درباره جان سختی انسان
دسامبر 4, 2019تاریخ چین در سنتهای چینی
دسامبر 12, 2019
بیست علامت بلوغ عاطفی
در این ویدیو که در واقع خلاصه ای از مهمترین آموزه های خودشناسی مدرسه زندگی آلن دوباتن است، به بیست علامت و نشانه بلوغ عاطفی و رشد روحی و هیجانی فرد پرداخته می شود.
اول: میفهمید که بیشترِ بدرفتاریهای آدمهای دیگر به ترس و اضطراب مربوط است، حتی اگر راحتتر باشد که فکر کنید از خباثت یا حماقت است. کمی از حقبهجانبی دست بر میدارید و دنیا را دیگر پُر از هیولاها و احمقها نمیبینید. در این صورت دیگر دنیا کمتر سیاه و سفید به نظر میآید و از طرفی هم خیلی جالبتر میشود.
دوم: یاد میگیرید مردم بهطور خودکار از محتوای مغز شما خبر ندارند. درک میکنید که متأسفانه لازم است احساس و نیتتان را با استفاده از کلمات معلوم کنید و نمیتوانید دیگران را سرزنش کنید که منظورتان را نمیفهمند. باید با آرامش و شفاف حرف بزنید.
سوم: یاد میگیرید که شما هم اشتباه میکنید. با شجاعت خارقالعاده اولین قدمهای لرزان را بر میدارید و هر از گاهی عذرخواهی میکنید.
چهارم: اعتمادبهنفس را یاد میگیرید. نه اینکه شما فوقالعاده باشید، در واقع همۀ ما ابله و ترسو و سرگردان هستیم. همۀ ما با آزمون و خطا زندگی میکنیم. عیبی هم ندارد.
پنجم: والدینتان را میبخشید چون میفهمید آنها شما را به قصد توهین به شما دنیا نیاوردهاند. آنها هم به طرز دردناکی صلیب مشکلات خودشان را به دوش میکشیدهاند. به این ترتیب خشم گاهی به ترحم و همدردی تبدیل میشود.
ششم: به اثر عظیم نکات کوچک روی خلقوخو پی میبرید؛ زود خوابیدن، قند خون، الکل نخوردن و درجات استرس زمینهای. نتیجتاً یاد میگیرید هیچ وقت یک مسئلۀ مهم و جدی را پیش نکشید، مگر اینکه طرف مقابل استراحت کرده باشد، مست نباشد، غذا خورده باشد، نگران چیزی نباشید و برای رسیدن به مترو عجله نداشته باشید.
هفتم: دست از قهر کردن برمیدارید. اگر کسی شما را رنجانده باشد، نفرت را در خودتان جمع نمیکنید. یادتان نمیرود که یک روز میمیرید. انتظار ندارید دیگران بدانند شما چه مشکلی دارید. مستقیم بهشان میگویید و اگر متوجه بشوند میبخشیدشان. اگر هم مطلب را درک نکردند، باز هم به نوع دیگری میبخشید.
هشتم: دست از کمالگرایی در همۀ زمینهها بر میدارید. آدمها، مشاغل و زندگیهای بینقص نداریم. در عوض تغییر مسیر میدهید تا به قول دونالد وینیکات، روانشناس، از به اندازۀ کافی خوب بودن قدردانی کنید. میفهمید که خیلی چیزها در زندگی همزمان هم ناامیدکننده هستند هم از خیلی جهات به اندازۀ کافی خوباند.
نهم: یاد میگیرید که کمی بدبین بودن دربارۀ نتیجۀ امور یک فضیلت است. در نتیجه آرامتر، صبورتر و بخشندهتر میشوید. کمی از آرمانگرایی دست بر میدارید و خیلی کمتر اعصاب خرد کن خواهید بود، چون دیگر بیصبر و خشک و عصبانی نیستید.
دهم: میفهمید که نقاط ضعف شخصیت آدمها به نقاط قوت تعدیلکنندهاش پیوند خورده است. دیگر برای ضعف آدمها دست نمیگیرید. کل تصویر را میبینید. بله بعضیها زیادی مقرراتیاند ولی دقیق هم هستند و در آشفتگی، صخرۀ ثبات. بعضی هم کمی شلختهاند ولی همزمان خلاق و بلندپروازند. واقعاً میفهمید که آدم کامل وجود ندارد و هر نقطۀ قوتی یک ضعف هم همراهش میآورد.
یازدهم: دیگر به آسانی عاشق نمیشوید. وقتی کوچک بودید با یک نگاه عاشق میشدید. حالا دیگر با تجربۀ تلخ میدانید که همه هر چقدر هم از دور دلچسب و دلپذیر باشند، از نزدیک ایرادهای خودشان را دارند. یاد میگیرید که به چیزی که دارید وفادار بمانید.
دوازدهم: در کمال تعجب میفهمید که زندگی با شما خیلی هم آسان نیست. کمتر قربان صدقۀ خودتان میروید. در دوستیها و روابط، پیشاپیش دوستانه هشدار میدهید که چه مواقعی راه آمدن با شما سخت میشود.
سیزدهم: یاد میگیرید خطاها و حماقتهای خودتان را ببخشید. میفهمید که خودخوری غیرسازنده هم در واقع نوعی خودخواهی است. بیشتر با خودتان رفاقت میکنید. بله، البته که احمق بودید، هنوز هم یک احمق دوستداشتنی هستید. همۀ ما هستیم.
چهاردهم: یاد میگیرید که بلوغ به این معنی هم هست که با کلهشقیهای بچهگانۀ خودتان که هرگز از بین نمیروند، به صلح برسید. تلاش نمیکنید که در هر شرایطی بزرگسال باشید. میپذیرید که همۀ ما گاهی بچه میشویم. وقتی یک بچۀ دوساله ابراز وجود میکند، با سخاوت جوابش را میدهید و به او توجه لازم را نشان میدهید.
پانزدهم: دیگر زیاد برای شادی درازمدت به موفقیت پروژههای بلندمدت امید نمیبندید. برای چیزهای کوچک جشن میگیرید. برای رسیدن به رضایت، دم غنیمتشمارمیشوید. اگر دمی بی دردسر سپری شود، همین خوشحالتان میکند. به گلها و آسمان و غروب التفات بیشتری نشان میدهید. طبع و مزاجتان به سمت خوشیهای کوچک کشیده میشود.
شانزدهم: دیگر مهم نیست دیگران دربارهتان چه فکر میکنند. میفهمید که دیگران گرفتار برنامههای خودشان هستند و لازم نیست مدام تصویر ذهنی آنها از خودتان را ویرایش کنید. مهم این است که خودتان و یکی دو نفر دیگر، با همین که هستید مشکلی ندارند. از آرزوی شهرت دست برمیدارید و روی عشق حساب میکنید.
هفدهم: بازخورد دیگران را راحتتر میشنوید. به جای اینکه فکر کنید همه میخواهند تحقیرتان کنند یا اشتباه میکنند، میپذیرید که شاید بد نباشد به بعضی پیشنهادها فکر کنید. میبینید که شنیدن انتقادها شما را نمیکشد. لازم نیست زره بپوشید و انکار کنید که مشکلی وجود دارد.
هجدهم: متوجه میشوید که بهطور روزانه چقدر تمایل دارید به مشکلات شخصی خودتان بچسبید. به مرور یادتان میآید که باید جهاندیده شوید و دیدتان را در مورد دردهایتان وسیع کنید. بیشتر در طبیعت پیادهروی میکنید. ممکن است حیوان خانگی بیاورید. حیوانات مثل ما دق نمیخورند. به آسمان شب و کهکشانهای دور بیشتر نگاه میکنید.
نوزدهم: درک میکنید که گذشتۀ خاص شما، چطور به رفتار شما در پاسخ به وقایع شکل داده است. بنابراین یاد میگیرید که این خطای دید را جبران کنید. میپذیرید که به دلیل وقایع کودکی مستعد افراط کردن در بعضی زمینهها هستید. دیگر با شک به اولین برداشت و احساس خودتان نگاه میکنید. یاد میگیرید که به احساستان گاهی اعتماد نکنید.
بیستم: وقتی یک دوستی را شروع میکنید حواستان هست که دیگران الزاماً نمیخواهند خبر دستاوردهایتان را بشنوند. بیشتر میخواهند غم و غصههایتان را بدانند، تا کمتر در غم و غصههای خودشان احساس تنهایی کنند. دوست بهتری میشوید چون دیگر میدانید که دوستی بیشتر یعنی به اشتراک گذاشتن آسیبپذیریها.
ترجمه: دکتر ایمان فانی
ویراستار: الهام نوبخت
1 دیدگاه
عرض سلام
مطالب این کتاب برایم جالب است، در دو کتابفروشی این کتاب را نیافتم اما نکاتی که همچون چکیده بدستم رسید برایم جالب بود.