خیره به خورشید اروین یالوم 2
ژانویه 11, 2022خیره به خورشید اروین یالوم 4
ژانویه 11, 2022خیره به خورشید اروین یالوم 3
مرور و بحث کتاب خیره شدن به خورشید نوشته اروین یالوم – بخش سوم
در بخش سوم مرور و بحث کتاب خیره شدن به خورشید نوشته اروین یالوم به بررسی سه مورد از مراجعان دکتر اروین یالوم طی سالهای درمانگری میپردازیم و خوابهای این مراجعان را مرور میکنیم.
جلسه قبل گفتیم که در زندگی وقایع و تجربیات بیدارکنندهای وجود دارند که باعث میشوند توجه ما دوباره به مسائل وجودی و اگزیستانسیال جلب شود؛ یکی از این وقایع بیدارکننده بیماریهای لاعلاج است.
یکی از کیسهای درمانی که دکتر اروین یالوم ذکر میکند، خانم مسنی است که همسرش بعد از یک دوره طولانی ابتلا به آلزایمر، فوت کرده است. همانطور که قبلاً هم گفتیم، یکی از ویژگیهای روش درمانی دکتر یالوم ارتباط طولانی او با بیمارانش است، بهطوریکه برخی بیماران را حتی تا چندین دهه تحت نظر دارد. این خانم مسن و همسرش هم از کسانی هستند که دکتر یالوم از سالها قبل درمانگر آنها بوده است و شناخت خوبی از آنها دارد. این زن بعد از فوت همسرش دچار اضطراب و ترس شدید از دزد میشود. این درحالی است که اولاً خانه او در محلهای واقع شده که احتمال وقوع دزدی در آن بسیار کم است؛ و ثانیاً همسر این زن سالهای طولانی دچار بیماری آلزایمر بوده و در صورت وقوع دزدی هم عملاً هیچ کمکی از او برنمیآمده است. پس این مسأله که این زن پس از مرگ همسرش دچار این ترس شده، از نظر منطقی توجیهپذیر نیست. درنتیجه، یالوم از روش بررسی و تفسیر خواب کمک میگیرد تا بتواند مشکل اصلی این زن را پیدا کند.
این خانم بهطور مکرر خواب میدیده که کنار یک استخر نشسته و پاهایش را درون آب قرار داده است و برگهای پاییزیِ درون آب به پاهایش برخورد میکنند. همانطور که قبلاً هم گفته شد، یکی از نکات بسیار مهم در تفسیر خواب به روش فروید، احساس شخص در هنگام دیدن خواب است. خودِ خواب و صحنه و اتفاقات آن مهم است اما احساسی که شخص در آن لحظه تجربه کرده بسیار مهمتر است. فروید خواب را به یک صحنه نمایش فیالبداهه و ناخودآگاهِ انسان را، به بازیگران آن نمایش تشبیه میکند. برای یک اجرای بداهه، فرصت چندانی برای طراحی صحنه و لباس وجود ندارد و ممکن است بازیگران از دمدستیترین ابزارها برای اجرای نمایش استفاده کنند. اما چیزی که اهمیت دارد محتوا و مفهوم نمایش است. در خوابها هم به همین صورت است؛ یعنی صحنه و اتفاقاتی که در خواب میبینیم ممکن است متأثر از وقایع روز باشند اما مضمون و محتوای اساسی و اصلی خواب، همان احساسی است که شخص در لحظه خوابدیدن تجربه میکند. درواقع، ذهن انسان از ابزار و صحنههای دمدستیتر برای بیان یک موضوع اساسی استفاده میکند.
در همین راستا، دکتر یالوم از آن زن میپرسد که هنگام دیدن این خواب چه احساسی داشته است. زن پاسخ میدهد که حسی مانند برخورد یک ماده لزج، مانند یک ماهی مُرده لزج را داشته است. با کنار هم قرار دادن نتایج بررسیها، یالوم به این نتیجه میرسد که ترس از دزد در این زن در حقیقت نشانه اضطراب مرگ است؛ اضطراب از این مسأله که بعد از مرگ شوهرش، حالا خودش یک قدم به مرگ نزدیکتر شده و بهزودی نوبت مرگ خودش نیز فرا میرسد.
چند سال بعد از این اتفاق، این زن بیمار و ناتوان شده و دیگر قادر به ادامه زندگی در خانهاش نیست. درنتیجه، تصمیم میگیرد به خانه سالمندان نقل مکان کند. هنگام جمع کردن اثاثیه و لوازم خانه، بخشی از رنگ دیوار میریزد و رنگ آبیِ زیر آن مشخص میشود. این خانم به یاد روزی میافتد که با همسرش برای اولین بار به این خانه آمدند و دیوارها را رنگ کردند. همین اتفاق به یک رویداد بیدارکننده تبدیل میشود و این خانم را به خاطرات 40 سال پیش برمیگرداند، به روزهایی که با شوهرش به این خانه آمده بودند و همه چیز نو بود و خودشان جوان و پرانرژی و شاد بودند. فریدون مشیری شعری دارد که داستانی شبیه به ماجرای این زن را بیان میکند؛ این شعر درباره پیرمردی است که یک روز تار موی سیاه را میان موهای سفیدش پیدا میکند، ناگهان به یاد روزی میافتد که جوان بود و اولین تار موی سفید را میان انبوه موهای مشکیاش دیده بود.
کیسِ درمانی بعدی که دکتر یالوم نقل میکند، یکی از همکارانش است. یک خانم رواندرمانگر اهل انگلستان که دچار اضطراب عمومی است و درحقیقت، علائم رواننژندی نوروزیس دارد. یالوم با استفاده از تکنیکهای رواندرمانی متوجه میشود که این خانم همیشه در زندگیاش دوست داشته که یک هنرمند نقاش بشود. او نقاشیهای زیادی کشیده اما هیچکدام را تمام نکرده است. دکتر یالوم سابقه و زندگی این زن را بیشتر بررسی میکند تا متوجه شود که چه چیزی مانع رسیدن این زن به آرزویش است. در نهایت مشخص میشود که این زن در ناخودآگاهِ خود با همسرش، که او هم یک رواندرمانگر است، رقابت دارد. او بهصورت کاملاً غیرارادی و ناخودآگاه سعی دارد که نشان دهد در زمینه شغلی چیزی از همسرش کم ندارد. یالوم این موضوع را برای زن توضیح میدهد و این رقابت را به خودآگاه او میآورد. همچنین، یالوم به او توصیه میکند که در رقابتهایی که بنیان وجودی ندارند وارد نشود.
بسیاری از ما در زندگی خود درگیر این مسأله هستیم. به همین دلیل است که وقتی پرسیده میشود «دقیقاً از چه چیزِ مرگ میترسی؟»، اغلب افراد به unlived life یا «زندگیهای ناتمام» اشاره میکنند. درواقع، اضطراب اصلی در بیشتر افراد از این موضوع است که در سالهایی که از عمرشان گذشته به حقیقت وجودی خودشان نپرداختهاند. یالوم از قول ژان پل سارتر، نویسنده و فیلسوف فرانسوی، نقل میکند که: «دلم میخواهد زمانی بمیرم که آخرین ضربان قلبم را به روی کاغذ آورده باشم و تنها چیزی که مرگ بتواند با خودش ببرد یک مردِ مُرده باشد». همچنین، از رمان زوربای یونانی اثر نیکوس کازانتزاکیس نقل میکند که: «برای مرگ چیزی جز یک زمین سوخته باقی نگذار».
تقریباً پنج یا شش سال پیش، من دچار علائمی شدم که شباهت زیادی به بیماری کنسر داشت. با خودم فکر میکردم که اگر بیماری با این علائم به من مراجعه کند، قبل از انجام هر آزمایشی، سی تا چهل درصد احتمال کنسر میدهم. طبیعی است که بسیار نگران شده بودم. از سوی دیگر، دقیقاً در آن دوره از زندگیام درگیر پروژهها و مطالعاتی بودم که از نظر خودم مسیر اصلی زندگیام نبود. همین موضوع باعث شد که با تمام وجود بفهمم که من دقیقاً از چه چیزِ مرگ میترسم. من از unlived life یا زندگیِ نکرده میترسیدم. به دلیل شرایطی که آن روزها داشتم، تصمیم گرفتم که تا یک ماه هیچ معاینه و بررسی پزشکی برای بیماری خودم انجام ندهم. شاید با خودتان فکر کنید که من پزشک بیفکری هستم. اما این مسأله در میان پزشکان بسیار رایج است که وقتی علائمی را در خودشان میبینند که نشان از وجود بیماری خطرناکی دارد، بررسیها را به تعویق میاندازند. پزشکانی را میشناسم که علائم تومور داشتند، یا پزشکانی که دردهایی ناشی از گرفتگی رگهای قلب را تجربه میکردند اما آزمایشهای تشخیصی را برای خودشان انجام ندادند. شاید یکی از دلایل این موضوع این باشد که پزشکان میدانند روند بررسیها و آزمایشهای تشخیصی بسیار سخت و پیچیده است و حتی اگر آن بیماری اثبات شود، این آزمایشها در خیلی از موارد نمیتوانند نتیجه نهایی را تغییر دهند فقط رنج و زحمت بیمار و اطرافیانش را بیشتر میکنند. در هر صورت، این رفتار یک گارد دفاعی است که در اغلب پزشکان وجود دارد و من نیز مستثنی نبودم.
در آن یک ماهی که آزمایشها را به تعویق انداختم، مدام مرگ را بالای سرم میدیدم و به تنها چیزی که فکر میکردم این بود که «من یک احمق هستم». خودم میدانستم که چرا خودم را احمق مینامم؛ کارهای زیادی بود که میخواستم در زندگیام انجام دهم اما دنبالشان نرفته بودم. دچار split personslity شده بودم، یعنی وقتی به اعضای بدنم نگاه میکردم احساس میکردم که این اعضا از من جدا هستند. احساس میکردم که یک موجود ظالم درون من وجود دارد که تصمیم میگیرد و تصمیمهایش را به اعضای بدنم تحمیل میکند. آن قوه تصمیمگیری را چیزی شبیه خانواده تناردیه در بینوایان یا فاگین در داستات اولیور توئیست میدیدم و بدنم را چیزی شبیه کوزت یا خود الیور توئیست. مدام از خودم و اعضای بدنم عذرخواهی میکردم، زیرا میدانستم که شاید رسالت دیگری در زندگی دارند اما ناچار در مسیر اشتباه افتادهاند. تقریباً همان زمان بود که ایده شعر «جمهور تن» به ذهنم رسید و پروژه زندگی مدرسه فارسی شروع شد.
در نتیجه، موضوع «زندگیهای نکرده» مسألهای بسیار جدی و مهم است. هر کسی که مرگ را در نزدیکی خودش حس کرده باشد، احتمالاً این اضطراب را درک کرده است.
کیس درمانی جالب توجه دیگری که دکتر یالوم مطرح میکند مردی میانسال است که اعتیاد به مشروبات الکلی دارد. وقتی یالوم شرح حال این مراجع را میگیرد متوجه میشود که او برادری داشته که در سن 16 سالگی فوت کرده است. همچنین، این مراجع باور بسیار عجیبی به یوفوها و موجودات فرازمینی دارد، شکاک و لجوج است و در روند درمان بهخوبی همکاری نمیکند. روانکاوی فرویدی در چنین مواردی میگوید که مراجع مقاومت یا resistance دارد. این مرد خوابی میبیند و وقتی آن را برای یالوم تعریف میکند بسیاری از مسائل روشن میشود. به قول فروید: «خواب شاهراه رسیدن به ناخودآگاه است». این مرد در خواب میبیند که قبر برادرش را شکافته، تابوت را باز کرده و در کمال تعجب دیده که جسد برادرش نپوسیده و کاملاً سالم است. با دیدن این خواب، او به یاد میآورد که پس از مرگ برادرش، در میان وسایل او کتابی درباره یوفوها و بشقابپرندهها و موجودات فرازمینی پیدا کرده و آن را درون تابوت گذاشته بوده است. یالوم نتیجه میگیرد که این مرد به این صورت دارد عزاداری میکند. در حقیقت، او با باور به موجودات فرازمینی، سعی دارد به صورت ناخودآگاه عقاید برادرش را درونیسازی کرده و به این ترتیب یاد او را زنده نگه دارد.
این شکل از همذاتپنداری با متوفی مسألهای رایج است و برای بسیاری از بازماندگان به صورت ناگهانی اتفاق میافتد. به عنوان مثال، پسری که از نظر اجتماعی بیقید و مسوولیتناپذیر بوده است اما بلافاصله پس از مرگ پدرش، شغل پدر را انتخاب کرده و بسیاری از ویژگیهای شخصیتی او را نیز پیدا میکند. این مسأله در مورد دختران نیز پس از مرگ مادر اتفاق میافتد. ظاهراَ فیلمی هم در این رابطه ساخته شده که مرگخوار نام دارد و درباره شغلی است که آن زمان در اروپا وجود داشته است. افرادی که این شغل را داشتند به مجالس ختم میرفتند و به صورت حرفهای عزاداری میکردند. این افراد مرگخوار نامیده میشدند و شأن اجتماعی خوبی نداشتند. این فیلم ماجرای پسری را نشان میدهد که پدرش یک مرگخوار است. پسر از این موضوع ناراحت و شرمگین است و احساس میکند که بابت شغل پدرش تحقیر میشود. این مسأله ادامه دارد تا روزی که پدر فوت میکند. پسر که میبیند کسی نیست که برای پدرش عزاداری کند، خودش این کار را انجام میدهد و پس از آن، شغل مرگخواری را ادامه میدهد؛ در واقع با متوفی همذاتپنداری میکند. همذاتپنداری با متوفی به دلیل مسائل حلنشدهای مانند عذاب وجدان اتفاق میافتد و میتواند مسیر زندگی شخص بازمانده را بهطور کلی عوض کند.
مراجع دیگری که دکتر یالوم درباره او میگوید، یک زن چهلوپنجساله است که چند سال قبل از همسرش جدا شده است. با توجه به مدت زمانی که از این جدایی گذشته، میتوان انتظار داشت که این زن دورهی سوگواریاش را گذرانده و مشکلاتش را حل کرده باشد. حالا این زن با مردی آشنا شده است که به نظر میرسد هم از نظر اخلاقی و سنی و هم از نظر موقعیت اجتماعی و اقتصادی گزینه خوبی برای ازدواج باشد. اما این زن زیر بار ازدواج نمیرود، هنوز به انتخابش مشکوک است و خودش هم دلیل این شک را نمیداند. یالوم پس از بررسی موضوع و صحبت با این مراجع، به این نتیجه میرسد که او از محدودشدنِ انتخابهایش پس از ازدواج میترسد. به عبارت دیگر، افرادی که دوره سوگِ پس از جدایی را گذراندهاند و احساس آزادیِ موقت دوران مجردی را دوباره تجربه کردهاند نمیتوانند بهراحتی وارد رابطه دیگری شوند. چنین افرادی میترسند که با متعهد شدن در یک رابطه، سایر شانسها و انتخابها و آزادیهای خود را از دست بدهند. داشتن امکان انتخابهای متعدد، از ویژگیهای دوران جوانی است. در حقیقت، این افراد دچار ترس از پیری و ترس از مرگ هستند و این وحشت و اضطراب را به این شکل بروز میدهند. محدودشدن انتخابها باعث بروز احساس پیری و نزدیکشدن به مرگ میشود. به این مسأله «افسردگی پایان داستان» نیز گفته میشود. افرادی هستند که پس از رسیدن به هدف، مثلاً پس از قبولی در رشته دلخواهشان، یا پس از پایان مطالعه یک رمان طولانی دچار افسردگی میشوند. افرادی که در صنعت سینما شاغل هستند هم این موضوع را درک میکنند. ساخت یک فیلم مسیری طولانی دارد که از نوشتن فیلمنامه آغاز میشود و با مرحله تولید یا production ادامه مییابد. میان اهالی سینما معروف است که داستان یک فیلم دو بار نوشته میشود، یک بار هنگام نوشتن فیلمنامه و بار دیگر هنگام ضبط و فیلمبرداری؛ زیرا در مراحل تولید و فیلمبرداری میتوان قسمتهای مختلف داستان را جابهجا کرد یا تغییر داد. پس از پایان مراحل تولید و فیلمبرداری، نوبت به مرحله تدوین و سایر مراحل تکمیلی و پایانی میرسد. اغلب شاهد این اتفاق هستیم که پس از آمادهشدن فیلم و پایان تمام این مراحل، عوامل دچار نوعی افسردگی میشوند که ناشی از پایان کار است. اروین یالوم بر این باور است که این نوع از افسردگی، که آن را افسردگی پیشرفت مینامد، ناشی از تفکر «پیشرفت مداوم» است که در دنیای مدرن امروزی ایجاد شده است. ما همیشه فکر میکنیم که آینده بهتر از گذشته است و باید برای بهتر شدن و پیشرفت در حال تلاش دائمی باشیم. اما نمیخواهیم به این مسأله اعتراف کنیم که پیشرفت کردن و رسیدن به آینده بهتر، اغلب اوقات با یک نوستالژی و یک افسردگی عمیق همراه است و این یکی از همان وقایع بیدارکننده است.
خوب است که هر کدام از ما به این چند موردی که از مراجعان دکتر یالوم ذکر شد فکر کنیم و ببینیم که آیا ما هم درگیر چنین رواننژندیهایی هستیم؟ آیا خاطراتی از این دست داریم؟ آیا مرگ کسی آنقدر برایمان دردناک بوده که با او همذاتپنداری کرده و روش و منش او را روش و منش خودمان تلقی کرده باشیم؟ آیا برای ما هم پیش آمده که در گیرودار چشموهمچشمی و رقابت با دیگران مسیری را رفته باشیم که ما را از آرزوها و خواستههای حقیقیمان دور کرده باشد و حالا دچار حسرت شده باشیم؟ آیا خاطراتی داریم که مانند همان خاطره ریختن رنگ دیوار برای آن زن، باعث تازه شدن داغ دلمان شده باشد؟
موضوع اصلی این کتاب، همسفر شدن و رهایی از حس تنهایی است. یکی از پادزهرهای اصلی برای غلبه بر وحشت از مرگ و حس تنهایی، درک این موضوع است که همه ما در یک قایق سوار هستیم و با هم همسفریم.
در قسمتهای بعدی بیشتر راجعبه اپیکور و افکارش حرف میزنیم. همچنین، از تسلیبخشیهایی خواهیم گفت که اپیکور برای کاهش وحشت از مرگ توصیه کرده است. تسلیبخشیهایی که ما را به آتاراکسیا یا شرایط بیترسی و بیتلاطمی میرسانند. همینطور شایددرباره ارتباط لذت جنسی و مرگ از دیدگاه تکاملی و از دیدگاه فیزیولوژیکی و پزشکی هم صحبت کنیم. درباره این موضوع کمی از دیدگاه اساطیری، یعنی چیزی که در روش یونگ مطرح میشود، صحبت کردیم. اما نکاتی نیز از دیدگاه تکاملی وجود دارد که مطرح خواهیم کرد.
دکتر ایمان فانی