افلاطون و تمثیل غار
تمثیل غار افلاطون بیشک یگی از گویاترین، مشهورترین و ماندگارترین تمثیلهای فلسفی است که بارها و بارها در طول تاریخ مورد استناد قرار گرفته یا رد شده است.
در یونان باستان اصرار بر این بود که فلسفه یک امر پیچیدۀ انتزاعی نیست. به نظر آنها فلسفه مهارتی عمیقاً مفید است که همه باید یاد بگیریم و اجرا کنیم تا خوب زندگی کنیم و خوب بمیریم. کسی بیشتر از افلاطون به این باور نداشت. او مدافع پر شور فلسفه به عنوان نوعی درمان روح بود.
یکی از قویترین داستانهایی که به نفع کاربرد فلسفه گفت به «تمثیل غار» مشهور شد، که شاید مشهورترین تمثیل فلسفی باشد. این داستانی است که قرار است به قول افلاطون، اثر آموزش و نبود آموزش را در طبیعت ما مقایسه کند. در آغازِ دفتر هفتمِ شاهکارش، رسالۀ جمهور، افلاطون قصّه آدمهایی را میگوید که در غاری زندانیاند؛ همیشه آنجا بودهاند و چیزی از دنیای بیرون نمیدانند. نور طبیعی در این غار نیست، تاریکی است و دیوارهای نمور! تنها چیزی که غارنشینان میبینند سایههایی است که از نور آتشی بر دیوار غار میافتد. ساکنان از سایههای حیوانات، گیاهان و آدمها به هیجان میآیند. به علاوه، سایهها را واقعی میدانند و فکر میکنند اگر خوب به آنها دقّت کنند، معنایشان را میفهمند و در زندگی موفّق میشوند. درک نمیکنند که دارند فقط به مشتی اشباح نگاه میکنند. با هیجان در مورد این اشیای سایهوار بحث میکنند، و خیلی هم به خرد و کارکشتگی خودشان مینازند.
بعد، یک روز، از قضا یکی از آنها راه بیرون را پیدا میکند و به هوای آزاد میرسد. اوّل، مات و مبهوت میشود. پرتو خورشید چشمش را میزند، پرتوی که برای اوّلین بار همه چیز را درست روشن کرده است. چشمانش به آهستگی عادت میکند و شکل حقیقی همۀ آن چیزهایی را میبیند که پیشتر تنها سایهشان را میشناخت: گلهای واقعی را میبیند و رنگهای پرندگان؛ سایهروشن تنۀ درختها؛ ستارهها را میبیند و وسعت مُلکِ لامکان را. آنطور که افلاطون با عبارات با شکوهش میگوید: «او که پیشتر تنها نظر بر اشباح افکنده، اکنون نزدیکتر آمده با ماهیت راستین وجود.» از روی دلسوزیِ آدمی که تازه روشنایی را پیدا کرده، تصمیم میگیرد جهان زبرین را ترک کند، به غار زیرین برگردد و به همراهانش که هنوز گرفتار گیجی و خطا هستند کمک کند. چون به روشنیِ دنیای زبرین عادت کرده، چشمش به زحمت میبیند. افتان و خیزان و متحیّر از تنگناهای نمور، پایین میرود. به خاطر ناشیگریاش به چشم همراهانش تحسین برانگیز نمیآید. او هم به نوبۀ خود همراهانش را تحسین نمیکند و میخواهد از آفتاب بگوید، یا درختی را توصیف کند. غارنشینها مسخرهاش میکنند، عصبانی میشوند و نهایتاً طرح قتلش را میریزند.
حکایت غار، تمثیل زندگی آدمهای روشنی یافته است. غارنشینان انسانهای پیش از فلسفهاند. آفتاب نماد نور منطق و خرد است. غربتِ فیلسوفِ بازگشته به غار، چیزی است که همۀ حقیقتگوها باید منتظرش باشند وقتی علمشان را برای مردمی میبرند که خودشان را وقف اندیشه نکردهاند.
از دید افلاطون ما بیشتر عمر را در تاریکی سپری میکنیم، خیلی از چیزهایی که برانگیختهمان میکند، مثل شهرت، جفت دلخواه، شغل مهم، بر خلاف تصوّر به شدّت غیرواقعیاند، سایههایی هستند که فرهنگ ما روی دیوارهای ذهن ضعیف و خطاکارمان انداخته است. ولی چون همۀ غارنشینها مصرّند که اینها اصالت دارند، ما از کودکی میپذیریمشان. گناه شخصی ما نیست. هیچکس غار را انتخاب نکرده است. این فقط جای ناجوری است که همه از آن شروع میکنیم.
اگر مثل انسان داستان افلاطون با خشونت اصرار کنی بر اینکه مردم اشتباه میکنند، به جایی نمیرسی. مردم احساس توهین میکنند و جانت به خطر میافتد. هر چه باشد، آتن تازه سقراط، دوست افلاطون، را اعدام کرده بود. افلاطون تجربه دستاوّلی داشت از اینکه غارنشینها با نورباوران چه میکنند. چاره از دید افلاطون، روند گسترده ومدیریت شدۀ آموزش فلسفی است، پرسش و پاسخی که پایهگذارش سقراط بود و به آن میگویند: «مباحثه سقراطی»؛ روندی آرام و آهسته. نه منبر میروی، نه تحکّم میکنی، نه به زور کتابی را توصیه میکنی. با این اعلان فروتنانه شروع میکنی که هیچکس زیاد چیزی نمیداند. مفید است که تأکید کنیم دانش از اعتراف به نادانی آغاز میشود. اعتراف کن که درست نمیدانی دولت باید چه کند، جنگها هدفشان چیست و روابط خوب چطورند. بعد بگذار طرف مقابل نظرش را بگوید و به تدریج با هم جوابها را بررسی کنید. به احتمال زیاد طرف مقابل از خود مطمئن است یا بدتر، زیادی مطمئن است. ممکن است بگویند موضوع ساده است و همه پاسخ را میدانند. با این لافزنها باید صبر ایّوب داشته باشی. اگر از موضوع پرت افتادند، با خوشاخلاقی برشان گردان به موضوع. باید وقت بگذاری و آماده روزها مباحثه باشی.
این روش بر پایۀ این اعتقاد خوشبینانه است که با مشوّقهای درست، آدمها نهایتاً موضوع را میگیرند و خطا در منطقشان را میفهمند، اگر شما بیسروصدا نقاط مسئلهساز را به چشمشان بیاورید و هرگز سرزنش نکنید و دلخور نشوید. اگر باعث شوید احساس کنند که احمقاند، هیچ چیز نمیتوانید یادشان بدهید، حتّی اگر حق با شما باشد و احمق باشند! ما همه از آن غار آمدهایم. بینش ژرف افلاطون این است که لازم نیست آنجا بمانیم. به راه خروج میگفت فلسفه. این آفتابی است که میشود دنبال کرد و در پرتوش ماهیّت راستین اشیاء میتواند روشن شود.
ترجمه: دکتر ایمان فانی
2 دیدگاه
با سلام به عوامل محترم تهیه کننده ی این محیط ارامش بخش ،از مدیر محترم تقاضا دارم شرایطی رو فراهم کنند که بشه قطعه کلیپ های صدا گذاری شده رو دانلود کرد با سپاس فراوان…
عالی