چرا باید درباره خودشیفتگی بیاموزیم
فوریه 3, 2021نورپردازی سینمای استنلی کوبریک
فوریه 10, 2021
اسارت در روابط سمی و با فرد خودشیفته
این ویدیو از مدرسه زندگی آلن دوباتن درباره روابط سمی و پرچالش با فرد خودشیفته و مشکلات مرتبط با آن صحبت می کند.
ثبت نام وبینار «خودشیفتگی و مدیریت روابط با فرد خودشیفته سمی»:
جدا شدن از تیپ شخصیتیای که در این فیلم توضیح داده میشود، سختترین کار دنیاست. رابطه با این آدمها معمولا اینطور آغاز میشود: این آدم برای شما بشدت جذاب است؛ شاید از نظر جسمی، و شخصیتش هم مجاب کننده است. شما تحسینش می کنید و از جهاتی خیلی با او همدردی دارید. شاید نکتهای در گذشتهاش برای شما جالب است یا تحت تاثیر قرارتان میدهد. اصلا نمیخواهید رابطه بهم بخورد و در واقع میخواهید تا ابد با هم باشید.
این فرد هم ظاهرا بشما علاقه دارد. چیزی است که چند بار حرفش را زده است. هیچ علاقه ای به ترک شما ندارد. این آدم در پی رابطه دراز مدت است. شاید تا ابد. ولی مشکلی وجود دارد؛ یک مشکل خیلی وخیم ولی مخفی، بشدت آسیب رسان و در عین حال غیر قابل فهم و فقط به مرور میشود با آن مواجه شد. به تدریج شما می فهمید که زوجی که شما دوست دارید و میگوید شما را دوست دارد، به طرز فاجعهباری، اثر مخرب بر جسم و روح شما دارد. این شریک زندگی خطای کارش کجاست؟ میتواند یک طیف باشد. در یک سر طیف ممکن است شمارا کتک بزند ولی این طیف وسیع است و شامل روشهای خزنده و زیرپوستیتری میشود که به این وسیله یک انسان بدون دست بلند کردن میتواند بشدت به انسان دیگر آسیب بزند.
ممکن است خیانت کند یا بی محابا ولخرجی می کند، شاید اعتیاد دارد یا این یکی شاید درکش سخت باشد؛ ممکن است در رابطه غایب باشد، هیچ صمیمیت و گرمای قابل اتکایی بشما نشان ندهد. هرگز برای لمس شما پیشقدم نشود هرگز بغلتان نکند. هست، ولی واقعا نیست. احتمالا وقتی این مشکلات شروع شد شما شاکی شدید ولی با ملایمت یا با کنایه و تلخی اما نه رک و پوست کنده. هر چه باشد شما دوستشان دارید و دختر یا پسر خوبی هم هستید. شاید سالها یا دهه ها طول بکشد قبل از اینکه شما جرات کنید و صدایتان دربیاید و به آنجا برسید که مثل یک بزرگسال اعتراض کنید.
خب چه خواهد شد وقتی نهایتا شما از این تیپ آدم میخواهید به زخمی که شما حس می کنید به شما زدهاند، اعتراف کنند: دو جور عکس العمل رخ میدهد؛ هر دو بطرز هولناکی درکشان سخت است و شاید دومی بدتر باشد.
حالت اول:
اعتراف می کنند. شما که جانتان به لبتان رسیده می گویید از خشونت، خیانت، اعتیاد، ولخرجی، سردی و عدم صمیمیت خسته شدید و اولتیماتوم میدهید؛ اگر خودشان را درست نکنند، شما ترکشان می کنید. هر چند البته آخرین چیزی است که می خواهید چون دوستشان دارید. ممکن است بعد از زدن حرفتان، دستتان بلرزد یا قرمز بشوید. حس می کنید دیوانهاید. هر چه باشد این دیوانگی است آدم کسی را که دوست دارد و او هم میگوید دوستش دارد، ترک کند.انتظار دارید یک عالم جوابهای تلخ بشما بدهند، ولی اتفاقی میافتد که ظاهرش خیلی دوست داشتنی است؛ اعتراف می کنند؛ «خدای من راست میگی تا حالا نفهمیده بودم، تو چشمامو باز کردی به همه زخمایی که بهت زدم. عزیزم صداتو شنیدم. خیلی معذرت میخوام.» بعد قول میدهد که تغییر کند، فقط یکم زمان میخواهد. فقط نیاز دارد شما درکش کنید، حتی پیشنهاد میکند ماهی یک بار برود پیش درمانگر و آنوقت مشکلاتش حل شود. خلوصش بشدت تکان دهنده است و آدم فکر میکند واقعا نسبت به روح و روانش اشراف و بینش دارد. به هر حال شما ناامیدانه دلتان میخواد حرفش را باور کنید. این آدم جدا مخاطب سربراهی دارد.
مشکل این است که به رغم آن قولها، شخصیتش اصلا تغییر نمی کند. یا تغییرات کوتاه مدت می کند، آنقدر که مطمئن شود شما در آن زمانی که تهدید کردید ترکش نمی کنید. ولی تغییر آنقدر عمیق نیست که مشکل را حل کند و شما رها بشوید.
و در فاصله قول تغییر و خبردار شدن شما ازینکه نمی توانند یا نمیخواهند تغییر کنند، شاید بچههایی متولد بشوند. آن فرد بچه میخواهد تا شما بمانید، و شما هم بچه میخواهید به عنوان ضمانت آینده شادی که بهتان قول داده شده… تعهدات جمع میشوند و انتخابهای شما در دنیا ته میکشد. شاید دیگر جوان نباشید.
احتمال دوم:
به کل انکار میکنند. هر چقدر احتمال اول وحشتناک باشد، یک رابطه بدتر از آن از نظر امکان متارکه وجود دارد. و این حالت همان ساز و کار حالت اول را دارد به اضافه یک گره داستانی اضافه در آخر ماجرا؛ وقتی نهایتا شما مشکل را به رویشان می آورید، اعتراف نمی کنند، انکار می کنند. می گویند خیالاتی شدی، توهم زدی، می گویند مشکل از شماست. خیلی هم از اظهارات شما عصبانی میشوند و احساس توهین میکنند؛ «خیلی به من بدبینی، بهم اعتماد نداری؟ چقدر پررویی؟ یه ضره بمن اعتقاد داشته باش به رابطه مون.» و بدهکارتان می کنند: «تو از منم عصبی تری، مشکل از توئه نه من». انگار در میدان مین راه میروید. گفتگوها در روابط معمولا روی نوار ضبط نمیشوند. در نتیجه برای شما خیلی سخت است تا از ادعاهایتان دفاع کنید یا حتی از قضاوتتان مطمئن باشید وقتی که به چالش کشیده میشوید؛ آیا عشقم زیادی ولخرج است یا من زیادی غر میزنم؟ واقعا با دیگران لاس میزند یا من حسودم؟ آیا هیچ وقت برای سکس پیشقدم نمیشود یا من توجه طلب و آویزانم؟ شریکی که دوست دارید و نمیخواهید ترک کنید و او هم میگوید شمارا دوست دارد به مخمصه شما اضافه می کند اینجوری که محکم و صادقانه بشما میگوید شما یکم دیوانهاید. اینکه توهم می زنید، طلبکارید، و مشکل از شماست. احتمالا شما ذهن بازی دارید و خوشرفتار و با هوشید. و آدم با ذهن باز و خوشرفتار و باهوش حکم قطعی نمی کند. هر چه باشد این آدمها میدانند که بی نقص نیستند و به اشتباهاتشان واقفند. حس نمی کنند همه جوره نابغه هستند.
اینجا واقعا ممکن است شما خیالات بسرتان زده.. چرا آدم اصرار کند؟ مخصوصا که شما دوستشان دارید و میخواهید بمانید. این آدم نازنین دارد میگوید شما یک ریزه دیوانهاید و همه چیز را خیال کردید. حرفشان اعتماد بنفس آدم را میگیرد ولی اگر چشم پوشی از حس ششم و نیازهای عاطفیِ شما بهایی است که باید بپردازید تا رابطه ادامه پیدا کند، شاید بیارزد این بها را بدهید. شاید بیارزد فکر کنید کمی دیوانه اید، حداقل هنوز شریک زندگیتان را دارید.
در نتیجه زمان بیشتری سپری میشود و شما دوام می آورید و در این فاصله بچه های دیگر و پابند شدنهای بیشتر می آیند و برای ساختن زندگی بعد از این رابطه دیگر زندگی کافی باقی نمی ماند. همچنین احتمالش زیاد است که باور و تسلط شما به واقعیت نابود بشود. یواش یواش حس می کنید به همان دیوانگی هستید که با ظرافت به شما گفته شده. شاید دچار فروپاشی عصبی بشوید و فروپاشی عصبی برای متارکه خیلی پس زمینه و شرایط مناسبی نیست.
همه اینها گفته شد ولی در هر دو حالتی که توضیح داده شد، نهایتا ناچارید رابطه را ترک کنید. سلامت روان شما به این موضوع وابسته است. ولی اجبار به ترک کسی که دوست دارید و میگوید شما رادوست دارد و قول داده تغییر کند یا میگوید تغییر لازم ندارد چون عیب از شماست، چندان کار راحتی نیست. حس می کنید با این تصمیم در این دنیا تنها هستید. از یک طرف باید با حس خبیث بودن کنار بیایید چون میخواهید کسی را ترک کنید که بارها قول داده عوض بشود. و از طرف دیگر باید با حس جنون کنار بیایید، چون کسی را ترک می کنید که دارد میگوید شک شما به صداقتش دیوانگی است. ناچارید رابطهای را ویران کنید که شاید بچه در آن وجود داشته باشد، و اساس متارکه فقط همین است که همسرتان دارد سلامت روان شمارا جدا بخطر می اندازد و اینکار را در حالی می کند که می گوید شما رو دوست دارد.
ولی شما مجبورید که بروید. برای رفتن باید با خودتان فکر کنید من عاشق یک آدم آسیب دیدهام که امید به تغییرش واقع بینانه نیست و شاید هم دارد از من بعنوان دلیلی برای عوض نشدن استفاده می کند. یا در انکار بسر میبرد و از اعتماد من و شکم به خودم سو استفاده می کند تا یک نگاه صادقانه بخودش نیندازد. و باید به این هم فکر کنید که شاید چیزی در گذشته شما هست، سابقه تسلیم در برابر شرایط تحمل ناپذیر و این باعث شده شما مستعد تحمل روابط رنج آور باشید.
کوهنوردان می دانند که بعضی قله ها را نمیشود تنهایی فتح کرد. شما به یک پای صعود نیاز دارید و در این مورد بگذارید بگوییم یک درمانگر یا یک دوست خیلی خوب. کسی که وقت بگذارد و شما را مطمئن کند دیوانه نیستید و در لحظههای سخت با شما باشد، موقعی که حس می کنید دارید بدترین تصمیم دنیا را می گیرید . چون با وجود حس نفرت از خود، حس عجولانه تصمیم گرفتن یا حس سوتفاهم و تردید، شما در واقع در مسیر گرفتن بهترین تصمیم زندگیتان هستید.
ترجمه: دکتر ایمان فانی
13 دیدگاه
بسيار دقيق و درست درگير شدن عاطفى با انسان هاى خودشيفته را بيان كرديد و اينكه رها شدن از آنها چقدر سخت و بنا به دلايلى گاهى ناممكن است. ممنون
بسیار برای من جذاب بود . گویی توصیفی است ازتجربه و زندگی خودم . فگرنمیکنم چیزی در آن غیرواقعی ویا مبالغه آمیزباشد .
من بعد از گذشت ۳۰ سال ازرابطه تازه به این آگاهی رسیده ام که باید آماده ترک کردن شوم . و در حال فراهم کردن زمینه های ان هستم. نمیدانم
ترک کامل یا ترک نیمه . خود را برای ترک کامل آماده میکنم . ولی اگر او نخواهد شاید به اشکال و شیوه هایی ادامه یابد . آخر همانطورکه توصیف شده.، اورا نه به اندازه قبل ولی هنوزدوست دارم واز تنهایی نگرانم . اوهم هنوز مرا دوست دارد . برای این رابطه بهای زیاد و سنگینی پرداخته ایم .
جوان نیستم ۶۶ سال سن دارم . ولی جایی که اکنون ایستاده ام نسبت به قبل ، با آگاهی از رابطه همراه است . همان حقایقی که در سطور بالا به آنها پرداخته شده است . وهمین آگاهی ، مرامصمم به ترک رابطه میکند. در هم تنیدگی و زمان طولانی و عشق گرمی که موجد این رابطه و پرداختن بهای سنگین ان بوده است ،هنوز نمیگذارد بگذارم وبروم .
ولی تدارک انرا آغاز کرده ام. واحساس ااعتماد به نفسم در این آگاهی وتصمیم به من نیرو میدهد.
شاید روزی در همین جا از تجارب جدید وروشنگرانه ای که بکار دیگران هم بیاید ، بنویسم
باسلام و احترام
ممنونم استاد جهت ارائهٔ دانش دقیق و علمی در مورد موضوعات طرح شده که به بینشی عمیق و کاربردی منتهی میشه.
تندرست و شاد باشیم.
Thanks for this great content and providing School of Life material in Farsi
Could you please also translate this video from School of Life:
https://m.youtube.com/watch?v=EAlTqDv5-6A
Thank you
آنچه در توضیحات نوشته بودین، به لحاظ روانشناسی و روان درمانی درست و بجاست، اما اگر بخواهیم تا این حد جزئی نگر باشیم انسان در نهایت تنها میماند و باید به تنهایی زندگی کند و زندگی مشترک نداشته باشد، حال اگر افراد در عین داشتن زندگی مشترک، آزادی اندیشه و عمل داشته باشند، چه زن و چه مرد و بعبارتی دلبسته به باشند نه وابسته،بعبارتی همدیگه رو دوست دارند اما مسئولیت دوست داشتن هم بر عهده خودشان هست و دیگری لازم نباشد که طوری باشد و طوری عمل کند که او را شاد کند، اینطور راحت میشه کنار هم بود و ارتباط سالمی هم داشت.
ارتباط زمانی خدشه دار میشه که افراد همدیگه رو کنترل میکنند و میخواهند طرف مقابل آنگونه عمل و رفتار کند که او دوست دارد، اینطوری که در ارتباط ناسالم گیر میکنند با اینکه طرف مقابلشان را هم دوست دارند.
متاسفانه زندگی خودم رو شنیدم و هنوز جرات تصمیم گیری ندارم دوبار برای مدتی ازش فاصله گرفتم ولی نتونستم ادامه بدم .نمیدونم چرا .بچه هاتقریبا بزرگند بخودش یه خونه دادم ولی بازهم نمیتونم .تا حالا اینقدر ذلیل نشدم .
خیلی خوب بیان کردید زندگی با آدم های خود شیفته رو خیلی سخت و میتونم بگم غیر ممکن جدا شدن ازین افراد هرچه دیرتر تصمیم به جدایی بگیریم غیر ممکن تر میشود توانایی دیوونه کردن و گرفتن کامل اعتماد بنفس رو دارن خلاصه قبل از ازدواج اگه شک داشتین خود شیفته هستن اصلا اصلا باهشون وارد رابطه نشین خیلی سخت زندگی بااین افراد به همه آزار میرسونن
بسیار ممنون
کاملا و دقیقا اتفاقی بود ک در زندگی مشترک من افتاد با این تفاوت ک من دوستی نداشتم تا ب من اطمینان بدهد ک دیوانه نیستم ، برای همین در فشار بسیار زیاد در حالیکه هیچ یک از اقوام و دوستان نزدیک نیز نه تنها اطلاع نداشتند بلکه اصلا انتظار چنین پیشامدی را هم نداشتند ، بعد از ۲۴ سال زندگی مشترک جدا شدم .
ممکن است ک الان از نظر اقتصادی شرایط خوب گذشته را نداشته باشم ولی از نظر روحی راحت تر هستم. البته در ابتدا سخت بود چون شغلی نداشتم و باید استقلال خودم را نیز حفظ می کردم.
سخت گذشت ، اما گذشت و الان چند سالی است ک ب آرامش روحی رسیده ام و اعتماد ب نفس خود را بدست آورده ام .
ناگفته نماند در این بین مطالعه کتاب بسیار ب من در شناخت خودم و بازیابی اعتماد ب نفسم کمک کرد.
جالب است بدانید ک قبل از جدایی در زمانی ک ب یک روانشناس ب پیشنهاد همسر سابقم مراجعه کردم ، وضع بدتر شد ک بهتر نشد و ایشون کاملا غیرحرفه ای با مشکل ما برخورد کرد و افسردگی و اعتماد ب نفس ناچیزی را ک در من باقی مانده بود نیز ب مرز صفر رساند. برای همین توصیه می کنم در انتخاب روان درمانگر و یا روانشناس خود دقت کنید.
باز هم تشکر از این فیلم و مطلب ، من آن را برای بسیاری دوستان فرستادم زیرا حتی دوستی های ساده ی ما و روابط بسیار ساده ی خانوادگی هم میتواند تبدیل به روابط مسمومی شود.
سلام و ادب
متأسفانه این روان شناسی و پیشنهادات و راهکارها متعلق به غرب است. آنچه در غرب پیداست پیوندها و گسست های متعدد در زندگی است و قبحی برای طلاق نیست.
بله این وضعیت در برخی از خانواده ها هم هست، اما آن گونه نیست که بتوان یک الگوی استانداردی برای همه داد.
با این طرز تفکر زوج نباید تا چهار پنج سال بچه دار شوند و به محض این که رفتار ناشایستی از طرف مقابل دیدند برای از دست ندادن فرصت جوانی سریع جدا شوند.
دوست عزیز نود درصد مخاطبانی که به این ویدیو پاسخ دادند دخترانی بودند که اصلا ازدواج نکرده بودند و در رابطه با یک آقا چندین سال تحقیر می شدند و بی وفایی می دیدند و قول ازدواج هم به آنها داده نشده بود. قطعا باید این رابطه خالی از کرامت انسانی را ترک کنند. بعضا زنانی بودند با همسران الکلی و معتاد که هم کتک می زد هم خانواده را سالها فریب می داد هم روانپزشک و هم کلینیک اعتیاد و قاضی را فریب میداد.
شما فکر نکن کسی که خوش و خرم زندگی می کند این ویدیو را می بیند و هوایی می شود و فردا طلاق می گیرد. مردم هم شعور دارند هم زندگی را سخت بدست می آورند و نمی خواهند آسان از دست بدهند. برای داشتن ازدواج پایدار انسان باید با عدل و کرامت انسانی آشنا شود، این هم آموزه دین است، هم اخلاق و هم وجدان. هر کس خودش می داند در زندگیاش چه گذشته.
به جای کپی نمودن آثار و تفکرات غرب بهتر نیست تولیدات داخلی با توجه به زیست بوم جامع ایرانی داشته باشیم. متأسفانه در حوزه تولید کتاب نیز این مشکل وجود دارد و عده ای که حاضر نیستند رنج تولید را ببرند به ترجمه و خوراندن فرهنگ غربی به کودکان میهم عزیزمان روی می آورند.
اتفاقا برای مردمی که به دلیل بداخلاقی عده ای هیچ اعتمادی به محتوای بومی ندارند شما باید همان ترجمه را بگذارید که مخاطب ایرانی بداند محتوای جهانی هم یک رابطه پایدار سالم و توام با کرامت و احترام متقابل را توصیه می کند. روانشناسی غرب بعد از دهه شصت و هفتاد میلادی هرگز طرفدار بی بند و باری جنسی نیست. شما اگر به جلسات درس بزرگان کشورمان هم مراجعه کنی می بینی مثلا از نیچه مثال می آورند که الکل را قبول نداشت و…برای اینکه هر مخاطب یک اندیشه ای را قبول دارد و همه باید جذب بشوند.
در همین وبسایت اگر بگردید ویدیوهایی از همان غرب پیدا می کنید که فلسفه ازدواج و لذت فرزند آوری را توضیح می دهد.
درباره رنج تولید محتوا حرف زدید: شما یک سازنده انیمیشن متدین به ما معرفی کنید که همانطور که ما پنج سال محتوای آموزشی رایگان تهیه کردیم، حاضر باشد تنها یک انیمیشن پنج دقیقه ای رایگان بسازد تا با هم کار کنیم.
درود و احترام
بعضی از امور بشری جهان شمول هستند و ارتباط چندانی به داخل و خارج ندارند، وانگهی اقتباس اگاهانه از دستاوردهای بشری هم نتایج پر ثمری خواهد داشت و می توان با تحقیق و بررسی آن را بومی ساز کرد و بهره برد