هومیوپاتی
ژوئن 23, 2019قدیس آگوستین
ژوئن 30, 2019
افلاطون و آرمانشهر
مشهورترین فیلسوف آرمانگرا، افلاطون است و او را با رساله جمهور، آرمانشهر، عشق افلاطونی و معروفترین تمثیل تاریخ فلسفه میشناسیم (تمثیل غار).
آتن، دو هزار و چهار صد سال پیش. شهری جمع و جور. تنها حدود ربع میلیون نفر اینجا زندگی میکنند. شهری با حمّامها، تئاترها، معابد، بازارهای مسقّف و ورزشگاههای زیبا. هوا در بیش از نیمی از سال گرم است. اینجا همچنین خانۀ نخستین و شاید بزرگترین فیلسوف واقعی دنیا است: افلاطون. او فرزند خانوادهای برجسته و ثروتمند در آتن بود و زندگیاش را وقف یک هدف کرد: کمک به مردم برای رسیدن به چیزی که او ائودایمونیا (Eudaimonia) نامید، یا کامیابی، سعادت و به ثمر نشستن.
افلاطون را اغلب با سقراط اشتباه میگیرند. سقراط دوست مسنتر او بود و خیلی چیزها به او یاد داد ولی کتابی ننوشت. افلاطون انبوهی کتاب نوشت: سی و شش تا، همه به صورت گفتگو؛ متونی زیبا از بحثهای خیالی که در تمام آنها سقراط شمع محفل است، از جمله جمهور، ضیافت، قوانین، مِنون و آپولوژی. افلاطون برای کامیابی بیشتر در زندگی چهار اندیشه بزرگ داشت؛
اوّل- بیشتر فکر کن.
ما به ندرت فرصت میکنیم دقیق و منطقی به روش زندگیمان فکر کنیم. گاهی فقط به دنبال جماعت میرویم، به قول یونانیها «دوکسا» یا عقاید عوام. در آن سی و شش کتاب، افلاطون نشان داد که این خرد جمعی پر از خطاست و پر از پیشداوری و خرافات: «شهرت عالی است.»؛ «برو دنبال عشقت!»؛ «پول خوشبختی میآورد.»
مشکل این است که نظر عوام، ما را به دنبال ارزشهای غلط، شغلهای غلط و روابط غلط میفرستد. جواب افلاطون این است: خود را بشناس. این یعنی درمانی ویژه: فلسفه! عقیدهات را به آزمون بگذار و تکانشی عمل نکن.
اگر بینشت را عمیق کنی، بازیچه احساس نمیشوی. افلاطون احساس را تشبیه کرد به اسبهای وحشی که ارّابهای را به دنبال خود میکشند. در بزرگداشت دوست و مرشدش این روش را «مباحثۀ سقراطی» نامید. میتوانید با خودتان مباحثه کنید یا به طور ایدئال با شخصی که در پی مچگیری از شما نیست و میخواهد کمک کند فکرتان را شفّاف کنید.
دوم- بگذار کسی که عاشقت هست، تو را تغییر دهد.
اگر فکر میکنید عشق یعنی پیدا کردن کسی که عیناً همینطوری که هستید دوستتان داشته باشد، ممکن است عجیب به نظر برسد. در کتاب ضیافت، گروهی از دوستان در شبنشینی زیاد مینوشند و دربارۀ عشق، سکس و روابط به حرف میافتند. افلاطون عقیده داشت عشق واقعی حس تحسین و ستایش است. یعنی کسی که باید با او باشید، لازم است صفات خیلی خوبی داشته باشد که خودتان ندارید، مثلاً شجاع باشد، یا منظّم، یا گرم و صمیمی. با نزدیک شدن به این آدم شما کمی شبیه او میشوید. آدم مناسب ما، توانایی بالقوۀ ما را بیدار میکند. به نظر افلاطون در رابطۀ خوب یک زوج نباید همدیگر را دقیقاً آنطور که الان هستند، دوست داشته باشند. باید به آموزش یکدیگر متعهّد شوند و از طوفانهایی که ناگزیر پیش میآید، بگذرند. هر طرف باید دیگری را افسون کند تا نسخۀ بهتری از خودش بشود.
سوم- راز زیبایی را دریاب.
همه چیزهای قشنگ را دوست دارند. ولی افلاطون اوّلین کسی بود که پرسید «چرا دوستشان داریم؟» دلیل خیرهکنندهای پیدا کرد: زیباییها حقایق مهم زندگیِ خوب را در گوش نجوا میکنند. ما چیزی را زیبا میبینیم که در آن کیفیتی را به طور ناخودآگاه حس کنیم که لازمش داشته باشیم، ولی در زندگیمان نباشد: ملایمت؛ هماهنگی؛ تعادل؛ آرامش؛ قدرت. پس اشیاء زیبا عملکرد واقعاً مهمّی دارند: به آموزش روح ما کمک میکنند. زشتی هم چیز مهمّی است؛ خصلتهای خطرناک و آسیبرسان را پیش چشم میآورد. زشتی، هوشیار بودن و مهربانی و آرامش را سختتر میکند. افلاطون هنر را درمانگر میدانست. وظیفۀ شعرا، نقّاشان و امروزه نویسندگان، تولیدکنندههای تلویزیون و طرّاحان است که به ما کمک کنند خوب زندگی کنیم.
چهارم- جامعه را اصلاح کن.
افلاطون زمانی طولانی فکر کرد به اینکه دولت و جامعۀ آرمانی باید چطور باشد. او نخستین متفکّر آرمانشهر در دنیا بود. رقیب مهم آتن، اسپارت، او را به این فکر تشویق کرد. اسپارت ماشینی بود به ابعاد یک شهر برای تربیت سرباز. هر چه اسپارتیها میکردند، اعم از پرورش کودکان، نظام اقتصادی، کسانی که تحسین میکردند، روابط زناشویی و غذا خوردنشان، برای یک هدف طرّاحی میشد: تربیت سرباز. اسپارت از نظر نظامی به شدّت موفّق بود. ولی افلاطون نگران این نبود. او میخواست بداند چطور جامعه میتواند نه در تولید قدرت نظامی بلکه در پرورش آدمهای کامیاب و کامکار بهتر شود. در کتاب «جمهور» او تغییرات لازم را شناسایی میکند:
جامعۀ آتن خیلی به ثروت توجّه داشت؛ افرادی مثل «آلکیبیادِس» اشرافی، یا قهرمانهای ورزشی مثل «میلو»ی مُشتزن اهل کروتون. افلاطون تحت تأثیر اینها قرار نمیگرفت. خیلی مهم است که چه کسی را تحسین کنیم، چون ستارهها، پندار، دیدگاه و رفتار ما را متاثّر میکنند و قهرمان بد، نقص شخصیّت را زیبا جلوه میدهد. افلاطون میخواست به آتن ستارههای جدید بدهد، و قهرمانهای فعلی را با کسانی که «نگهدار» یا مباشر مینامید عوض کند، کسانی که به طور آرمانی خردمند و نیک بودند: الگویی برای رشد و تعالی همگان. اینها با سابقۀ خدمات عمومی، فروتنی، سادهزیستی، نفرتشان از شهرت و تجربۀ وسیع و عمیقشان متمایز میشدند. آنها باید وجیهترین و ستودهترین آدمهای جامعه باشند. او میخواست دموکراسی در آتن خاتمه یابد. دیوانه نبود؛ دیده بود مردم قبل از رأی دادن درست فکر نمیکنند و در نتیجه حاکمانِ خیلی ضعیفی به دست میآورند. او نمیخواست دموکراسی را با دیکتاتوری ترسناک عوض کند، ولی میخواست جلوی رأی دادن مردم را بگیرد تا زمانی که شروع کنند به عقلانی فکر کردن، یعنی تا زمانی که فیلسوف شوند. در غیر این صورت دولت میشود حکومت اراذل و اوباش. برای کمک به این روند، افلاطون مدرسهای بنام آکادمی در آتن راه انداخت که سیصد سال دوام آورد. آنجا مردم نه تنها حساب و هجّی کردن میخواندند، بلکه نیکی و مهربانی یاد میگرفتند.
هدف نهاییاش این بود که سیاسیون فیلسوف شوند. میگفت: «دنیا درست نمیشود مگر اینکه شاهان فیلسوف شوند یا فلاسفه شاه شوند.»
ترجمه: دکتر ایمان فانی
2 دیدگاه
انقدری عالی بود که واقعا حواسم از گوش کردنش پرت نشد