در این مقاله میخواهیم به تعریف علم اقتصاد بپردازیم. ابتدا با اطلاعات اولیه شروع میکنیم: علم اقتصاد چیست؟ شاید سادهتر باشد که بگوییم اقتصاد چه چیزی نیست: اقتصاد علم بدست آوردن پول یا ثروتمند شدن نیست. گرچه درکِ درستِ اقتصاد میتواند به این مسأله کمک کند. اقتصاد مطالعه بازار بورس هم نیست. درواقع به این تنگ نظری نمیشود به آن نگاه کرد. از سویی اقتصاد علم یک مرد پاپیون زده که میتواند پیش بینی بکند که در یک بازارِ خاص یا کل اقتصاد چه اتفاقی خواهد افتاد، هم نیست. گرچه اقتصاددانهای کمی هستند که این کار را میکنند، اما بازهم تمرکز اقتصاد بر این مسأله هم نیست.
اقتصاد مطالعه انسانها و انتخابهایشان است. یک اقتصاددان معروف به نام آلفرد مارش اقتصاد را اینچنین تعریف میکند که «اقتصاد مطالعه انتخابِ انسان در کسب و کار در زندگی عادیاش است. اینکه چطور درآمدی بدست میآورد و چگونه آن را خرج میکند.» پس یک روی این سکه علم ثروت اندوزی است و روی دیگر و مهمترش مطالعه رفتار انسانهاست.
اما ببینیم اقتصاد چه چیز دیگری می تواند باشد؟ اقتصاد بررسی این تصمیم است که جوان 18 سالهای به دانشگاه برود یا نه و تأثیر این علم را بر درآمد آیندهاش میسنجد. اقتصاد این تصمیم است که مثلاً یک شرکت، گوشی هوشمند یا تبلت بسازد، تصمیمی که وابسته است به سلیقۀ خرید مصرف کننده. اقتصاد این تصمیم است که در زمان رکود دولت باید خرج کردنش را افزایش دهد و اینکه آیا ارزش دارد که مقروض شود؟
بنابراین بر خلاف تصور اقتصاد ملالآور نیست. در حقیقت فهمیدن اقتصاد میتواند برای همیشه روش حل مسأله را در شما تغییر دهد. کار ما این است که به شما مفاهیمی یاد بدهیم که کمکتان بکند تا جهان را بهتر درک کنید و امیدوار باشیم که آن را جای بهتری برای زیستن بکنیم.
فرقی نمیکند که شما چه کسی هستید، در هر صورت از اقتصاد استفاده میکنید. در حقیقت در همین لحظه که مشغول مطالعه این مطلب هستید، دارید از اقتصاد استفاده میکنید. ممکن است انتخاب کرده باشید که این مطلب را بخوانید، در حقیقت شما احساس کردهاید که خواندن این مطلب به هزینهای که برای آن متحمل میشوید، میارزد. اینکه شما تصور کنید که این مطلب را بصورت رایگان از یک سایت میخوانم، از جایگزین دیگری که میتوان برای آن انتخاب کرد، بهتر است.
اقتصاددانها به این نوع انتخاب میگویند: «هزینۀ فرصت». اگر شما همچنان به خواندن این مطلب ادامه بدهید، به این معناست که شما باور دارید که این کار بهترین کار برای استفاده از زمانتان است، تا اینکه این مطالعه را رها کنید و به کار دیگری بپردازید. حال بیایید به این فکر کنیم که اگر این متن را در مدرسه دیده بودید، چه تصوری داشتید؟ یا چه اتفاقی میافتاد اگر در مدرسه شما مجبور بودید که این مطلب را بخوانید؟ خب شما را مجبور که نکرده بودند به مدرسه بروید؛ میتوانستید ترک تحصیل کنید، میتوانستید این واحد را برندارید. البته اگر بهتر فکر کنیم، راه چاره دیگری هم داشتید، اینکه به کشور دیگری بروید که در آن تحصیلات اجباری نیست و دیگر مجبور نبودید که این مطلب را بخوانید. اما در حقیقت هزینهای که میکردید بیشتر از فرصتهایی بود که بدست میآوردید. اگر شما فردی هستید که هنوز مدرسه میرود، باز مجبور نبودید این مطلب را ادامه بدهید، میتوانستید چشم هایتان را ببندید و سرتان را پایین بیندازید. هیچکس تلاش نمی کرد که چشمهای شما را باز کند، مگر اینکه خودتان می خواستید. اقتصاد به ما میآموزد که همیشه یک انتخاب دوم وجود دارد.
حالا ما میخواهیم دو مورد از مهمترین فرضهای یک اقتصاد را به شما یاد بدهیم: اولین موضوع، ایدۀ «کمیابی» یا محدودیت منابع است؛ اینکه آدمها همیشه منابع محدود در مقابل تقاضاهای نامحدودشان داشتهاند. دومین موضوع هم این است که هر دستاوردی «هزینه»ای با خود به همراه دارد. حال اگر این فرضها درست باشد، ما نیاز داریم که راهی را برای تجزیه و تحلیل انتخابهایمان و پیدا کردن بهترینها از میان منابع نامحدود داشته باشیم. حال به ایده هزینه و سود برمیگردیم.
در سال حدود سی هزار نفر در تصادفات رانندگی در آمریکا جان خود را از دست میدهند؛ آیا راهی برای تضمین آنکه هرگز مرگ و میر حاصل از تصادف وجود نداشته باشد، وجود دارد؟ پاسخ این است که بله وجود دارد. ما میتوانیم تمامی خودروها را از بین ببریم، همه جادهها را ببندیم و همه را مجبور کنیم فقط راه بروند. بدین صورت میتوانیم این مشکل را از بین ببریم.
مایل هستید تعداد افرادی را که به قتل متهم و محکوم هستند، کاهش بدهید؟ شما میتوانید آنها را از بین ببرید. دوست دارید که رفتار ناعادلانه در حق فیلها خاتمه یابد؟ میتوانید با یک روش اخلاقی تمامی فیلها را از بین ببرید! اما بیایید یکبار دیگر به این قضیه فکر کنیم. تمامی این راه حلها چرند هستند، چون هزینهای که در بردارند بیش از منفعتی است که میرسانند.
درست است، مرگ و میر ناشی از ترافیک مأیوس کننده است، اما ما نمیتوانیم همه هزینههایش را کنترل کنیم. شما میدانید که رانندگی ریسک تصادف کردن را به همراه دارد، اما باز رانندگی میکنید چون رها شدن از زحمت حمل خرید روزانه و باشگاه رفتن با پای پیاده، به ریسک مختصرِ مردن در تصادف میارزد.
منظور این است که هیچ فردی، هیچ کسب و کاری، و هیچ کشوری نمیتواند همه منافع را به تنهایی داشته باشند. مجبور به انتخاب هستند و اینکه سود و ضرری را که نتیجه این تصمیمات و انتخابهایشان است، سبک و سنگین کنند.
حال بیایید کمی عمیقتر به این مسأله نگاهی بیندازیم. در آمریکا 600 میلیارد دلار در سال صرف تولید اسلحه میشود، بیشتر از مجموع هزینه نظامی ده کشور بعدی دنیا! بیست اَبَرناو هوپیمابر در جهان هست که نیمی از آنها مال آمریکاست. این هزینهها میتواند صرف تولید بیمارستان، مدرسه و یا راههای زمینی بشود. در حقیقت سیاستگزاران آمریکا دو انتخاب دارند، یکی تولید اسلحه یا تولید کالاهای مورد نیاز مصرف کنندگان. نکته کلیدی در عبارت اخیر کلمه «یا» است. چرا که ما نمیتوانیم به قدر کافی محصول خوب برای مشتری بسازیم و در عین حال به قدر کافی نیز سلاح تولید کنیم. چرا که ما به قدر کافی زمین، نیروی کار، کارخانه و مواد اولیه نداریم. «محدودیت منابع» به این معنا است که ما باید انتخاب کنیم.
آیزنهاور، رئیس جمهور آمریکا، به بهترین وجه این موضوع را در یک سخنرانی در مورد آماده شدن از نظر نظامی برای جنگ سرد بیان کرده است: «هر اسلحهای که ساخته میشود، هر کشتی جنگیای که به آب انداخته میشود، هر راکتی که به فضا پرتاب میشود، در نهایتِ امر، سرقت از گرسنگانی است که غذایی برای خوردن ندارند و از بینوایانی است که لباسی برای پوشیدن در سرما ندارند. آمریکا فقط پول پرداخت نمیکند، دارد از رمق کارگرانش، از نبوغ دانشمندانش و از آرزوهای کودکانش هزینه میکند.»
همگی ما طرفدار کسب و کار هستیم. کامپیوتری که شما خریدهاید از کجا آمده است؟ این کامپیوتر نتیجهای از ساز و کار سرمایهداری است و از بخش خصوصی خریداری شدهاست. اما امنیت، قانون، جادهها، قبضهایی که بابت جادهای میپردازید، همگی از سوی دولت آمده است.
مقولهی اقتصاد بازار آزاد به تنهایی نمی تواند تمامی مشکلات را حل کند، دولت نیز به همین صورت. مقامات دولتی از تئوریهای اقتصاد استفاده میکنند تا سیاستهایی که برای عامه مردم به کار میرود را پیریزی کنند. این سیاستها میتواند بسیار گسترده باشد و میلیونها فرد را تحت تأثیر قرار بدهد. گاهی اوقات یک تئوری ناقص است، در بسیاری از موارد یک سیاست به تنهایی ناقص عمل میکند. اقتصاددانها تئورهای مختلفی را که بوسیله دادهها و مشوقها بدست میآیند، با یکدیگر تطبیق میدهند. در این بحث داشتنِ مشوقِ اقتصادی مطلوب نکته کلیدی است.
اما فهمیدن اینکه مشوق مطلوب چه چیزی میتواند باشد، سخت است. میتوان یک مثال عمومی از دانشگاهها و کالجها زد. در گذشته در آمریکا بسیاری از مراکز آموزش عالی برای ثبت نام دانشجویان پول دریافت میکردهاند. به این معنا که دانشگاهها مشوق مالی دولتی داشتند تا هرچه بیشتر دانشجو جذب کنند اما در حقیقت این موضوع به آنان کمکی نکرد تا در کلاس درس موفق شوند. بنابراین دولتها شروع به تغییر برنامههای مشوق مالی کردند.
در حال حاضر، دولتهای بیشتر و بیشتری به دانشگاههایی کمک مالی پرداخت میکنند که تعداد بیشتری از دانشجویانشان درسشان را تمام کنند و مدرک بگیرند. این موضوع در برخی جاها کارایی داشته است، این موضوع به دانشگاهها کمک کرد تا نرخ فارغالتحصیلانشان را افزایش دهند به این ترتیب که پولِ تبلیغات را (برای ثبت نام بیشتر متقاضیان در آن دانشگاه ) صرف برنامههای توانمندسازی دانشجویان کنند. ولی این تشویقی ها ممکن است نتیجه عکس هم بدهد: دانشگاهی که به ازای فارغالتحصیلانش پول دریافت میکند، میتواند دانشجویانش را به اجبار به سمت فارغالتحصیلی هدایت کند بدون آنکه تحصیلات مناسبی به آنها ارائه بدهد.
حتی این امکان وجود دارد که یک دانشگاه تنها دانشجویان با نمره کنکور خیلی خوب را پذیرش کند و فاکتورهای دیگر را کنار بگذارد. این موضوع ممکن است که دانشجویان را مجبور کند که به سمت رشتههایی که سختی کمتری دارند، بروند. اما مشوقهای دولتی میتواند مشکلات را حل کند بدون آنکه منابع بیشتری لازم باشد. بسیاری از کسانی که اقتصاددان نیستند، تصور میکنند که راهی که میتواند بهداشت و درمان را بهبود ببخشد، پرداخت پولِ بیشتر است. اقتصاددانها میتوانند این نکته را متذکر بشوند که پولی که تا بحال در آمریکا برای بهداشت خرج شده، دو برابر بیشتر از سایر کشورهای ثروتمند بوده است، و در بسیاری مواقع نتایج سلامت بدتر شده است. اقتصاددانان همچنین میتوانند بگویند که بجای پرداخت پولِ بیشتر، ما نیاز داریم که بیمه کنندهها، پزشکان، بیمارستانیها و بیماران را تشویق کنیم که موثرترین درمان را با پایینترین هزینهها محقق کنند (مثلاً با پیشگیری).
نکته اینجاست که اگر تشویقی ها را دستکاری کنیم و بالا ببریم، الزاماً سیاستی که گزاردهایم، به خوبی عمل نمیکند. زمانی که ویتنام تحت استعمار فرانسه بود، دولت تصمیم گرفت به منظور از بین بردن موشها، به مردمی که دُمِ موش به آنها بدهند، پول بدهد. بنظر میآید به این خاطر که کل جسد موش سنگین است. این طرح نتیجه معکوس داد، موشگیرها، دم موشها را میکندند و به آنها اجازه میدادند تا زنده بمانند و بچه موش تولید کنند. در حقیقت این سیاست به افزایش میزان موشها کمک کرد و یک نتیجه خطا بدست داد. (تشویقی نتیجه مطلوب را تأمین نکرد.م)
ما در آینده، موقع صحبت در مورد بحرانهای مالی سال 2008 ، در مورد اینکه چه عواملی میتواند تشویقی ها را به انحراف بکشاند، حرف میزنیم.
از سال 2008 صحبتی به میان آمد، مردم گاهی اوقات میپرسند که چرا اقتصاددانها نتوانستند بحرانهای سال 2008 را پیش بینی کنند. میشود بحث کرد که هنگامی که عکس العمل نیاز بود، دولت میتوانست یا نمی توانست کاری انجام دهد. این انتقادات بین اقتصاددانانِ اقتصادِخُرد و اقتصاددانانِ اقتصادِکلان، فرق نمیگذارد ولی تمامی این انتقادها به اقتصادِکلان برمیگردد.
اقتصاد کلان به اقتصاد از دید کلی مینگرد: به اینکه یک ملت چه چیزی تولید میکند. به بیکاری، نرخهای بهره، خرج و مخارج دولت و رشد نظر میافکند. اقتصاد کلان در حقیقت به سوالاتی اینچنینی جواب میدهد که «چرا نرخ بیکاری افزایش پیدا میکند، وقتی که مالیاتها را افزایش میدهیم؟» یا «آیا سقوط اتحادیه اروپا میتواند روند رشد اقتصاد آمریکا را کُند کند؟» اقتصاددانانِ اقتصادکلان بیشتر مورد توجه رسانهها هستند چرا که آنان میتوانند مسیر کلی یک اقتصاد را پیش بینی کنند، و با رسانهها، کسب و کارها، مجلس و بانک مرکزی همکاری میکنند؛ اما کمتر از نیمی از اقتصاددانها، اقتصاددانِ اقتصادِکلان هستند. مابقی آنها به سوالاتِ دیگری پاسخ میدهند، سوالاتی نظیر «ما چه میزان نیرو استخدام کنیم تا به حداکثر سود برسیم؟» یا «اگر رقبای عمده ما محصولاتشان را در ماه مِی ارائه دهند، چه زمانی مناسب است تا ما محصولاتمان را ارائه کنیم؟» تمامی اینها سوالات اقتصادخرد هستند. اینها مواردی هستند که به پیش بینی تولید ناخالص ملی یا محاسبه میزان بیکاری، ارتباطی ندارند. اما این موارد سوالات مهمی هستند که اقتصاددانان بایستی به آن پاسخ دهند.
اگر شما نمی دانید که تولید ناخالص داخلی چیست یا چه چیزی نرخ بیکاری را بالا و پایین میبرد، نگران نباشید، به آنجا هم میرسیم . بنابراین اقتصاد خرد و کلان دو گروه متفاوت هستند که پاسخهای متفاوتی به سوالاتی متفاوت میدهند که هر دو تحت لوای یک رشته علمی قرار دارند. اگر علم اقتصاد، علم زیست شناسی میبود، اقتصاد کلان، بومشناسی و محیطِ زیست را در بر میگرفت و اقتصاد خرد زیست شناسی سلولی و ملکولی را. اگر علم اقتصاد، فیزیک میبود، اقتصاد کلان، اخترشناسی و نسبیت بود در حالیکه اقتصاد خرد، مکانیک نیوتنی.
در چهل هفته آینده از عرضه و تقاضا گرفته تا سیاستهای پولی، همه چیز را توضیح میدهیم. ، البته نمیتوانیم اقتصادی به شما یاد بدهیم که شما را ثروتمند کند، اما میتوانیم این قول را به شما بدهیم که از شما فردی بسازد که تصمیماتش را بر اساس اطلاعات بیشتری گرفته است.
برگرفته از کانال یوتیوب CrashCourse مبحث اقتصاد
لطفا در نقل مطالب این وبسایت لینک مستقیم و نام مترجم را ذکر کنید.
1 دیدگاه
موضوع بسیار جالب و مهمی رو انتخاب کردید.خیلی خیلی ممنونم