آیا بدی از نیکی موثرتر است
نوامبر 10, 2021تاریخ کانال پاناما
نوامبر 27, 2021
استبداد بایدها و آزادی عاطفی هیجانی
این ویدیو از مدرسۀ زندگی آلن دوباتن، به این سؤال میپردازد که چرا احساس گیر افتادن و درجا زدن میکنیم و چگونه باید از استبداد بایدها رها شویم؟
بسیاری از ما بخش بزرگی از زندگی را به نوعی با حس گیر افتادن میگذرانیم، یعنی حالتی که به شدت میل داریم در موضوعی جلو برویم ولی همزمان و به همان شدت احساس اجباری داریم به اینکه سر جایمان بمانیم. مثلاً ممکن است خیلی دلمان بخواهد شغلمان را در امور مالی رها کنیم و برویم مدرک معماری بگیریم. ولی مجموعهای از شکها، تردیدها و آنتیتز نظراتمان و احساس گناه راه ما را سد میکنند. یا میخواهیم به رابطهای پایان دهیم ولی همزمان نمیتوانیم هیچ زندگیای خارج از آن رابطه را تصور کنیم. اقدام کردن وحشتناک به نظر میآید اما هیچ کاری نکردن هم کشنده است. به نظر میآید همۀ راهها بسته است، در نتیجه گرفتار نشخوار ذهنی میشویم، دیروقتِ شب سؤال را سبک سنگین میکنیم، کاسۀ صبر رواندرمانگر را لبریز میکنیم و گذر عمر را تماشا میکنیم درحالیکه اضطراب و نفرت از خود بیشتر میشود.
کسی که از بیرون میبیند وسوسه میشود سؤالهایی بکند تا ما را راه بیندازد؛ چرا یک کلاس جدید نمیروی تا ببینی آیا این کار جدید را دوست داری؟ چرا نارضایتیهایت را با همسرت در میان نمیگذاری؟ چرا پیش مشاور نمیروی؟ چرا جدا نمیشوی؟ ولی احتمالاً میبینیم که دوست ما پیشرفتی ندارد. ما هرچه هم بگوییم انگار او قانونی دارد که پیشرفتش را محدود میکند. نه قانونی از جنس قوانین کشوری، یک قانون شخصی که میتواند از این دست باشد: اطمینان حاصل کن در شغلت به رضایت نرسی، کاری کن رابطهات زنده و پویا نباشد ولی در آن بمان، مطمئن شو از زندگی در جایی که هستی شاد نباشی.
برای درک منشأ این قوانین باید برگردیم عقب، کودکیهای مسئلهدار و خانوادههای مشکلداری که اینگونه بچهها در آن بزرگ شدهاند میتواند منشأ خیلی از قوانین ناگفته اما محدودکنندهای باشد که اثرش در زندگی بازتاب مییابد. قوانینی از این دست: در هیچ کاری ندرخش چون خواهر کوچولویت دلخور میشود، باید شاد و شنگول باشی وگرنه افسردگی من عود میکند، یا هرگز دنبال شغل خلاقانه و اقناعکننده نرو چون من حسادت میکنم، یا در مدرسه همۀ جایزهها را درو کن تا ما مطمئن شویم که باهوشیم، یا لازم است دستاوردی داشته باشی تا ما حس خوبی نسبت به خودمان داشته باشیم، یا اگر روزی میل جنسیات را بروز بدهی ما را ناامید میکنی.
البته هیچ وقت در خانواده کسی اینها را مستقیم نمیگوید. اگر قوانین اینقدر واضح و توی چشم بودند کار نمیکردند، ولی به هر حال این قوانین وجود دارند و طی رشد برای ما موضع خاصی را رقم میزنند، و بعد وقتی ما از خانه میرویم، به طور پنهان شخصیت ما را از مسیر رشد واقعی منحرف میکنند.
ارتباط دادن درجا زدنهای بزرگسالی و قوانین دورۀ کودکی سخت است. نمیتوانیم پیوند تردیدهای شغلی امروز و کشمکش با پدرمان در سی سال پیش را ببینیم، ولی یک اصل را میشود پیشنهاد کرد، گیر افتادنها و درجا زدنهای طولانی احتمالاً حاصل نشستن به پای یک جور قانون است که نادانسته از کودکی به ارث رسیده. درجا میزنیم چون بیش از حد وفاداریم به این فکر که یک چیزی غیرممکن است. این فکر در گذشتۀ دور شکل گرفته است. غیرممکن بوده چون برای یکی از عزیزان ما یا کسی که به او وابسته بودهایم، جنبۀ تهدیدآمیز داشته است.
بنابراین یکی از راههای اصلی به سوی آزادی این است که بتوانیم این قوانین را ببینیم و بعد منطق کجوکوله و غیرضروری آنها را بشکنیم. میتوانیم با این تحلیل شروع کنیم که شاید در زیر گیجی و بلاتکلیفی الان ما، یک قانون کودکی است که میگوید هر جا هستی بمان. باید بتوانیم زمین را در جایی که مشکل سطحی هست بکنیم و دنبال ساختار عاطفی آن باشیم. مثلاً به طور ناخودآگاه شغل معماری یعنی خلاقیت که پدر خوشش نمیآمد، یا اغنای جنسی یعنی آزردن احساساتِ مادر عزیزمان. شاید کشف کنیم علت ماسیدن در شغل حسابداری یا نگرفتن نقشهای بلندپروازانه این است که در بچگی قانونی را قبول کردیم که میگوید نمیشود خلاقیت و پول را با هم داشت. این قانون از پدرِ دمدمیمزاج حفاظت میکرده است تا حس حسادت و بیکفایتی نکند، یا نمیتوانیم یک رابطۀ مخرب را تمام کنیم چون ناخودآگاه این قانون کودکی را میشکند که بچۀ خوب یعنی انکارِ نیاز جسم. جزئیات هر مورد فرق میکند ولی اصل قانونِ مخفی کودکی، میتواند بسیاری از درجا زدنهای بزرگسالی را توضیح بدهد.
راه برونرفت این است که اول بفهمیم شاید منطقی پنهانی در گیر کردنهای ما هست. یعنی بزدلی یا کندی و تنبلی علت عدم پیشرفت ما نیست. حس گیر افتادن میکنیم چون ذهن معیوبمان در قفس کودکی گیر کرده است. باید قفس را ببینیم، به آن فکر کنیم و با صبر آن را باز کنیم. در این مسیر میتوانیم بپذیریم که الان دیگر ما بزرگسالیم. یعنی نمایشنامۀ خانوادگی اولیه لازم نیست تا ابد روی صحنه باشد. لازم نیست نگران دلخوری والدین باشیم. تابوهای آنها کارکردش حفاظت از آنها بوده و شاید ما را بیمار کرده است. میتوانیم غصۀ قوانینی را بخوریم که آدمهای آسیبدیده بدون بدخواهی به ما تحمیل کردند. ولی باید درک کنیم که وظیفۀ ما کنار زدن این قوانین و عمل بر اساس آزادی عاطفی هیجانی است، چیزی که از زمان تولد حق ما بوده. شاید لازم باشد وفاداری به یک سبک زندگی را کنار بگذاریم. سبک زندگیای که یکی از عزیزان یا مراقبان ما را حفظ میکرده است. به این شکل میتوانیم به آدم مهمتری وفادار باشیم؛ خودمان.
ترجمه: دکتر ایمان فانی
ویراستار: الهام نوبخت
1 دیدگاه
سلام و درود برشما
فقط خواستم خسته نباشيد گفته باشم(:
تا حدود زيادي موافق ام. ساز و كارهاي تربيتي در سنين اوليه كودكي، بسي مهم است.