‌کند: «سوگند که روانت پیش از جسمت خواهد مرد». یک استدلال دیگری که باز به اپیکور نسبت می‌دهند و بسیار قدیمی است، استدلال قرینگی یا Symmetry است. این استدلال می‌گوید پیش از این‌که تو به دنیا بیایی جهان برای 13.8 میلیارد سال (با دانش امروز ما) وجود داشته، قرون و اعصار بسیاری بوده که تو در آنها نبودی و از توحش‌­ها، از رنج‌­ها، از خوشی‌­ها بی­‌خبر بودی و نه حسرتی داشتی نه درد و رنج و غمی و نه ترسی. وقتی هم که تو می­‌میری قضیه به همین شکل می‌شود، قرون و اعصار بسیاری خواهد بود که تو در آن‌ها حضور نخواهی داشت و چیزی نمی­‌بینی و چیزی نمی‌فهمی. چرا فکر می­‌کنی که ندیدن و نشنیدن و نبودنِ دوم دردناک­تر و غم‌­بارتر از ندیدن و نشنیدن و نبودنِ اولت است؟ یا به قول خیام: «زین پیش نبودیم نبُد هیچ خلل/ زین پس چون نباشیم همان خواهد بود». البته خیّام این را بیشتر از این دید می‌گوید که بود و نبود ما برای دنیا فرقی نمی‌کند. ولی می‌توانیم این بیت را به صورت استدلال قرینگی هم تفسیر کنیم و بگوییم که برای ما هم فرقی نمی­‌کند.
هرچند، من با یکی از مخاطبان موافقم که در کامنتی نوشته بودند که این زیاد تسلی­‌بخش نیست، زیرا در واقعیت چندان قرینه نیست. مثل این می‌ماند که شما یک غذای خیلی خوشمزه‌­ای را قبلاً مزه نکرده بودید، حالا کمی از آن خوردید و بعداً وقتی که گرسنه می‌شوید همیشه یاد این غذا می‌افتید. به محض اینکه انسان چیزی را تجربه کرد قرینگی از جا برمی­‌خیزد. برای کسی که تجربه کرده و عاطفه داشته واحساس کرده، عدمِ پیش از مرگ شبیه عدمِ پس از مرگ نیست. درواقع، این شاید فقط برای دیگران تسلی­‌بخش باشد؛ یعنی یک سوم شخص که شما را به صورت یک نقطه در وسط یک خط می­بیند که از دو طرف تا بی‌نهایت امتداد دارد. در آن صورت، بله، از دو طرف قرینه است. شاید این دیدگاه در نبودِ شما برای آن افراد تا حدودی تسلی­‌بخش باشد، برای همین هم خیام می‌گوید که زین پیش نبودیم نبُد هیچ خلل. ولادمیر ناباکوف در کتاب بیوگرافی و خودزندگی­نامه‌­اش که Speak Memory، بنال حافظه، نام دارد مطلبی را می‌گوید که یالوم این‌جا از قول او مطرح می‌کند. (واقعاً هم اسم قشنگی برای یک زندگی‌نامه است. اروین یالوم هم این را توجه می‌دهد که اسم قشنگی است و تصور کردن اسمی قشنگ‌تر از آن برای یک زندگی­نامه سخت است. ضمن اینکه خود اروین یالوم هم استعداد خاصی در انتخاب اسامی جذاب و کنجکاوی‌­برانگیز برای کتاب‌هایش دارد).
در آن کتاب، ناباکوف می‌گوید که زندگی جرقه نوری بین دو تاریکی بی‌­انتهاست. در مورد اپیکور هم نقل می‌شود که سنگ مثانه گرفت و مرگ دردناکی داشت ولی تا دم مرگ با خوش­‌خلقی با شاگردانش حرف می‌زد و خاطره تعریف می‌­کرد. اتفاقاً یکی از چیزهایی که اپیکور به ما توجه می‌دهد که می‌تواند زندگی را غنی کند این است که رو به دو طرف زندگی کنیم. یعنی استدلال قرینگی را نگذاریم برای بعد از مرگمان. در واقع، چیزهایی که در زندگی تجربه کردیم بخشی از دارایی واقعی ما هستند که از دسترس زمان در امان است و پالایش و پیراسته شده و ما می‌توانیم با آن‌ها خاطره‌­بازی کنیم و با این خاطره‌بازی‌ها می­‌توانیم چندین بار زندگی کنیم. می­‌بینید که چقدر با آن تصور مدرنی که راجع‌به اپیکور وجود دارد فرق می‌کند. امروزه وقتی می‌گویند که یک نفر اپیکوری است یعنی خوش‌گذران و به دنبال لذت­‌های جسمی و  روزمره است. درصورتی‌که اپیکور کسی است که ایده صومعه­‌ها در اروپا به او نسبت داده می‌شود، حتی ایده کمون­‌ها به او نسبت داده می‌شود. در واقع، چیزی که اپیکوریسم واقعی توصیه می‌کند این است که انسان با نوستالژی خاطره‌بازی کند و در نهایت ساده­‌زیستی، با گروهی از آدم‌های هم‌­فکر خودش روزهای زندگی را در آرامش و سکون نسبی بگذراند.
در واقع، می‌شود گفت بیشتر از آن که استدلالات فلسفی اپیکور به آدم تسلی بدهد، سبک زندگی اپیکور و لایف‌استلایلی که انتخاب کرده بود، یعنی جوشیدن و هم‌نشین شدن با چند یار موافق، ساده‌زیستی و دل‌سپردن به خاطرات و کتاب و فلسفه است که تا حدود زیادی می‌تواند آرامش‌بخش باشد. نظریه اپیکور شاید واقعاً مثل مثلاً قضایای هندسیه اقلیدسی نباشد که حل می‌کنیم و تمام می‌شود، مخصوصاً آن استدلال قرینگی به من یکی که آن‌قدر آرامش نمی‌دهد. حالا دوستان می‌توانند هرکدام در کامنت­‌ها بنویسند که واقعاً این نظریه چقدر خوشحالشان می‌کند. همیشه هم باید این را به رسمیت بشناسیم که آدم‌ها با یکدیگر فرق دارند و نمی‌شود یک نسخه را برای همه نوشت. اگر بپذیریم که اپیکور طبیب است، پس نتیجه می‌گیریم که نمی‌شود یک نسخه را برای همه بیماران اجرا کرد و این چیزی است که اروین یالوم زیاد راجع بهش حرف نمی‌زند.
قرار بود که یک مقداری هم راجع‌به درهم‌تنیدگی و پیوستگی لذت جنسی و مرگ صحبت کنیم، اما این‌بار از منظر تکامل. فلسفه اصلی تکثیر جنسی در جهان موجودات زنده، ایجاد تنوع ژنتیکی بوده است. یک موجودی که تکثیر غیرجنسی دارد، یعنی جوانه می‌زند مثل هیدر، سلول‌هایی تولید می‌کند که ترکیب کروموزومی و  ترکیب ژنی آنها کاملاً شبیه والد است. در جهانی که محیط دائماً تغییر می‌کند، این روش استراتژی مناسبی برای بقاء نیست. مثلاً تصور کنید موجودی که به یک PH ثابت محلول یا آب احتیاج دارد، به‌ناگهان خودش را مواجه با محیطی  با PH اسیدی­‌تر یا بازی­‌تر می­بیند. درنتیجه، همه سلول­ها و همه آن خانواده چون به همین شکل هستند، نابود می‌شوند. بنابراین، اولین بار در موجودات زنده جنس مذکر، جنس نر، زائده‌­ای به صورت یک استطاله کوچک به وجود آمد که بتواند برای مدت کوتاهی به صورت موقت ژن­‌های متفاوتی از ژن­های جنس مخالف را حمل کرده و به آن منتقل بکند؛ یعنی جنس مؤنث که پذیرنده ژنوم طرف مقابل بود، موجود زنده اصلی بود و جنس مذکر یک فلسفه وجودی خیلی کوتاه و موقتی داشت. در موجودات ساده‌­تر تقریباً همیشه جنس مذکر بعد از عمل جنسی از بین می‌رود، زیرا هم جثه کوچکتری دارد و هم عمر کوتاه­‌تری. این عمر کوتاه‌­تر حتی تا انسان هم کشیده می‌شود به صورتی‌که اثر محافظتی استروژن برای قلب و عروق باعث می‌شود که خانم­‌ها عمر طولانی‌­تری داشته باشند. همچنین، تفاوتی که در سیستم ایمنی زن و مرد وجود دارد باعث می‌شود که سرطان در آقایان مقداری بیشتر باشد و بیماری­‌های خودایمنی در خانم­‌ها کمی بیشتر. حتی ویل دورانت می‌گوید که در تاریخ خانم‌­ها از نظر جسمی و عضلانی هم قوی­‌تر بودند، مثلاً خانواده شیرها که در آن شیر ماده شکارچی اصلی است. پس بنابراین جنس مذکر یک موجود فرعی بوده که مهم‌ترین کاربردش ایجاد تنوع ژنتیکی در تکثیر جنسی بوده است.
عقیده‌ای وجود دارد که در زبان فارسی کلمه مَرد با کلمه مُردَن از یک ریشه است و کلمه زَن با کلمه زندگی از یک ریشه است. این را می‌شود به اساطیر و ریشه­‌های ناخودآگاه و همان روش یونگ هم تعمیم داد. این مرگی که برای موجود مذکر، بعد از سکس و بعد از انتقال ماده ژنتیکی به موجود مؤنث، اتفاق می‌افتد، در موجودات ساده‌­تر از انسان خیلی سریع است. مثلاً ماهی آزاد را تصور کنید که حتی جنس ماده هم بعد از تخم‌ریزی زیاد زنده نمی­‌ماند. یعنی آن پروسه پیری تقریباً به فاصله چند ساعت از تکثیر جنسی شروع می‌شود. در حشرات هم همین‌طور است.
این پدیده یک نتیجه جالب دارد: اگر سکس را به سه قسمت تقسیم بکنیم، مرحله برانگیختگی یا Arousal، مرحله ارگاسم و مرحله Detumescence، آرامشی که بعد از اکت جنسی و فعالیت جنسی حاکم می‌شود همراه با یک تخلیه عصبی پاراسمپاتیک وسیع است. علت ریلکس شدن و آرامش همان تخلیه وسیع پاراسمپاتیک و آزاد شدن بعضی از مدیاتورهای شیمیایی مثل اِندورفین­‌ها است. در جانداران ساده‌­تر از انسان آن مرحله آرامشِ بسیار وسیع، به مرگ پیوند می‌خورد. در واقع، انگار به شکلی این لطفِ طبیعت بوده است که مرگ را با پیوند دادن به بزرگ‌ترین لذت زندگی موجودات زنده به نحوی آسان و تحمل­‌پذیر می­‌کند. مثلاً در مورد ماهی آزاد، ماهی‌هایی که تخم­‌ریزی کردند و رسالت طبیعی خودشان را انجام دادند، به خاطر همان ریلکسی و به خاطر آن پروسه پیری، برای خرس‌ها خیلی شکارپذیرتر هستنند. مثلاً در مورد بعضی حشرات مثل گونه‌های خاصی عنکبوت­‌ها، اصلاً عنکبوت ماده به عنکبوت نر امان نمی‌دهد و در همان حالی که عنکبوت نر مشغول عمل جنسی است و به محض اینکه ماده ژنتیکی متفاوتش را به بدن جنس ماده تزریق کرد، در همان حال عنکبوت ماده عنکبوت نر را می‌خورد که آن مواد پروتئینی­ که برای به وجود آوردن نسل بعد لازم است از بین نرود. اول از همه سرش را جدا می‌کند در حالی‌که گاهی وقت‌ها بدن عنکبوت نر هنوز مشغول فعالیت جنسی است، و بعد به مرور و سر فرصت بقیه بدن را هم می‌خورد. سعدی می‌گوید: «گر بانگ برآید که سری در قدمی رفت/ بسیار مگویید که بسیار نباشد».  یعنی این اتفاق موضوع خیلی خاصی نیست و نباید برای این قربانی خیلی شلوغ کرد. ممکن است بعضی از دوستان بگویند که مقایسه بین عنکبوت و انسان چه مقایسه بی­‌جایی است ، ولی باور کنید دوستان از عنکبوت تا انسان این همه نیست.
اما چرا در موجودات زنده پیچیده‌­تر فاصله عمل جنسی تا مرگ اینقدر طولانی شده؟ دلیل این مسأله نیاز فرزند به والد است. هرچه فرزند موقع تولد ضعیف‌­تر باشد و به دوره نگه‌داری طولانی­‌تری نیاز داشته باشد و به جای یک والد به دو والد نیاز داشته باشد، به همان نسبت هم طبیعت عمر والد را طولانی­‌تر می‌کند و آن موجود دیگر یادش می‌رود که بعد از لذت جنسی مرگ بود. طبیعت آن‌همه هیجان و اصرار و ابرام را در تو قرار داده بود که آن عمل جنسی را مرتکب بشوی و به قول شوپنهاور، بلافاصله بعد از ارگاسم باید قهقهه ابلیس را می­‌شنیدی. اما وقتی نسل بعدی، یعنی فرزند، ضعیف است طبیعت موقتاً به والدین یک امان­‌نامه می‌دهد که مدت بیشتری زنده بمانند و او را به جایی برسانند.
دقیقاً تمام پرسش­های اگزیستانسیال، تمام بحران­‌های وجودی، همه آن درد و غمی که اروین یالوم و اپیکور و همه از آن حرف می­‌زنند در همان فاصله،  یعنی از آن اکت جنسی تا پیری، اتفاق می‌افتد. چون در کودکی و بچگی و بعد هم در بلوغ و عشق و عاشقی، همه سرشان گرم است، تمام این بحران­‌ها برای همان فاصله تخم‌­ریزی ماهی آزاد تا پیری و مرگ است که در مورد آن‌ها چند ساعت، در مورد حشرات شاید چند دقیقه،و در مورد انسان چندین دهه است.
گروهی اعتقاد دارند که این به خاطر خودآگاهی انسان است، ولی من فکر می‌کنم تمام موجودات زنده‌­ای که فاصله تولید مثل تا مرگشان طولانی می‌شود، مثل همان شیرهای پیری که از گله رانده و سرگردان می‌شوند، اگر زبان داشتند احتمالاً همین پرسش‌­های فلسفی و بحران­‌های وجودی برایشان اتفاق می‌افتاد. به هر حال، این هم منظر تکاملی بود و اینکه چقدر طول مدت زندگی به اتفاقات بعد از سکس  و میزان نیاز نسل بعدی به زنده ماندن والدین بستگی دارد.
این مطلب را اینجا نگه می‌داریم و در قسمت‌­های بعدی به تسلی­‌های دیگری می‌پردازیم که اروین یالوم می‌تواند داشته باشد و از خاطراتی می‌گوییم که از زندگی خودش یا دیگران برای ما نقل می‌کند.
مطلب مرتبط:
اپیکور و فلسفه لذت
افلاطون و تمثیل غار
زیگموند فروید و نظریه ناخودآگاه

زیگموند فروید و نظریه تعالی

نگاهی به رمان لمیدن بر کاناپه روانکاوی

 


 

2 دیدگاه

  1. سایرس مثل وایرس گفت:

    سلام، توضیحات شما به شدت گوش نواز هست، و من به شدت لذت می برم از پادکست هاتون. میشه بیشتر پادکست و محتوا درباره جغرافیای سیاسی داشته باشیم؟ اگر امکانش هست یه پادکست درباره اتفاقات اخیر روسیه و اکراین بگذارید ممنون. همچنین جایگاه احتمالی ایران در صورت شروع تنش بین شرق و غرب و تشدید تنش ها به چه صورت خواهد بود؟

  2. ابراهیم گفت:

    نابود شدم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: Content is protected !!