لهستان و جنگ جهانی سوم
سپتامبر 2, 2020شینزوآبه ژاپن و اوراسیا
سپتامبر 9, 2020
اهمیت طنز تلخ در روزگار تلخ
دو رویکرد متعارف به زندگی از این قرار است:
سوگوارانه و تراژیک
یا مثبت اندیشانه
رویکرد سومی هم وجود دارد که توصیه می کند همه تلخی و پوچی زندگی را ببینیم و بپذیریم اما با لج بازی، عصیانگری و طنز تلخ با آن روبرو شویم. این ویدی ازمدرسه زندگی آلن دوباتن به این رویکرد سوم میپردازد؛
دلایل به نفع این که رویکرد به زندگی باید سخت و جدی و بی لبخند باشد، بسیار زیادند: ما واضحا گونه ای هستیم خبیث؛ مرتب رنج وحشیانهای نصیب همنوعانمان می کنیم؛ حرص و بد نهادیمان حد و مرز نمیشناسد؛ عقلمان بگیر و نگیر دارد و اغلب تحت اختیارمان نیست.
هیچ کس نیست که در جاده وجود زخم نخورده باشد و هر روزش بد است تا اینکه نهایتا بدترین فرا برسد. تنها موجوداتی که ممکنه در این نمایش وحشت لبخند بزنند، آنهایی اند که هنوز زیادی معصوم اند یا عمدا دارند خودشان را گول می زنند. ولی یکی از عجیب ترین نتیجه گیری ها بعد از نصیب بردن از همه جور بدبختی، این است که شاید هنوز راهی باشد برای سبکدل زندگی کردن در وسط همه فجایع؛ نه چون از درد ناعادلانه، خطاهای محنت بار و عیب و نقص ها خبر نداریم بلکه دقیقا به این خاطر که از همه چیز خبر داریم. خیلی خوب می دانیم و به اندازه کافی نشخوار فکری و ناامیدی درباره اش داشتهایم. این خنده از این نیست که ما گریه نکردهایم بلکه خنده ای است بعد از سالها گریه. وقتی تمام امیدهای زیبا لگد کوب شدهاند. وقتی اشتباهاتی کردهایم و تاوان سختی برایش دادهایم. حتی جدی جدی به تمام کردن همه چیز فکر کردهایم، و بعد، در لحظه آخر تصمیم گرفتیم ادامه بدهیم. نه چون انتظار خاصی از خودمان داریم نه چون امیدی به زندگی خوب به معنی استاندارد وجود دارد.
بلکه چون وسط این آشفته بازار، آدم بی اینکه بخواهد میبیند آسمان هنوز شادمانه آبی است و هنوز یک موسیقی باخ را نشنیده و یک بچه چهار ساله با نمک دست مادرش را گرفته و می پرسد اردکها شبها چطوری خوابشان میبرد…
و علیرغم همه چیز؛
تنهایی
شرم
تحمل تحقیر
نفرت از خود
و این دانش قطعی
که این عذاب هنوز به آخر نرسیده، آدیمزاد سرش را برمی گرداند بسمت نور و یک آری عصیانگرانه، لجبازانه و سرخوشانه میگوید به جهانی که ما را به چیزی نمی گیرد. گاهی انسانها با حسن نیت میخواهند ما را سر حال بیاورند اینجوری که میگویند ما خوشگلیم، این که استحقاق چیزهای خوب را داریم، و این که وجود ما ملکوتی است. درود به تلاشهای این آدمها و خوش بحال هر کسی این حرفها رویش اثر دارد. ولی برای بقیه ما شاید راه دیگری هم باشد؛ نه بر اساس شمع و گل و پروانه بلکه با خیره شدن در چشم تاریکی و وحشت نکردن.
آدم می تواند به این ترتیب خودش را بسازد که با وقار قبول کند که بطور طبیعی و غیر قابل مذاکره ای انسان احمق است، دیگران اغلب وحشتناکاند و تقریبا هیچ کاری هیچ وقت درست پیش نمیرود و با همه اینها، به هر جهت ما ادامه میدهیم. میشود از آن آدمها بود که مرتب کردن صندلی ها بر عرشه تایتانیک را اتلاف وقت نمی دانند. چون گروه موسیقی خوب می نوازد، و تا آب یخ از شلوارهای گران قیمت مسافران بالا برود، هنوز کمی وقت هست و چقدر مهم است صدای آن چند تا نت سرخوشانه آخر ، در آسمان صاف شمال اقیانوس اطلس بپیچد. چیزی که پشت این رویکرد سبکدلانه است، ساده لوحی نیست. این سبکی ای است که همه جور سنگینی را هضم کرده و تعالی بخشیده است.
تمایز این رویکرد را میشود با مقایسه این دو شاهکار هنری فهمید؛ نقاشی ولاسکوئز در ۱۶۳۲ که غمبار ترین لحظه در تاریخ مسیحیت را به تصویر میکشد و دیگری فیلم مانتی پایتون در ۱۹۷۹ که تصلیب یک آدم معمولی را نشان میدهد که عهد کرده از سرنوشتش ناله نکند. ولاسکوئز رویکرد سوگوارانه کلاسیک دارد ولی موسیقی پایانی مانتی پایتون در کمال وقاحت به واقعه مرگ بر صلیب نگاه می کند و ازش بهانهای برای خندیدن میسازد؛
زندگی خیلی آشغاله
اگه نگا کنی
بجای این که ما را بزند در تشت غم و در بیاورد، حال و هوا، تمسخر رنج است و نپذیرفتن افسردگی. همیشه به جنبه خوب زندگی نگاه کن، لبهایت را جمع کن و سوت بزن. این راهبرد عصیان، میگوید حسابت را با غم تصفیه کن و بعد با سنگدلی بیرحمانه و طنز تلخ بر آن مسلط شو. در قرون وسطی رسم شد محکومین در لحظه آخر رو به جمعیت کنند و یه نکته تلخ و هوشمندانه بگویند. زیگموند فروید در وصف طنازی اعدامیها، ماجرای کسی را نقل میکند که قرار بود صبح سحر دارش بزنند و گفت؛ روزی که نکوست از شروعش پیداست…
اشرافزاده ای که در انقلاب فرانسه تا دستگاه جدید و فناورانه گیوتین مشایعت میشد بالا را نگه کرد و گفت: مطمئنید این دستگاه خطری ندارد؟
به جای اینکه نگاه زیر چشمی به حقیقت ذره ذره آدم را زهره ترک کند، مکتب طنازی پای چوبه دار اصرار میکند که نباید از ترس لال بشویم. آستین را بالا میزند دُم حقیقت را میگیرد و با طنز نیشش را میکشد. سبکدلی واقعی از اینجا شروع میشود که درک کنیم ما در مقیاس جهان هیچ و پوچیم. هیچ کدام از کارها و گفته ها و افکار ما اهمیتی ندارند. فقط توهم هیولای نفس است که این تصور را ایجاد می کند که ما مهمیم و بعد عذابمان میدهد که چرا به اندازه کافی مهم نیستیم. قرار نیست کسی ما را درست درک کند، یا دوست داشته باشد و این نفرین شخصی جنابعالی نیست حقیقت سفت و سخت طبیعت است.
بد نیست به این حقیقت لگدپرانی نکنیم و مدام بخاطرش ناامید نشویم. همه آن چیزهایی که خیلی میخواهیم یا اتفاق نمی افتند یا اگر اتفاق بیافتند عطش ما را سیراب نمی کنند. باید دست از هق هق برداریم که انگار اینها اهمیتی دارند یا انگار سرنوشت دیگری میسر بوده است.
برای خودت متاسف شو و بعد مسیرت را عوض کن. دیدگاه تراژیک زیادی دم دستی است، فلک زدگی زیادی قابل پیش بینی است. بگذارید با یک قهقهه غیر مسولانه خومان را شگفت زده کنیم. قهقهه ای که یک عمر رنج و غم لازم دارد تا سرانجام به کمال برسد.
ترجمه: دکتر ایمان فانی
2 دیدگاه
ببخشید شما ایمیل وب سایتتون رو چک میکنید؟
فوق العاده ، جامع ، واقع بینانه و کاربردی
عالیه🙏🙏