
نمایش زندگی و فجایع خارج از متن
ژانویه 22, 2020
ویروس جدید خانواده کورونا
ژانویه 27, 2020اسکندر مقدونی

اسکندر مقدونی
{قرنهاست که اسکندر مقدونی الهامبخش تخیلات تمدن غرب است. از جمله صفاتی که به اسکندر نسبت داده می شود، نبوغ فرماندهی است. این در حالی است که بر اساس دانش استراتژی تصمیمات کلان نظامی اسکندر نبوغ آمیز بنظر نمی رسد؛
پیشروی نامحدود در خشکی بدون دستاورد مشخص و طولانی کردن خطوط تدارکاتی بدون داشتن متحدان محلی تا حد شورش داخلی نیروها و سرپیچی فرماندهان یونانی (عامل توقف پیشروی اسکندر) یک اشتباه نظامی کلاسیک است.
تکرار تجربیات اسکندر توسط ناپلئون و هیتلر در حمله به روسیه و حمله آمریکا به افغانستان و عراق که در همه موارد با الهام مستقیم از شخصیت کاریزماتیک اسکندر انجام شده، گویای این حقیقت است.
برای اثبات قرینه سازی اساطیری حمله اسکندر و آمریکا به خاورمیانه این مقاله از نیویورک تایمز را ببینید:
فاتح باستانی-فداییان مدرن(مقاله انگلیسی)
https://www.nytimes.com/2004/11/26/books/ancient-conqueror-modern-devotees.html
با این همه نام اسکندر در غرب کماکان با صفت «کبیر» پیوند خورده است و سینما از سوژه ساختن او سیر نمیشود.
این مقاله از مجموعه تاریخ crashcourse به اسکندر مقدونی و معانی احتمالی برای صفت «کبیر » می پردازد.
مجموعه کراش کورس از این نظر که تاریخ را با دید تجدید نظر طلبانه بررسی می کند « Revisionist Historical approach » قابل توجه است-مترجم}
امروز می خواهیم درباره اسکندر کبیر و اندیشه مردانگی، پهلوانی و قهرمانی صحبت کنیم. چرا مردم عاشق شهرتاند؟ نظر ما این است که علتش پول نیست اگر به خاطر پول بود پلاکاردها و پوسترهای تبلیغاتی مغازهها همه به نام بانکداران اختصاص داشت. ما فکر میکنیم علتش این است که هر کدام ما میخواهیم میراثی به جا بگذاریم؛ میخواهیم به یاد آورده شویم؛ میخواهیم مانند اسکندر «کبیر» باشیم.
برای مدت طولانی، تاریخ مطالعه زندگی مردان بزرگ بود؛ شایع بود که به چنین آدمهایی نام کبیر بدهیم اما این روزها کمتر احتمال دارد که مورخان چنین کاری بکنند زیرا متوجه شدهاند که کبیر بودن یک انسان برای عدهای به معنی وحشتناک بودن همان انسان برای عدهای دیگر است. از سوی دیگر صفت کبیر ته مایهای از زن ستیزی دارد زیرا این صفت هرگز برای زنان استفاده نشده است؛ هیچ وقت نمیشنوید که کلئوپاترا یا الیزابت را کبیر خوانده باشند؛ البته کاترین کبیر در روسیه استثناست. اما عظمت او به خاطر صفات مردانه او به وی نسبت داده میشد؛ این شایعه غیر منصفانه و دروغ به او نسبت داده شده بود که علت مرگش تلاش برای همخوابگی با یک اسب بوده است. میتوانستند برای تخریب کاترین از راههای دیگری استفاده کنند مثلا این که او هم مانند بسیاری از مردان و زنان کبیر دیگر در مستراح مرده است.
زندگینامه مختصر اسکندر از این قرار است؛ اهل مقدونیه، متولد 356 پیش از میلاد و مرگ در 323 پیش از میلاد در سی و دو سالگی. اسکندر فرزند فیلیپ دوم پادشاه مقدونی بود و در سیزده سالگی اسبی را رام کرد که هیچ کس پیش از او بر آن ننشسته بود به نام بوسفالوس. این کار پدرش را تحت تأثیر قرار داد و گفت: «فرزند، مقدونیه برای تو کوچک است قلمرویی شایسته خویشتن بجو.»
تا آن زمان اسکندر خودش را به عنوان یک فرمانده نظامی جا انداخته بود اما در دهه پس از آن بود که امپراطوریاش را با سرعت بیسابقه گسترش داد و مشهور است که هرگز در جنگی شکست نخورد. امروز ما به داستان اسکندر مقدونی با بررسی سه تعریف احتمالی برای کلمه کبیر میپردازیم؛
نخست این که اسکندر کبیر بود به خاطر دستاوردهایش. این نگاه در واقع گسترش این اندیشه است که تاریح محل ثبت و ضبط اعمال مردان بزرگ است. چنین اندیشهای بسیار ابلهانه است؛ اولا از یک سو نیمی از مردم جهان زن هستند و دوماً بسیاری از وقایع تاریخی چیزهاییاند که هیچ کس نمیتواند مسئولیتش را به عهده بگیرد به عنوان مثال طاعون سیاه. با همه اینها دستاوردهای اسکندر کم نبود، در واقع او قلمروی وسیعی را در زیر نگین خود آورد. پدرش فیلیپ به یونان غالب شده بود اما اسکندر کاری را کرد که اسپارتیها و آتنی ها نتوانسته بودند انجام دهند؛ او امپراطوری پارس را نابود کرد؛ تمام سرزمینهای پارسیها را فتح کرد از جمله مصر و سپس به سوی هندوستان لشکر کشید و پیش از رودخانه سند متوقف شد زیرا سپاهیانش در ادامه لشکرکشی از او تمرد کردند.
همچنین اسکندر فرمانده خوبی بود هرچند مورخین در این باره اختلاف دارند از جمله در این که آیا علت پیروزیهای اسکندر تاکتیکهای درخشان او بود یا داشتن فناوری بهتر مخصوصاً نیزههای بلندی که ساریسا نام داشت. بخش زیادی از شهرت او به عنوان فرمانده نظامی به دلیل ارتباط او با ناپلئون است. ناپلئون مانند بسیاری از فرماندهان دیگر در طی قرون و اعصار عاشق اسکندر بود. اما علیرغم این مسئله اسکندر در بسط و توسعه زیرساختهای امپراطوری به هیچ وجه موفق نبود. ممکن است وسعت امپراطوری اسکندر روی نقشه تحسین برانگیز به نظر برسد اما این در واقع اصلا یک امپراطوری نبود. تخصص اسکندر در ویران کردن بود او در ساخت و بنا نهادن مؤسسات و نهادها و جایگزین کردن چیزهایی که ویران کرده بود چندان تبحری نداشت. به همین دلیل پس از مدت کوتاهی بعد از مرگ او امپراطوریاش سه پاره شد که به آن قلمروهای هلنی گفته میشود. هریک از اینها توسط یکی از فرماندهان اسکندر اداره میشد که برای خود سلسلهای دست و پا کردند. در یونان و مقدونیه، آنتیگون، در مصر بطلمیوس و در پارس سلوکیها حاکم شدند. هر کدام اینها بیشتر از امپراطوری خود اسکندر دوام آوردند.
دومین تعریف احتمالی برای عظمت و کبیر بودن: شاید علتش این باشد که تأثیر اقدامات او پس از مرگش بسیار عمیق و با دوام بودند اسکندر هم مانند شاه تات، پادشاه مصری در دوران پس از مرگ از دوران زندگی مؤثرتر بود. بعد از آنکه اسکندر مرد طرفداران زیادی پیدا کرد و فرمانده نظامی الگویی برای دیگر فرماندهان در طول تاریخ شد. اما مهمترین میراث پس از مرگ او این بود که اندیشه پارسی «پادشاهی مطلقه» را به جهان یونانی-رومی وارد کرد که خود مسئله کوچکی نبود. همچنین اسکندر شماری از شهرها را در مسیر لشکرکشی خود بنا کرد که پس از مرگش اهمیت یافتند و شناسایی این شهرها چندان مشکل نیست به خاطر این که همه آنها را به نام خود یا اسبش نامگذاری کرد؛ اسکندریه در مصر مرکز مهمی برای دانشها در جهان کلاسیک شد. که خانه یکی از مشهورترین کتابخانههاست که احتمالا جولیوس سزار آن را سوزاند (جولیوس سزار خود آرزوی اسکندر شدن در سر داشت.) علاوه بر آن اسکندر اثر بزرگی روی فرهنگ گذاشت. او بود که در این منطقه زبان یونانی را رایج کرد که موجب تسهیل مکالمات و تجارت شد. یونانی چنان رایج شد که باستانشناسها در افغانسان سکههایی با چهره پادشاهان یونانی کشف کردهاند. واژه شاه که بر آن سکهها نوشته به زبان یونانی است و شاید به همین علت بود که کتاب عهد جدید (انجیل) به زبان یونانی نوشته شده است.
در واقع هر چند هدف اسکندر از لشکرکشی و تصرفاتش تنها عظمت، قهرمانی و کبیر بودن بود اما در زیرسایه این لشکرکشیها جهانی به وجود آمد که به شدت مرتبط بود و در آن مردم اقوام و ملل گوناگون به سهولت با هم در تماس بودند. هیچ کدام اینها را اسکندر انجام نداد اما شاید بدون وجود او این اتفاقها نمیافتاد.
اما تعریف سوم برای عظمت و کبیر بودن شاید این باشد که اسکندر در افسانههایش کبیر بود: از آنجایی که در زمان زندگی او هیچ زندگینامهای نوشته نشد، افسانه پردازی و خیالپردازی درباره او آسان است. شاید علت اصلی عظمت او نیز همین باشد؛ فردی که در 32 سالگی مرده و اصلا فرصت پیدا نکرده پیر شود و جنگی را ببازد البته در هیچ جنگی شکست نمیخورد! اسکندر با وسواسی نزدیک به جنون، شبیه شخصیت آهاب (در داستان موبی دیک) به دنبال داریوش سوم، پادشاه پارسی بود و او را در سرتاسر خاک عراق و ایران دنبال کرد تا بکشد و زمانی که یکی از فرماندهان داریوش وی را ترور کرد اسکندر به دنبال وی افتاد و از پا ننشست تا سرانجام حداقل توانست او را بکشد. این داستانهای تقریباً کمدی درباره اسکندری که عظمت و قهرمانی را تعقیب میکند در تاریخ کلاسیک بسیار است و در کنار اینها داستانهایی دیده میشود که در آن اسکندر در بیابان راه میرود و ناگهان باران میگیرد و کلاغهایی که میآیند تا او و ارتشش را راهنمایی کنند و داستانهایی درباره همسر پارسی جذابش رکسانا که گفته شده در حالی که هنوز نوجوان بوده ترور زنان دیگر اسکندر را برنامهریزی میکند.
حتی در بستر مرگ هم سعی شده که اسکندر چهرهای قهرمانانه پیدا کند؛ پلوتارک به ما میگوید که اسکندر در اثر بیماری و تب {احتمالا تیفویید} مرد اما این مرگ مردانه یک امپراطور و فرمانده نظامی نیست. بنابراین شایعاتی به راه افتاد که اسکندر یا در اثر مسمومیت با الکل یا در اثر ترور جان سپرده است. اما بد نیست در این میان یادی هم بکنیم از روش تاریخنگاران در مورد پرداختن به زنان؛ پس از آن که در فصولی سنگین به اعمال مردانه مردان میپرداختند، در پایان چند جملهای هم به زنان گم نامی اشاره میکردند که در این میان کارهایی کرده بودند؛ در واقع داستان اسکندر کبیر داستانی است که در آن مردی از پشت زین اسب جهان را متحد میکند، اسبی جادویی که تنها او توانست رام کند و این خدا دشمن فانیاش را تعقیب میکند و در پایان جهانی روشنی یافته، فوقالعاده و زیبا به جا میگذارد و این مرد یک زن قاتل هم دارد.
چیزی شبیه فیلمهای آمریکایی که میخواهند بگویند خشونت از نوع شریف آن میتواند دنیای بهتری بسازد.
اینجاست که ما به قصه واقعی لقب کبیر برای اسکندر میرسیم؛ هزاران سال پس از مرگش در سال 1798 ناپلئون به مصر لشکر کشید. نه اینکه دلیل خیلی خاصی برای لشکرکشی به مصر داشته باشد تنها علتش آن بود که الگو و اسوهاش، اسکندر، قبلاً این کار را کرده بود. اما پیش از ناپلئون هم در روم باستان اسکندر را میپرستیدند؛ یک فرمانده رومی به نام پُمپِی یا پامپیوس مگنوس چنان عاشق اسکندر بود که حتی سعی میکرد مدل موی به هم ریخته و پسرانه اسکندر را تقلید کند. به طور خلاصه اسکندر کبیر است به این خاطر که دیگران تصمیم گرفتند او کبیر باشد. آنها تصمیم گرفتند او را تحسین کنند و ادایش را دربیاورند. و بله، اسکندر فرمانده نظامی مهمی است که سرزمینهای زیادی را اشغال کرد.
ما از اسکندر کبیر ساختیم همانطور که امروز هم در فیلمها و سلبریتیهایمان چنین آدمهای کبیری میسازیم. به طور سنتی تاریخ کاری جز این نداشته است که مردان بزرگ را بیابد و ستایششان کند( و به ندرت هم زنان بزرگ).
چنین نگاهی به تاریخ مشکلساز است، زیرا از یک سو این باور را ایجاد میکند که تاریخ را مردان بزرگ میسازند و از سوی دیگر این امید و آرزو را ایجاد میکند که هر کدام ما بخواهیم سلبریتی بشویم. خوشبختانه این اندیشه که با قصابی و تجاوز تبدیل به سلبریتی بشویم امروز دیگر طرفدار چندانی ندارد اما آرمانهایی که اکنون انتخاب کردهایم هم چندان ارزش ستایش و تحسین ندارند. حقیقت نهایی آن است که ما تصمیم میگیریم به چه چیزی توجه کنیم و چه چیز را تحسین کنیم. اسکندر نمیتوانست در خلاء تاریخساز شود و هیچ کس دیگر هم نخواهد توانست.
منبع: مبحث تاریخ کراش کورس Crashcourse
مترجم: دکتر ایمان فانی