فیلم کوتاه تنبیه
می 9, 2020تشیع در فلات ایران
می 15, 2020
اقتصاد بر پایه توجه
جهان امروز به پیشگوییهای چه کسی شباهت دارد؟ جرج اورول یا آلدوس هاکسلی؟ چرا نمی توانیم صفحات سوشیال مدیا را ببندیم؟ پاسخ در اقتصاد بر پایه توجه نهفته است. این ویدیو به شکلی هوشمندانه سه مبحث اقتصاد (قانون عرضه و تقاضا و اصل کمیابی)، دانش دوپامین و نوشتههای پیشگویانه جرج اورول و آلدوس هاکسلی را به هم ارتباط میدهد تا به این سوال پاسخ دهد که چرا در خماری دائم سوشیال مدیا و شبکههای اجتماعی زندگی می کنیم.
متن این مقاله ویدیویی:
هممم… عکس بدی نیست…
لورا یک آلبوم عکس جدید پست کرده…
یک ویدئوی جدید از جان الیور
این ویدئوهای دیگر را هم ببین!
یک فالوور جدید در توئیتر!
چند صحنه جذاب از مناظرۀ دیشب
این فرد صفحه ویکیپدیا دارد.
اوه، در حومه نیویورک بزرگ شده! منم همانجا بزرگ شدهام.
برم ببینم در اینستاگرام چه خبره
پیام از مادر، پیام از پدر…
بابا، این ویدیو را ببین؛ این پسر ترقه در بساطِ پدرش میاندزد.
ارسال
اوه اوه! چهل دقیقه گذشت!
هر دفعه که اینطور در گوشیم وقت تلف میکنم، میدانم که در آینده باز هم تکرار میشود و این مسئله اکثر اوقات حس خوبی را القا نمیکند. اقتصاد مبتنی بر توجه یعنی همین.
اقتصاد مبتنی بر توجه
مایکل گلدهابر، فیزیکدان نظری، در مقالۀ مشهور خودش با عنوان «خریداران توجه کنید!» در مجله وایرد (Wired) در سال 1997 نوشته است، اقتصاد کشورهای صنعتی، به خصوص اقتصاد ایالات متحده آمریکا، به شدت متحول شده است. درصد رو به افزایشی از کارکنان دیگر به صورت مستقیم در تولید، حمل و نقل و توزیع کالاهای قابل لمس فعالیت نمیکنند و در مقابل کار آنها به شکلی با مدیریت اطلاعات و دادهها مرتبط هست. اکثراً به این اقتصاد، «اقتصاد مبتنی بر اطلاعات» میگویند، اما گلدهابر این عنوان را قبول ندارد. بر اساس تعریف، اقتصاد یعنی یک جامعه به چه شکلی از منابع کمیاب خودش استفاده میکند و با وجود اینترنت، در زمان حاضر منبع کمیاب ما بدون شک اطلاعات نیست. هر اطلاعاتی که بخواهید… مثلاً چه محصولی بخرید؟ به کدوم رستوران بروید؟ یا این فرد کیست؟ فقط چند ثانیه با جواب این سؤالها فاصله داریم.
پس از نظر گلدهابر چه چیزی هم اکنون در فضای مجازی کمیاب و مطلوب است؟ او میگوید: «هیچکس چیزی را در اینترنت قرار نمیدهد، مگر با امید به دست آوردن این چیز، به آن میگویند: توجه. اقتصاد مبتنی بر توجه و نه اقتصاد اطلاعاتی، اقتصاد طبیعی فضای مجازی است». او درست میگوید، اطلاعات توجه ما را به خودش جلب میکند، در نتیجه توجه یک منبع کمیاب میشود و ما فقط ساعات محدودی را میتوانیم صرف تکنولوژی بکنیم و در مقابل ما حجم بینهایتی از اطلاعات قرار دارد که به ما ارائه میشود. ما در این اقتصاد مبتنی بر توجه زندگی میکنیم؛ اقتصادی که موفقیت شما به این وابسته است که مردم زمان بیشتری را برای شما صرف کنند، یعنی توجه خودشان را به شما یا محصول شما اختصاص بدهند. شما در صورتی میتوانید بر این اقتصاد چیره شوید که کاری بکنید که وقت گذاشتن برای شما تبدیل به عادت مردم شود، بتوانید توجه آنها را جلب کنید و این توجه را حفظ کنید. به همین دلیل است که ویدئوهای یوتیوب عناوینی اغراقشده دارند؛ مراکز خبری سنتی دیگر چندان مطرح نیستند؛ BuzzFeed آنقدر موفق است؛ سیاست دیگر ارتباط چندانی به خط مشی سیاسی ندارد، بلکه موضوع اصلی این است که چه کسی میتواند بیشتر توجه مردم را به خودش یا کس دیگری جلب کند. به همین دلیل است که در نت فلیکس (Netflix) قابلیت «پخش خودکار» وجود دارد و در اکثر شبکههای اجتماعی تا بینهایت میتوان اسکرول کرد، مثلاً تبلیغات تلویزیونی برندهای «الد اسپایس» یا «مانتندوو» را ببینید. هدف این تبلیغات فقط این است که شما تبلیغ را نگاه کنید، اطلاعات دیگر مهم نیست. تمام هدف این است که برند آنها همیشه مطرح باشد.
«از من تشکر نکن، از پساندازمان تشکر کن» نمیتوانید این تبلیغ گایکو را رد کنید، چون دیگر تموم شد! اما تکلیف مشکل من که اول ویدئو دیدید چه میشود؟ غرق شدن در این دریای اسکرول و کلیک کردنهای بیپایان، در محتوایی که عموماً حواسپرتکن است و به رضایت ما منجر نمیشود. قطعاً این مشکل را خودم ایجاد کردم، درست است؟ من باید بتوانم تمام این تبها و اپهای حواسپرتکن را ببندم.
خب… مسئله آنقدرها هم ساده نیست. شبکههای اجتماعی موتور پیشران اقتصاد مبتنی بر توجه هستند. برای اینکه بهعنوان یک کسب و کار موفق شوند نیاز دارند که شما پیوسته در این شبکهها باشید. برای اینکه کلیک کنید و تبلیغات ببینید، باید توجه شما را جلب کنند تا این چرخۀ درآمد، ادامه یابد. الگوریتم فیسبوک به شکلی طراحی شده است که چیزهایی را به شما نشان دهد که فکر میکند توجه شما را جلب خواهد کرد. هر جایی که قبلاً در فیسبوک رفتید و هر چیزی که روی آن کلیک کردید؛ یک چیز به شدت ناراحتکننده یا امیدبخش. یعنی عملاً این شبکهها به شکلی مهندسی روانی شدند که رسماً با مکانیزمهای مغز شما بجنگند! آنها دوست ندارند که شما صفحه را ببندید و واقعاً هم در این کار خبره هستند!
این شبکههای اجتماعی از صدها سال تحقیقات روانشناسی، زبانشناسی، صدا، طراحی و رفتار اجتماعی استفاده میکنند. صدای دینگ بینقص، علامت قرمز اطلاعیه، لایک زدن و علامت قلب همگی جریانی بیپایان از محرکهاست که باعث میشود باز هم به این شبکهها برگردید.
خب تأثیر تمام اینها در طول یک روز روی ما به چه شکلی است؟ بستگی دارد که شما تصمیم داشته باشید در یک روز چه کاری انجام دهید. شاید به این فکر کنید که من کی هستم که به شما بگویم چه چیزی برای بشریت خوب است. خب من نمیگویم که من مشعل حقیقت هستم یا ادعا ندارم که چه چیزی برای بشریت خوب است، اما این حواسپرتیِ پیوسته تأثیر قابل توجهی روی زندگی روزمره ما گذاشته است. مثلاً یک پیامک را در نظر بگیرید. به نظر نمیآید که آنقدر حواس ما را پرت کند، ولی بدون شک باعث بر هم خوردن توجه ما نسبت به کاری میشود که انجام میدادیم.
تحقیقاتی که توسط گلوریا مارک در دانشگاه کالیفرنیا، ارواین، انجام شده است، نشان میدهد بعد از هر وقفه حدود 23 دقیقه طول میکشد تا ما دوباره بتوانیم روی فعالیت قبلی خود تمرکز کنیم، حتی بدتر اینکه ما دو تا کار دیگر را انجام میدهیم تا دوباره برگردیم سر فعالیت اصلی خودمان و در ساعت بعدی هر بار که حواس پرت میشود، احتمال اینکه خودتان باعث حواسپرتی خود شوید بیشتر از حالتی است که وقفهای ایجاد نشده باشد. حالا این واقعیت را در نظر بگیرید که ما روزانه 221 بار گوشی خود را چک میکنیم؛ به عبارتی هر 3/4 دقیقه یکبار. از بسیاری لحاظ این مسئله واقعاً ترسناک است، نه به خاطر اینکه به قول معروف «کارهای مهمتر» را انجام نمیدهید، بلکه به خاطر اینکه شما الزاماً زندگی خودتان را به شیوهای که دوست دارید، پیش نمیبرید. شما توانایی انتخابهایی را که برای شما مهم هستند، از دست میدهید.
ما فقط برای آن لحظه ترشح کوتاه دوپامین زندگی میکنیم که با لایک زدن و بالا پایین رفتن در صفحه گوشی به دست میآوریم و هر نوع حس روزمرگی یا تنهایی با برداشتن گوشی موبایل محو میشود یا به قول لوئی سی.کی. (کمدین آمریکایی): «هیچوقت پیش نمیآید که شما کاملاً شاد یا کاملاً غمگین باشید، فقط حس میکنید که «یک جورایی» از کارهایی که کردید راضی هستید و بعد… میمیرید». پس ترکیبی از این دو نیروی قدرتمند است؛ کسانی که دنبال توجه هستند و کسانی که این توجه را مهندسی میکنند و این ترکیب میتواند به شدت خطرناک باشد.
تصورات ویرانشهری دو تن از برترین متفکران جهان، جرج اورول و آلدوس هاکسلی، به نظرم به خوبی این مسئله را توصیف میکنند. اورول از کسانی میترسید که کتابها را ممنوع کنند و هاکسلی از اینکه دلیلی برای ممنوع کردن کتاب نباشد، چون کسی وجود ندارد که بخواهد کتاب بخواند. اورول از کسانی میترسید که اجازه نمیدهند اطلاعات به دست ما برسد و هاکسلی از کسانی که آنقدر اطلاعات به ما میدهند که ما دچار انفعال و خودپرستی افراطی شویم. اورول نگران بود که حقیقت را از ما پنهان کنند و و هاکسلی نگران اینکه حقیقت در دریایی از اطلاعات نامرتبط غرق شود. هاکسلی در کتاب «دنیای قشنگ نو: نگاهی دوباره» به این مسئله اشاره کرده است: «آزادیخواهان مدنی و خردگرایان که همیشه آماده مخالفت با ظلم هستند، عطش تقریباً بیپایان بشری به پرت شدن حواس را از یاد بردهاند».
به نظر من هر دوی این حالتها میتوانند همزمان رخ دهند. به نظرم اقتصاد مبتنی به توجه بسیار به تصورات هاکسلی شباهت دارد. خب در مقابل این مسئله که ما بهتدریج وارد کابوس هاکسلی میشویم، شما میتوانید دو تا کار انجام بدهید: حالت اول این است که کاملاً از سیستم خارج شوید که ممکن است دچار ترس شدیدی شوید که چه چیزهایی را از دست میدهید. ترس از اینکه جوکها را متوجه نشوید و اولین نفر نباشید که از موضوعی مطلع میشود و این حس که از دوستانتان عقب افتادهاید؛ یا حالت دوم این است که به این فکر میکنید که چطور اجازه ندهید این سیستم فعلی به کابوس هاکسلی تبدیل شود.
قبل از اینکه بیشتر در این مورد صحبت کنیم، به نظرم باید یک لحظه برگردیم و دوباره به کلیت قضیه نگاه کنیم. تا اینجا تمرکز من روی جنبههای بد قضیه بود. در حالی که این متقاضیان و مهندسان توجه کارهای خوبی هم انجام میدهند، مثلاً به اطلاعاتی فکر کنید که میتوانید در چند ثانیه با هر یک از این دستگاهها به دست بیاورید؛ میتوانید اعتبار یک رستوران را بررسی کنید، بیشتر مکانهایی که میروید دیگر نیاز نیست با خودتان نقشه ببرید یا میتوانید فوراً حرکت یک طوفان را پیگیری کنید و بدانید چه زمانی باید منطقه را ترک کنید. میتوانید نظرات دیگران را بشنوید و هنر خوب را پیدا کنید، موسیقی، تلویزیون، سینما همگی بسیار بیشتر از زمانی شدند که اینترنت وجود نداشت. شما میتوانید با زدن یک دکمه به دوستانتان بگوید مثلاً در آسانسور گیر افتادهاید یا در عرض چند دقیقه همه را به یک مهمانی دعوت کنید.
یکی از مهمترین مسائلی که شبکههای اجتماعی انجام دادند این است که مسائل مهم را مطرح کردند؛ چیزهایی که مدتها نادیده گرفته شده بودند، مانند نژادپرستی در آمریکا؛ تغییرات اقلیمی که به نظر هر روز در حال بدتر شدن است؛ در کمال تعجب، تبعیض علیه همجنسگرایان در بخشهایی از آمریکا قانونی است؛ حکمی که برای این متجاوز تعیین شده به صورت باورنکردنی کوتاه بوده است.
به طور خلاصه، اینترنت باعث شده است که صدای همه شنیده شود و این عالی است. در زمان حاضر به صورت پیوسته با طرح مسائل مختلف روبرو هستیم و آگاهی ما معمولاً باعث میشود درخواست تغییر قوانین و سیاستها را به نحوی که دوست داریم، داشته باشیم. بسیاری فکر میکنند که به خاطر اینترنت افراد دیگر واقعاً بهم نزدیک نیستند. من با این نظر موافق نیستم، بدون شک این شبکهها تعداد افرادی را که با آنها در ارتباط هستیم، افزایش میدهد، به این معنی که با افراد بیشتری صحبت میکنیم و روابط کاری و شخصی بیشتری شکل میگیرد و البته برای افراد بسیاری هم به معنای کاهش روابط نزدیک و صمیمی است. اینترنت باعث میشود که بیرون نرفتن و کاری انجام ندادن با دوستان سادهتر شود، در مقابل ممکن است آن فعالیت را به صورت آنلاین انجام دهیم. اندرو سالوانِ نویسنده میگوید: «ما دوستانمان را در چند طرحواره خلاصه کردیم: دوست فیسبوکی، عکس اینستاگرامی، یک پیامک… در جهانی کنترل شده و جدا جدا که عموماً خالی از فورانهای ناگهانی یا موانع تعاملات واقعی انسانهاست. ما تبدیل شدهایم به «مخاطبان» یکدیگر؛ سایههایی مؤثر از خودمان». ولی روی دیگر سکه این است که اینترنت اجازه میدهد با هر کسی که در زندگی میشناسیم در ارتباط باشیم و برای بعضی از ما این عالی است. میتوانیم سریعتر از همیشه چیزهایی را با دوستانمان به اشتراک بگذاریم یا چیزهایی را در مورد خودمان بگویم که شاید هیچوقت به صورت حضوری آنها را به زبان نیاوریم؛ میتوانیم از این سر دنیا با دوستان یا خانوادهمان در آن سر دنیا صحبت کنیم. آیا این تکنولوژیها باید جایگزینی برای تعامل و مکالمۀ رودررو و حضوری باشد؟ جواب من به این سؤال خیر است. من هنوز در مورد همه این موارد نظر نهایی ندارم. اقتصاد مبتنی بر توجه که هماکنون وجود دارد، چه خوب، چه بد، باز هم باعث حواسپرتی شدید میشود. خب پس حالا باید چیکار کنیم؟ آیا افرادی که دنبال توجه هستند و مهندسان توجه تصمیم میگیرند از روان ناخوداگاه بشری سوءاستفاده کنند تا به چرخهای جاودان از درآمد و قدرت دست پیدا کنند؟ یا اینکه ارزشهای انسانی را در اولویت قرار میدهند و محتوا مهم میشود و به شما بهعنوان یک انسان احترام میگذارند، نه اینکه به چشم منبع درآمد به شما نگاه کنند؟ و زمان شما را ارزشمند میدانند و به شما برای تمرکز و رسیدن به اهدافتان کمک میکنند؟ و افرادی هم هستند مثل من که باید بیشتر تلاش کنند این سرگرمیهای راحت و در دسترس حواسشان را پرت نکند.
افرادی که باید مطلب را هم بخوانند، نه فقط عنوان را؛ مطالب جدی و طولانی خبری را بخوانند و در حوزههای مختلف دانش کسب کنند. اگر این کارها را انجام ندهیم، هدف سادهای برای اقتصاد مبتنی بر توجه هستیم؛ اقتصادی که به راحتی میتواند از افراد ناآگاه و احساساتی سوءاستفاده کند؛ افرادی که به صورت غریزی به راحتی جذب این شبکهها میشوند و بدون شک این واقعاً مهم هست که هر چند وقت یکبار کاملاً از شبکه خارج شوید. ما باید تا حدی که میتوانیم از لحظات کنار هم بودن لذت ببریم، چون باقی زمان را در حال انجام کارهای دیگر هستیم، در غیر اینصورت به تدریج وارد کابوس آلدوس هاکسلی میشویم و در جهانی زندگی میکنیم که همه چیز را میبینیم، ولی هیچ کاری نمیکنیم؛ جهانی که وقتمان را به شکلی که دوست داریم صرف نمیکنیم و به جای آن تا حد مرگ خودمان را سرگرم میکنیم.
ترجمه شده در مدرسه زندگی فارسی
منبع: کانال یوتیوب Will Schoder
مطالب مرتبط: