تفکر واگرا بخش اول
می 31, 2021تفکر واگرا بخش سوم
ژوئن 2, 2021
تفکر واگرا بخش دوم
در بخش دوم سخنرانی تفکر واگرا به خوشیها، مصائب و موانع تفکر واگرا و خلاق میپردازیم و راهکارهای رفع این موانع را بررسی میکنیم.
متن سخنرانی:
پس بنابراین یک رابطه تنگاتنگی وجود داره بین ساختن ابزار و تفکر انتزاعی. ما بدون اینکه ابزار داشته باشیم نمیتونیم از تفکر انتزاعی حرف بزنیم، از تفکر واگرا حرف بزنیم و بدون تفکر واگرا هم نمیتونیم ابزارهای جدیدی رو به وجود بیاریم. در واقع اگه ما فقط یک ابزار داشته باشیم، همونجوری که این ضربالمثل معروف رو شنیدید، میگن اگر که فقط چکش داشته باشی، همه چیز شبیه میخ به نظر میرسه.
پس بنابراین راه حل ما برای بسط و توسعه تفکر واگرا، برای اینکه بتوانیم خلاقیتمون رو، قوه تصورمون رو بیشتر کنیم، برای این که بتونیم تفکر انتزاعی مون رو گسترش بدیم، اینه که ابزارهامون رو تنوع بدیم. اینجوری نیست که تفکر واگرا یک جرقه نبوغی باشه که در تاریکی زده میشه و شانسی باشه و از دسترس افراد خارج باشه، فقط نوابغ بهش دسترسی داشته باشند. بنابراین همان قوانین جعبه ابزار بر اون حاکمه. جعبه ابزار شما اگر کامل باشه، ولی بیش از حد شلوغ نباشه، ابزارهای بیخود و بی جهت و بی کاربرد و بی مصرف در اون نداشته باشیم و از یک ابزار دو تا نداشته باشیم و ابزاری هم کم نداشته باشیم، میتونیم در حقیقت یک دایره عمل وسیع رو برای خودمون تصور کنیم که مدام محدوده خلاقیت ما رو گسترش میده و تفکر واگرای ما رو به نتایج بهتر و بهتری میرسونه.
در حقیقت یک تعادل ظریفی وجود داره بین اینکه ابزار رو ما در حقیقت سوء تعبیر نکنیم. شبیه اون داستان پری دریایی که فکر میکرد با چنگال میتونه موهاش رو شونه کنه و چنگال رو با شونه اشتباه گرفته بود. این رو ممکنه یک نفر به عنوان خلاقیت تفسیر بکنه و یک نفر به عنوان سوء تفاهم در مورد کاربرد ابزارها. یک sweet spot وجود داره یک نقطه optimum که رسیدن بهش شاید با تمرین بهتر از هر چیزی حاصل بشه. در رشته خود من رشته پزشکی، باز یکی از مثالهاییه که ما از تفکر واگرا به صورت سیستماتیک و قابل تکرار و کاملاً پیشبینیپذیر استفاده میکنیم. ما تو پزشکی یه چیزی داریم به نام تشخیص افتراقی: differential diagnosis. یعنی ما برای یک علامتی که فرد باهاش مراجعه میکنه، یک لیستی از احتمالات تصور میکنیم و اونا رو برای خودمون می چینیم و یکی یکی در موردشون فکر میکنیم. بلافاصله سراغ اون تشخیصی که در ذهنمون تشخیص اصلیه نمیریم، برای اینکه اینجوری تقریباً میشه مطمئن بود که یک سری چیزها از نظر دور میمونه. مثلاً اگر کسی با سرفه مراجعه کنه این ممکن علتش ذات الریه باشه، یک بیماری ویروسی مثل کووید ۱۹ باشه، میتونه آسم باشه یا سل، ممکنه عوارض داروها باشه، ممکنه در اثر یک فشار فیزیکی روی راههای هواییش باشه مثل بزرگی تیروئید، ممکنه یک بیماری ژنتیکی باشه مثل سیستیک فیبروزیس، یا یک چیز بسیار اورژانسی و کشنده مثل آمبولی ریه، یا یک پروسه بسیار مزمن مثل ترش کردن و پس زدن اسید معده در هنگام شب. بنابراین ما همه اینها رو یکی یکی باید توی ذهنمون داشته باشیم و به صورت سیستماتیک به همه اینها فکر بکنیم تا بتونیم به تشخیص درست برسیم.
یا باز در رشته تخصصی من رشته رادیولوژی، ما هیچ وقت یک تصویر از یک شکستگی نمیگیریم. در حقیقت برای اینکه ما بتونیم موقعیت شکستگی رو تعیین کنیم، حتماً و حتماً لازم داریم که از دو زاویه بهش نگاه بکنیم و این حداقل است. هر چه زوایای دید ما بهتر بشه ما اون موقعیت شکستگی و آسیب رو بهتر میتونیم تعیین کنیم. جابجایی قطعات شکسته نسبت به هم رو بهتر میتونیم تعیین کنیم. اگه بهش فکر کنید، در فوتبال هم یه همچین قضیهای وجود داره. ما وقتی که میخوایم ببینیم که توپ و دروازه با همدیگه چه موقعیتی دارند و لحظهای، در این شک و تردید باقی نمونیم، چند تا دوربین میگذاریم که دروازه رو زیر نظر بگیرند تا اینکه بتونیم بفهمیم این توپ وارد دروازه شد یا نشد. باز اینجا یک مثالی میبینید از یک رادیوگرافی که یک استخوان شکسته رو داره نشون میده که در عکس رخ ممکنه شما فکر بکنید که این قطعات فقط درهم فرو رفتن، در صورتی که در عکسی که از بغل گرفته شده میبینید که این قطعات به صورت جلو و عقب هم جابجا شدند و منحرف شدند و این خیلی در جا انداختن و گچ گرفتن مهمه که ما بدونیم این دو قطعه نسبت به هم چه وضعیتی دارن و این رو فقط با دو زاویه دید به صورت سیستماتیک، تمرین شده پیش بینی پذیر و تکرار پذیر میتونیم به دست بیاریم.
حالا مثالش چیه؟ این زوایای دید در زندگی خیلی مصداقهای زیادی پیدا می کنند. فرض کنید که شما میخواید زبان یاد بگیرید و میخواید یک دید عمیق زبان شناسانه پیدا کنید، یک اشرافی به زبانهایی که بشر بهش تکلم میکنه پیدا کنید. در این صورت، شما بد نیستش که به درخت تکامل زبانهای هند و اروپایی مثلاً نگاه بکنید. ببینید یکی از شاخههای این درخت در سمت راست میاد و از زبانهای اروپایی تبدیل میشه به زبان انگلیسی. یک تنه بزرگ دیگرش، زبانهای هندوایرانی هستش که یک شاخه بزرگ این میاد و تبدیل میشه به زبان فارسی در سمت چپ تصویر. بنابراین وقتی شما فارسی بلدید و انگلیسی بلدید، یک پوشش، یک coverage خیلی کاملی از زبانهای هند و اروپایی به دست آوردید. حالا اگه میخواید یک زبان سوم یاد بگیرید، شاید فکر جالبی باشه اگه به فکر خلاقیتید، اگه به فکر یک coverage بزرگی روی زبانهای بشری هستید، برید مثلاً زبان ژاپنی یاد بگیرید یا یکی از زبان های بومی آفریقا رو یاد بگیرید. تا اینکه اون ضرب المثلی که میگن هر زبانی یک دنیای جدیدی به روی شما باز میکنه، وسعت اون دنیا برای شما خیلی بیشتر و بزرگتر باشه.
اما موانع این تفکر واگرا یا تفکر divergent چیا هستند؟ شاید اولیش تنبلی باشه. همه ما رفتیم و در یک رشتهای درس خوندیم و مدتهای طولانی وقت گذاشتیم و وقتی به ما بگن که بیا جعبه ابزارتو تنوع بده، بیا یه چیز جدید یاد بگیر، ممکنه خیلی احساس ایستائی و اینرسی بکنیم و دلمون نخواد که این قدم رو برداریم. اما به نظر من اگه ما بخواهیم به همون اسلاید اول برگردیم، به اسبهای ارابه آخرالزمان، احتمالاتی که در آینده مطرحه و اون کار تکاملی که موجودات زنده میکنند، وقتی که قاصدک اون دونههای متعدد رو درست میکنه، یا قورباغه اون تخمهای خیلی خیلی زیاد رو میریزه، همه اینها دارن برای بقا مبارزه میکنند. مسئله، مسئله مرگ و زندگیه دوستان. بنابراین ما ناچاریم که این ابزاری رو که باهاش به اشرف مخلوقات تبدیل شدیم، یعنی ابزار تفکر واگرا رو حفظ بکنیم و حتماً جعبه ابزارمون رو تنوع بدیم. اگه بهش مثل مسئله مرگ و زندگی نگاه بکنیم، شاید یک مقداری انگیزه پیدا کنیم که حتماً این قدم رو برداریم.
مسئله بعدی مسئله زمانه. چجوری وقت گیر بیارم برای این همه چیزی که برای یاد گرفتن وجود داره و همه ما در طول کارهامون در طول روز وقت خیلی زیادی رو صرف در حقیقت معاش میکنیم، یا تحصیل میکنیم و چجوری میتونیم درکنارش چیزهای جدیدی رو یاد بگیریم و استفاده کنیم. چه جوری وقت پیدا کنیم برای کارهایی که به ما کمک میکنه جعبه ابزارمون تنوع پیدا کنه. یک اصطلاحی هست در کسب و کار که خیلی استفاده میشه و اون side hustle هست، یعنی طفره هایی که فرد در کنار کار اصلیش میزنه، جنب و جوشی که داره و فعالیتهای جنبی که در کنار کار اصلیش دنبال میکنه. یعنی ما باید این هنر رو پیدا کنیم که چند تا پروژه رو همزمان و به صورت موازی پیش ببریم و خسته نشیم و ازشون غافل نشیم و این هم یک چیزیه که مثل عضله که با تمرین قوی میشه، کسی که چند تا کار متعدد رو در کنار هم پیش میبره، یواش یواش یاد میگیره که چه جوری اینها رو باید براش برنامهریزی کنه، چه جوری باید براش وقت بسازه و چه جوری در ذهنش جعبهها یا اتاقهای متعددی تعریف بکنه که اینها رو کنار هم بتونه پیش ببره. خوب حالا چه مهارتهایی هستش که ما باید علاوه بر اون شغل اصلیمون یا تخصص مون یاد بگیریم، یعنی در حقیقت چی تو جعبه ابزارمون بزاریم.
شما هر شغلی که داشته باشید برای معرفی خودتون، برای اینکه بتونید در دنیایی که هر روز مجازی تر و مجازی تر میشه حضور داشته باشید، نیاز دارید که مهارتهای وب رو یاد بگیرید، در حقیقت وب مستر بشید. شاید لازم باشه که یک وبسایت برای خودتون داشته باشید، برای کسب و کارتون برای معرفی رزومه تون حداقل. بنابراین ابزارهایی که بهش میگن ابزارهای وب مستری یا ابزارهای شناخت اینترنت و سوشال مدیا، یکی از اون چیزهاییه که حتماً باید بتونید یاد بگیرید و مدیریتش کنید. و برای این کار شما لازم نیست برید کد نویسی یاد بگیرید، لازم نیست که برید چهار سال مهندسی نرمافزار بخونید، شما میتونید این کار رو با ساختن وب سایت خودتون یاد بگیرید. ابزارهای خیلی زیادی وجود داره که برای آدم هایی که حرفهای نیستند، بهشون کمک میکنه این پروسه رو به سرانجام برسونند و پیچیده نیستش. بنابراین یکی از راه هایی که کارهای موازی رو پیش ببرید و وقت میسازید برای خودتون، اینه که هر کاری رو با انجامش یاد بگیرید، نه اینکه برید ساعتها تئوری براش بخونید. فرض کنید که شما میخواید سینماگر بشید. شما می تونید اصول سینما رو با ساخت اولین فیلم کوتاه تون یاد بگیرید. با همون یک دونه موبایلی که دارید و لازم نیست که لیسانس و فوق لیسانس هنر بگیرید یا مدرسه سینما برید تا اینکه بتونید فیلم بسازید. با آموزشهای رایگان خیلی زیادی که در اینترنت وجود داره، اصول اون کار رو میشه یاد گرفت و بقیه اش رو باید با آزمون و خطا فرا گرفت و بسیاری از فیلمسازهای بزرگ هم همینجوری فیلم ساختن. پس بنابراین ما هرکاری رو با انجامش یاد میگیریم، نه با خوندن تئوری.
یک چیزی که نباید ازش غافل بشیم، چیزی هست که بهش میگن کار سنگین یا وسعت کار، massive action. ممکنه که شما یک شعر فوق العاده زیبا بگید، یا یک داستان کوتاه فوق العاده قشنگ بنویسید، اما در دنیایی که همه دارند برای توجه رقابت میکنند، مهمترین چیز مداومته و حجم کار رو اصلاً دست کم نگیرید. بنابراین اگه شما فقط یک شعر نوشتید، حتی اگه اون بهترین شعر هم باشه، ممکنه شما رو به موفقیت نرسونه. شما باید به صورت مداوم و مستمر کار بکنید. ممکنه اون کاری که شما رو به دنیا میشناسونه، یا برای شما نتایج مادی به بار میاره، و ازش نتیجه میگیرید، کار صدم شما باشه. این به این معنی نیست که کار صدم شما الزاماً از همه بهتره، اما مثل اون قورباغهای که هزاران تخم میزاره، مثل همون قاصدکی که هزاران دونه تولید میکنه، شما هم باید همون مسیر رو در تفکر واگرا پیش بگیرید. برای اینکه یکی از اینها هست که نبوغ شما با نیاز دنیا تلاقی میکنه و در یک نقطه اپتیموم به هم میرسند و کار شما به طرز تصاعدی برای شما نتیجه میده.
و از یک چیزی هم هرگز غافل نشید. میدونید که وقتی شما ابزارهاتون رو تنوع دادید، وقتی شما چند تا چیز یاد گرفتید، وقتی شما دانشهای متعددی رو کسب کردید، این خطر وجود داره که دیگران فکر کنند شما یک همه کاره ی هیچ کاره هستید. تازه یعنی اول ماجراست و راهی که بتونید به این غلبه بکنید، اینه که شما اصول روایت رو یاد بگیرید. یعنی بتونید یک جمع بندی از همه چیزهایی که یاد گرفتید به دست بیارید، از اون جعبه ابزارتون و به دنیا در کلمات محدود، به دنیایی که اصلاً وقت نداره و توجه نداره و شاید علاقهای هم حتی نداره، بگید که من چیکارهام، من چه مشکلی رو میتونم از شما حل بکنم، من چه گره ای رو میتونم باز بکنم و برای این شما باید به فن روایت مسلط بشید. بنابراین یکی از اون کارهایی که هر کسی در هر شغلی هست، اگه لاستیک فروشه، اگر پزشکه، اگر شاعره، شعر گفتنش به معنی فن روایتش نیست. برای اینکه بتونه شعرش رو پرزنت بکنه، بگه من با شعرم چه مشکلی از دنیا حل میکنم، باید فن روایت رو یاد بگیره و این خودش یکی از این اسکیل هایی هست که همه باید کسب بکنند. در غیر این صورت صرفاً جمعآوری ابزارهای متعدد تبدیل میشه به اینکه فرد رو به عنوان یک همه کاره هیچ کاره بشناسند.
یکی از راههایی که میهای چیکسنتمیهایی، یکی از مهم ترین روانشناسان positive Psychology، روانشناسی مثبت گرا، ازش حرف میزنه، اینه که شغلتون رو اختراع بکنید. یعنی شما از مجموعه چند توانایی، از سنتز چند توانایی و ابزار دارید یک مشکلی رو حل میکنید. این یعنی در حقیقت یک شغلی رو اختراع کردید و مثالی هم که میزنه رونتگن هستش و میگه رونتگن کسی بود که رشته رادیولوژی رو اختراع کرد. پیش از رونتگن اصلا رادیولوژی وجود نداشت. و هرگز هم از معجزه کار پاره وقت نمیشه غافل شد. در حقیقت مندل کشیش بود و در کنارش با اون کار جنبی که در باغچه صومعه میکرد، روی نخود ها تونست قوانین مهم وراثت رو کشف بکنه یکی از مهمترین پیشرفتهای علم زیست شناسی بود و این کار رو در وقت آزاد خودش میکرد و تا مدتها هم به خاطرش شناخته نشد، به حساب آورده نشد. زیست شناس های اون موقع از دو تا چیز خیلی بدشون میومد. یکی اینکه مندل از قوانین ریاضی استفاده کرده بود و دوم اینکه یک کشیش بود و داشت توی زیستشناسی دخالت میکرد. درست در موقعی که زیست شناسی داشت به این سمت میرفت که در حقیقت عوامل ماورا الطبیعه رو از شناخت جهان طبیعت حذف بکنه و اصلاً تحمل این رو نداشت که یک کشیش بیاد و براش در مورد قوانین زیست شناسی اون هم به وسیله ریاضی حرف جدیدی بزنه. بنابراین وقتی یک آدمی از یک وسیله جدیدی استفاده میکنه و در وقت شخصی خودش، از زمان سرگرمی خودش، هابی خودش برای گشایش یک مشکلی استفاده میکنه، ممکنه اتفاقات خیلی بزرگی بیفته. یا همینطور داروین. داروین وقتی که برای نقشه برداری در اون سفر اکتشافی از خط ساحلی آمریکای جنوبی رفت در حقیقت با هزینه شخصی خودش این کار رو کرد و یک زیست شناس یا یک جغرافیدان نبود که مامور به این کار شده باشه. و این هم باز یک نمونه ای هستش که انسانها وقتی که پروژه خودشون رو با اعتقاد و با کنجکاوی و با عشق دنبال میکنند، به چه نتایج بزرگی میرسند و چقدر میتونند دنیا رو بهره مند بکنند.
اما یکی از مسائلی که وجود داره اینه که اگه فکر بکنید وقتی افراد روی یک پروسهای متمرکز میشن، خیلی زود میتونن نتیجه بگیرن. چرا معمولاً فیزیکدان ها و ریاضیدان ها یا المپیادی ها در عصر ما افراد خیلی خیلی جوونند؟ برای اینکه شکوفایی در یک رشته فوق تخصصی مثل فیزیک نظری یا مثل ریاضی یا ورزشکارها میتونه در سن پایین جواب بده. اما شما برای اینکه بخواید در تفکر واگرا یک انقلابی ایجاد بکنید یکی نتیجه بنیانی بگیرید، زمان بسیار طولانی احتیاج دارید. همونجوری که داروین بیست سال روی کتاب منشاء انواعش origin of species، کار کرد و زحمت کشید و تفکر واگرا چیزی نیست که شما خیلی زود ازش نتیجه بگیرید. برای اینکه در کنار اینکه دارید نقاط رو به هم وصل میکنید و جعبه ابزارتون رو تنوع میدید، در کنار اون باید روایت رو هم بسازید و به دنیا بباورونید که شما همه کاره هیچ کاره نیستید و این بسیار بسیار زمان میبره.
پایان بخش دوم
دکتر ایمان فانی
1 دیدگاه
این دقیقا همین مشکلیه که من دارم و با اینکه توی رشته خودم (برق)شاخه های مختلفی رو جلو رفتم وقتی رزومه میدم اولین چیزی که توی ذهن طرف میاد(البته به روم نمیارن) اینه که من همه کاره هیچ کارم و به این نتیجه رسیدم که رویه ام رو عوض کنم و برای هر شرکتی یه رزومه جدا متناسب با کار اونا درست کنم :))