داستایوفسکی
21 دسامبر 2018
فرانتس کافکا
21 دسامبر 2018
داستایوفسکی
21 دسامبر 2018
فرانتس کافکا
21 دسامبر 2018

جرج اورول قلعه حیوانات ۱۹۸۴

این ویدیو از مدرسه زندگی آلن دوباتن به جرج اورول و رمانهای قلعه حیوانات و 1984 می پردازد و همچنین عقاید کمتر مطرح شده او در جاده ویگن پیر و رساله هایی درباره ادبیات و زبان انگلیسی را به بحث می‌گذارد.

لینک مطلب در موسسه مدرسه زندگی THE SCHOOL OF LIFE

وبسایت مدرسه زندگی THE SCHOOL OF LIFE

جُرج اوروِل و ادبیات سیاسی

جرج اورول متفکّر انگلیسی بود که در سال 1950 در گذشت و ادبیات را برای هدف نهایی اش به کار گرفت؛ تلاش برای بهتر کردن دنیا. اورول به معنای واقعی نویسندۀ سیاسی بود. با هنرش می‌خواست ما رئوفتر، عادلتر و عاقلتر شویم. در سال 1946، یک سال بعد از انتشار قصّۀ مشخصاً محبوبش «قلعه حیوانات»، مقاله‌ای نوشت با عنوان: «چرا می‌نویسم؟»، مقاله‌ای که رویکردش را کاملاً روشن کرد: «کاری که می‌خواستم طی ده سال گذشته انجام دهم این بود که نوشتار سیاسی را به یک هنر بدل کنم. نقطۀ آغازم همیشه حسی از مبارزه است، نوعی از بی عدالتی. وقتی دست به قلم می‌شوم، تصمیمم خلق اثری هنری نیست. می نویسم تا دروغی را برملا کنم، حقیقتی را به چشم بیاورم، و نخستین دغدغه‌ام یافتن گوشی شنواست.»
برای درک اهمیّت اورول باید بفهمیم این سیاسی‌ترین نویسنده چه چیزی را دوست داشت، و از چه چیزی متنفّر بود. اینها کلید درک آثار مهمش و زندگی دردناک ولی پر بارش را به ما می‌دهند. جرج اورول همیشه متنفّر بود از آن حلقۀ اجتماع که خودش، علی­رغم همه‌چیز، نمونه‌اش بود: روشنفکرها. از سن پایین خیلی دوست داشت نویسنده شود. ولی استاد این بود که هرگز همرنگ جماعت نشود.
 اورول در سال 1903 در هند به دنیا آمد که آن موقع بخشی از امپراطوری بریتانیا بود، با والدینی کارمند و نزدیک خط فقر که جنگیدند تا او بتواند تحصیلات آبرومند انگلیسی طبقۀ متوسّط پیدا کند و امیدوار بودند دکتر یا وکیل شود. در هشت سالگی او را فرستادند به یک مدرسۀ فلج کننده انگلیسی با جوّی خبیثانه و از آن­جا برای کالج ایتون بورسیه شد. ولی علیه ارزشها و روح مدارس خصوصی انگلستان شورش کرد.
 هیچ‌وقت دانشگاه نرفت و بعد از دورۀ کوتاهی پلیس امپراطوری شدن در برمه، به کسوت عجیب روشنفکر ادبی مادام‌العمر در آمد. در یک کتابفروشی کار گرفت، برای دیگران نقد ادبی نوشت و نهایتاً کتابهای خودش را نگاشت. با وجود این، همچنان روشنفکرها را به چشم حقارت نگاه می‌کرد. متّهمشان می‌کرد به وطن فروشی، به پیف پیف کردن به پول و قدرت جسمی، به مخفی کردن امیال جنسی سرخورده و به تظاهر و ریا. همۀ اینها را به طور غریزی می‌دانست. ولی عظمت اورول از آنجا می‌­آید که با عزم راسخ این حالات را در خودش شناسایی کرد و بر آنها غالب شد.
نوشت: «حقیقت مهم دربارۀ روشنفکران انگلیسی، گسستگی آنها از فرهنگ عوام مملکت است.» در جمع‌های چپ، انگار همیشه انگلیسی بودن کمی مایۀ خجالت بود و انگار وظیفه بود به ریش هر چیز انگلیسی از اسب‌دوانی تا پودینگ پیه و قلوه بخندی. روشنفکران نسل اورول که جنگ اوّل و رکود اقتصادی را دیده بودند، درگیر خیالبافی‌های انتزاعی و نقشه‌های بلند پروازانه بودند تا از بشریت اعادۀ حیثیت کنند. بعضی کمونیست دو آتشه بودند، دیگران مدافع سینه چاک سرمایه‌داری، چند تایی هم خودکامه‌های جدید ایتالیا و اسپانیا و آلمان را تحسین می‌کردند و چیزی مشابه در کشورهای انگلیسی زبان می‌خواستند. اورول تماشا می‌کرد و مدّتی هم تحت تأثیر قرار گرفت. ولی به مرور مدافع چیزی بنیادی‌تر شد: سلیقه‌ها، نظرات، نیازها و دیدگاه کسانی که به آنها می‌گفت «آدمهای معمولی».
خرد زندگی معمولی نسبتاً دیر به سراغ اورول آمد. به خاطر دست‌پخت مدارس انگلیسی، اورل تماس زیادی با آدمهای پایین‌تر از طبقۀ خودش نداشت. این را درونگرایی ذاتی و کرم کتاب بودن و کمرویی‌اش تشدید کرده بود. دوستی در بیست و پنج سالگی این­طور توصیفش کرده: «برای سن و سالش خیلی کهنه و بید زده است». ولی اورول تصمیم داشت بی‌خبری‌اش را جبران کند و به مرور مدافع جدّی چیزی شد که مکرراً به آن می‌گفت زندگی عادّی: زندگی آدمهایی که خیلی از موهبت مال بهره نبرده‌­اند؛ در شغل­های معمولی کار می‌کنند؛ تحصیلات آن­چنانی ندارند و هیچ‌وقت فوق‌العاده نمی‌شوند ولی با همۀ اینها، مهر می‌ورزند، غم دیگران را می‌خورند، کار می‌کنند، خوش می‌گذرانند، بچه بزرگ می‌کنند و فکرهای بزرگی دربارۀ سؤالات عمیق دارند، چیزی که اورول مخصوصاً تحسین می‌کرد.
سفر اورول به زندگی معمولی در بهار 1928 شروع شد. امتیازات طبقۀ خودش را رها کرد و رفت در مشاغلی پَست در پایتخت­های فرانسه و انگلیس مشغول به کار شد؛ تجربه‌هایی که بعداً در کتاب «آس و پاس در لندن و پاریس» در سال 1933نقل کرد. کتاب پر است از تصاویر محبّت آمیزِ زندگیِ پشت صحنۀ هتل­ها و رستوران­ها، ملغمه‌ای از رخت‌شوها، نظافت‌چی­ها، گارسونها و آشپزها و هر از گاهی هم روسپی‌ها و ولگردها. این جنبه‌ای از زندگی بود که اورول در کتاب وقایع‌نگاری سفرش به معادن ذغال شمال انگستان بیشتر بررسی کرد؛ کتابی به نام «جادّۀ ویگن پیِر» که در سال 1937انتشار یافت. باز بدون سیاه‌نمایی، فروتنی ریاکارانه و توجیه، اورول نگاهی ظریف و سخاوتمندانه ‌انداخت به آدمهایی که دید و نتیجه گرفت که در آبجوفروشیِ روستاهای معدنچیان فهم و شعور بیشتری می‌شود سراغ گرفت تا در کابینه انگلستان یا محضر اساتید دانشگاه. اورول مخصوصاً از نبود زهدفروشی و ریا در بین عوامی که دید خوشش آمد. نوشت: «اگر بی‌واسطه عوام را بنگرید، چیزی که به ویژه در شهرهای بزرگ متوجّه می‌شوید این است که خشکه‌مقدّس نیستند؛ قمار‌بازهای قهّاری‌اند؛ هر چه پول دارند آبجو می‌خورند؛ عاشق جوکهای عامه پسندند و بددهن‌ترین مردم دنیا هستند.» آن زمان هم مثل الان، اخبار پر بود از مسائل مربوط به عوام. ولی اورول فهمید که این اخبار آدمها را انتزاعی می‌کند و این را رسالت شغل روزنامه‌نگاری ادبی‌اش می‌دانست که نشان دهد آدم­های پشت آمار و ارقام زنده و واقعی‌اند، تا به این طریق پیش‌داوری و نژادپرستی رایج را اصلاح کند.
در مقاله‌ای دربارۀ سفری به مراکش، اورول به کنایه از نگاه نواستعماری توریستها نسبت به مردم بومی‌ نوشت: «مردم این­جا پوستشان قهوه ای است، خیلی زیادند! اینها هم از جنس ما هستند؟ اسم هم دارند؟ یا فقط نوعی ماده قهوه ای تمایز نیافته‌اند که مثل زنبورها و حشرات فردیت ندارند؟» همۀ آنهایی که کار یدی می‌کنند، به نوعی به چشم نمی­‌آیند. هر چه کارشان مهمتر باشد، نامرئی‌ترند. عشق اورول به عوام و معمولی­ها، به مضمونهایی کمتر مورد توجّه در ادبیات کنجکاوش می‌کرد. در ستایش لطیفه‌ها و پیاده‌روی‌های بیرون شهر می‌نوشت، دربارۀ رقص و گلها. شجاعانه در دفاع از آشپزی انگلیسی نوشت: ماهی دودی، پودینگ یورکشایر، خامۀ دِوِنشایر، کیک و کلوچه. «کجا جز در انگلیس می‌بینی که سیب‌زمینی برشته را زیر قلم و ماهیچه عمل بیاورند؟ که اتّفاقاً بهترین راهش همین است!» اورول با محبّت در دفاع از چارلز دیکنز نوشته است، در زمانی که این نویسنده سبُک حساب می‌شد و برای سلیقه روشنفکرها زیادی محبوب وعوامانه بود.
در مقاله‌ای عالی در سال 1946 به نام «سیاست و زبان انگلیسی» در مقابل زبان مخصوص روشنفکران ایستاد: زبانی قلنبه سلنبه و پر از کلمات ثقیل. از نوشتار ساده و تقریباً کودکانه دفاع کرد، فهرستی از قوانین خوب نوشتن خلاصه کرد که شامل منع کامل واژه‌های ثقیلی می‌شود مثل: phenomenon (فنومن) ، categorical (مؤکّد و جزمی) ، utilize (مستفاد کردن) ،  inexorable (لایتغیّر) و veritable (ممکن الاثبات). اورول به کلمات لاتین مثل  status quo   (شرایط موجود)، Deus ex machina (حل و فصل ماوراءالطبیعی آخر داستانها و نمایشنامه‌ها از طریق دخالت خدایان)، ابراز بیزاری کرد و نتیجه گرفت: «هیچ نیازی به  صدها واژۀ بیگانۀ مرسوم در انگلیسی نداریم.» امروز اورول به خاطر دو کتابی مشهور است که نقش خیلی کمی در زندگی‌اش داشتند اگر که بخواهیم با خط کش زمان حساب کنیم:
«قلعۀ حیوانات» را در 1945 نوشت وقتی چهل و یک ساله بود و کتاب 1984 را در سال 1949 منتشر کرد، در چهل و پنج سالگی­. در ژانویۀ سال 1950، اورول از دنیا رفت در حالی که فقط چهل و شش سال داشت. یعنی فقط طی چهار سال آن اورولی شد که ما امروز می‌شناسیم. با این‌حال این دو کتاب ریشه در تفکّر عمیقی دارند که اورول تمام عمر بزرگسالی را به پایشان گذاشت؛ تفکّر دربارۀ چگونگی ادبیات در دورۀ فیلمها و وسایل ارتباط جمعی. در یک کلام، رسالت نویسنده اطمینان از این است که جدّی‌ترین عقاید حتماً محبوبیت عمومی پیدا کنند. این کار دو نوع هنر و نیز هوش و مهارتی خاص می‌خواهد. قلعۀ حیوانات خط داستانی است دربارۀ اینکه انقلابها چطور صید ضدانقلابها می‌شوند و به آرمانهای اوّلیه‌شان پشت می‌کنند. رمان کم و بیش روی مسیر انقلاب کبیر فرانسه و انقلابهای اروپا در سال 1848و انقلاب روسیه در سال 1917جلو می‌رود. ولی اگر کتاب را این­طور تعریف کنیم، جز چند آدم تحصیلکرده دانشگاهی کسی آن را نمی‌خواند!
نبوغ اورول رسیدن به سبکی از قصّه بود که داستان را به توده‌های مخاطبان بفهماند و به قول خودش کم و بیش همه داستان را بفهمند! پس اورول کاری کرد که اِزوپ، والت دیزنی، لا فونتِن و بئاتریس پاتِر، به عنوان مشت نمونۀ خروار، انجام داده‌اند؛ یعنی گفتن قصّۀ آدمها از زبان حیوانات. در طی مسیر، اورول نشان داد که خطاهای انقلابی‌ها منحصر به آدمها در کوران انقلاب نیست، بلکه برای انسان همیشه محتمل است که معتقد باشد هدفش آرمانهای والاست ولی بعد به همۀ آن آرمانها خیانت کند. هر وقت انقلابی به بیراهه می‌رود، مردم قلعۀ حیوانات را مثال می‌زنند که چقدر از زمانه اش جلوتر بوده است. چه پیش گویانه! نبوغ داستانی اورول اینجاست: با حذف تمام ارجاعات معاصر انسانی، راهی پیدا کرد تا دربارۀ خودمان و دربارۀ همۀ زمانها حتّی آینده حرف بزند.
بعد از بازآفرینیِ موفّق قالب ادبیِ قصّه‌های کودکان، اورول خلاقیّت حیرت‌­انگیز دیگری بروز داد: رمان علمی تخیّلی را از نو آفرید. بچه که بود رمان­های «اچ جی ولز» را دوست داشت، به ویژه «ماشین زمان» و «جنگ دنیاها». مثل ولز، اورول هم از زمانه خودش الهام گرفت و سعی کرد تصوّر کند رویدادها در دراز مدّت به کجا کشیده می‌شوند. رمان علمی تخیّلی‌اش در منطقۀ پروازی شمارۀ یک رخ می‌دهد، جایی که زمانی بریتانیای کبیر بوده، ولی حالا در 1984 استانی از اَبَر دولت اقیانوسیه است که درگیر برخورد دائمی ‌ایدئولوژیک با دو بلوک دیگر است: اوراسیا و آسیای خاوری. مثل همۀ رمانهای قویِ ویرانشهرانه، کتاب اورول تلاشی بود برای اخطار به جامعۀ خودش، دربارۀ جهت‌گیری نگران کننده‌‌اش؛ مثلاً متوجّه شده بود که چیزی که یک کشور را به استبداد می کشاند، بیش از آن­که شکنجه و محدودیت امنیّتی ناشیانه در آزادی بیان باشد، ساکت کردن شهروندان با سرگرمی های پیچیده و اخبار احمقانۀ ورزشی است، که همۀ اینها هم مرتّب در بسته بندی آزادی ارائه می‌شوند. در آینده  (سال 1984)، جامعه پر از ماشینهای حیرت انگیز است، مونیتورها همه جا هستند و همزمان هم مردم را معتاد می‌کنند و هم تحت نظر می‌گیرند. جولیا، شخصیّت زن اصلی داستان، در دپارتمان دولتی «ریز حقیقت» کار می‌کند که به طور سازمان یافته دسترسی به اطلاعات را با ظرافت مخدوش می‌کند. برای اینکه مردم نبینند که برده شده‌­اند، جولیا با ماشینی کار می‌کند که رمان پورن بیرون می‌دهد، از آن‌طرف فیلمهایی تولید می‌شود که از سر تا تهشان سکس است، روزنامه‌های آشغال که جز ورزش، حوادث و طالع بینی هیچ چیز ندارند. ولی مردم اصلاً حس نمی‌کنند که برده شده‌­اند. اورول خوب فهمیده بود که رژیمهای زیرک و واقعاً ترسناک دنیای مدرن، آنهایی نیستند که اسمشان دیکتاتوری است، بلکه آنهایی هستند که ظاهراً دموکراسی‌اند و به مردمشان حس آزادی ظاهری می‌دهند، ولی در واقع با قلقلک دائمی جنسی و حواس‌پرت‌کن های هوس انگیز کورشان می‌کنند.
اورول آنقدر باهوش بود که نوشته‌هایش کهنه نشوند و مرگ نداشته باشند. او از انتزاعی سازی در اقتصاد و سیاست خسته بود و در تماس با حقایق زندگی عادّی باقی ماند، حقایق مربوط به سکس، غذا، پول و لذّت و با وضوح تمام دربارۀ مضامین ماندگار طبیعت انسان نوشت. اورول احتمالاً موفّق‌ترین نویسندۀ انگلیسی­زبان جدّی در قرن بیستم است و ابزارهایی به دست می‌دهد برای فهم اینکه نوشته در زمان خودِ ما باید چگونه باشد.
نهایتاً پیام اورول هم همان است که در همۀ کتاب­های دیکنز کشف کرده بود و مقاله­ای هم درباره‌اش نوشته بود؛ این پیام که انسان باید انسانی‌تر رفتار کند. اشاره کرده بود که این هم می‌تواند کاملاً یک کلیشه باشد و هم والاترین رهنمود در تمام طول عمر. نبوغ اورول این بود که به یادمان بیاورد که حتماً و قطعاً مورد دوم درست است.
ترجمه: دکتر ایمان فانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: Content is protected !!