نیمه پنهان اسطوره شوالیه سبز

نیمه پنهان اسطوره شوالیه سبز
نیمه پنهان اسطوره شوالیه سبز
دکتر ایمان فانی در این پادکست به بررسی عمیقتر و نیمه پنهان اسطوره شوالیه سبز در دربار آرتور شاه میپردازد.
مدتی پیش ویدیویی کوتاه دربارهٔ اسطورهی «ددالوس و ایکاروس» منتشر کردیم که هدفش اشاره به بخشی از اسطوره بود که معمولاً فراموش میشود: ایکاروس نباید نه بیشازحد بالا پرواز میکرد که موم بالهایش ذوب شود و نه بیشازحد پایین که رطوبت دریا بالها را از هم بگسلد. تصمیم گرفتم حالا در قالب پادکست، بعضی اسطورهها را بیشتر واکاوی کنیم؛ از جنبههای ادبی، اسطورهشناختی، روایتهای نو و شاید هم روانشناسی کارل یونگ.
اسطورهٔ شوالیهٔ سبز
این اسطوره از داستانهای حماسی شمال غرب اروپا (سلتیک، اسکاتلند، ایرلند و شمال انگلستان) و ماجرای «شاه آرتور و دلاوران میزگرد» است. در روایتی کلاسیک، شب کریسمس در کملوت (قصر شاه آرتور) جشنی برپا میشود. ناگهان شوالیهای سبزپوش – موجودی فراطبیعی – وارد میشود و حاضران را به چالش فرا میخواند:
هرکس که شجاعت دارد با تبر خودش یک ضربه به او بزند و سال بعد در «کاخ سبز» او، ضربهای متقابل از خودش دریافت کند. هیچکس داوطلب نمیشود تا اینکه شاه آرتور برای حفظ آبرو جلو میآید، اما خواهرزادهاش، «سر گاوین»، بهجای او ضربه را میزند و سر شوالیه سبز را قطع میکند. شوالیه سبز سر خود را از زمین برمیدارد، هشدار میدهد که یک سال بعد گاوین باید نزد او بیاید، و میرود.
یک سال میگذرد. گاوین که در اضطراب و بیم به سر میبرد، سرانجام برای یافتن کاخ شوالیه سبز عازم میشود. در میانهٔ راه، خسته و سرمازده به قلعهای میرسد که صاحب آن با مهربانی او را پناه میدهد. صاحب قلعه به گاوین پیشنهاد میدهد هرچه او در شکار روزانه به دست میآورد، با گاوین تقسیم کند و گاوین هم هرچه در قلعه مییابد با او سهیم شود. اما بانوی قلعه هر روز نزد گاوین میآید، به او ابراز عشق میکند و او را میبوسد. گاوین نیز عصر هنگام، همان تعداد بوسه را با صاحب قلعه تقسیم میکند؛ ولی در روز سوم، علاوهبر سه بوسه، بانوی قلعه کمربندی جادویی به گاوین میدهد تا در برابر ضربهٔ شوالیه سبز محافظش باشد. گاوین این کمربند را از صاحب قلعه پنهان میکند.
روز چهارم، گاوین راهی کاخ سبز میشود. شوالیه سبز تبر را بالا میبرد و فقط خراشی بر گردن گاوین مینشاند. آنگاه فاش میکند همهٔ این ماجرا دستاویزی بوده برای آزمودن شجاعت گاوین و او در آخرین لحظه، ترسید و کمربند را پنهان کرد. گاوین شرمنده برمیگردد؛ اما در کملوت کسی چیزی به رویش نمیآورد.
تفسیر و تحلیل
-
زمان و مکان رخداد
داستان در شب کریسمس رخ میدهد که ریشه در آیینی کهنتر (مهرپرستی و شب یلدا) دارد. تم ماجرا، ورود عنصری ناشناخته به جشنی است که نماد آگاهی و نظم کامل است؛ همانند داستانهایی چون «زیبای خفته» یا ورود ناخودآگاه (عنصر نامترقبه) به دنیای منظم خودآگاهی. -
تمِ رفت و برگشت
چالش شوالیه سبز دوسویه است: ضربهای که گاوین میزند و ضربهای که باید دریافت کند. گاه فرد در گام اول با شجاعت پیش میرود (مانند «شانس تازهکار») اما در مرحلهٔ دوم، ترس و حسابگری زیاد سبب شکست میشود. نمونهٔ آن در زندگی واقعی، نویسندگانیاند که پس از اولین آثار موفق دچار «بلوک نویسندگی» میشوند یا هنرمندانی که بعد از شهرت از ترس قضاوت یا تکرار خودشان، خلاقیت را از دست میدهند. -
دلالت رنگ سبز
سبز هم رنگ رویش و زندگی است و هم رنگ کپک و مرگ؛ نمادی دوگانه که گاه پیامآور رشد و گاه یادآور فناست. بهقولی، روزی این سبزی روی مزار خود ما هم خواهد رویید. -
رویارویی با ترس از باخت
گاوین ابتدا دلیرانه میجنگد ولی در مرحلهٔ دوم، با کمربند جادویی به ترس خود تن میدهد و اعتمادش را میبازد. روایت نشان میدهد که موفقیت اولیه میتواند آغاز سقوط باشد، اگر فرد از ترس باخت نتواند دوباره ریسک کند. مانند سرمایهگذارانی که پس از سود بزرگ، یا اعتمادبهنفس کاذب پیدا میکنند یا دچار وحشت میشوند. هنرمندانی مانند «باب دیلن» که چندبار سبک خود را عوض کردهاند، آگاهانه از تکرار خویش فرار کرده و اجازه نمیدهند موفقیت قبلی آنان را زمینگیر کند. -
بازیِ تکرارشونده
زندگی ما را رها نمیکند تا تنها یکبار این آزمون شجاعت را پس بدهیم. مدام اتفاقات تازهای سر راه میآید. اگر بارها در مواجهه با فرصتها شجاع باشیم، باز هم دیر یا زود ممکن است ترس بر ما چیره شود. این دوگانهٔ «شجاعت – ترس» چرخنده است. در کتاب جامعه سلیمان (اکلیزیاسیِ عهد عتیق)، همین چرخهٔ «زمان ساختن و زمان ویرانکردن» یا «زمان کاشتن و زمان دروکردن» را میبینیم. -
رویکرد رواقی
آنچه را دوست نداریم، ممکن است روزی سر راهمان قرار گیرد. اسطوره به ما پیشنهاد میکند که از ابتدا نپذیریم همیشه برنده خواهیم بود و نخواهیم که حتماً «اعادهٔ حیثیت» شود. باید پذیرفت که شاید هرگز حقانیت ما ثابت نشود، ولی همچنان میتوانیم عزممان را جزم کنیم و برای خلاقیت، نترسیدن از قضاوت و رهاکردن وابستگی به نتیجه، تلاش کنیم.
نتیجه
داستان شوالیهٔ سبز رمز و تمثیلی از چرخهٔ زندگی است: شجاعت در آغاز کار، جذاب و موفقیتآمیز به نظر میرسد، اما در ادامه، ترس از باخت ممکن است فرد را تسلیم کند. این چرخه تا ابد در زندگی تکرار میشود؛ گاهی به سبزیِ حیات و گاهی به تیرگیِ ترس و مرگ. تنها راه، پذیرش نوسانها، یادگرفتن از شکست و انجام دوبارهٔ بازی زندگی است، بدون آنکه اصرار داشته باشیم همیشه دستِ بالاتر را داشته باشیم. همانطور که خیام میگوید:
«برخیز و به جام باده کن عزم درست / کان سبزه که امروز تماشاگه توست / فردا همه از خاکِ تو بر خواهد رست.»
مطالب مرتبط: