فیلم گذشته ساخته اصغر فرهادی بر پایه عمیقترین ترس بشر بنا شده است. ترس از دانستن، مضمون همیشگی اسطوره یکبار دیگر در دنیای مدرن سوژه میشود.
هر چند سوالاتی نظیر “حقیقت چیست؟” و “آیا اساسا میتوان حقیقت را شناخت؟” همیشه در قلمرو فلسفه نظری جای داشته اند، پرسش رندانه “آیا اساسا دانستن حقیقت مفید یا لازم است”، پرسشی است سخت عملگرایانه ، درگیر با مسایل هر روز زندگی و درست به همین دلیل بسیار سیاسی…
در فیلم “گذشته”، دانستن بر خلاف قول مشهور مسیح”The truth will set you free” ، شخصیتها را “رهایی” و حتی آرامش نمی بخشد. مرد ایرانی (احمد) با دانستن علت رفتار فرزندِ اولِ زنِ سابقش (لوسی) هر چه بیشتر با آنچه پشت سر گذاشته بود درگیر و مردد میشود. زن مهاجر(نعیما) بر خلاف انتظار با پی بردن به رابطه صاحب کارش (سمیر) با یک زن دیگر(ماریان) و گفتن ماجرا به همسر سمیر ،شغلش را از دست میدهد. سمیر با دانستن اینکه همسرش به چه دلیل خودکشی کرده عذاب وجدان میگیرد و به بازگشت به رابطه اولش متمایل میشود وبه این ترتیب انگار هر دو زن را از دست می دهد.
خود ماریان گویا با اصرار بر دانستن حقیقتِ رفتار لوسی در رابطه عشقی جدیدی که شروع کرده دچار دودلی میشود…
ضرب المثلهای جهانی “بی خبری، خوش خبری”
No news is good news
Ignorance is a bliss
و “حقیقت تلخ است “
Truth is bitter
از کجا آمده اند؟
مشهورترین اسطوره تاریخ بشر، داستان “آدم و حوا” چرا گناه همه چیز را گردن خوردن حوا و آدم از میوه درخت “دانایی به نیک و بد” می اندازد. چرا در جزای آن “زن با درد حامله می شود و با درد بار میگذارد و زمین در برابر مرد سرکش میشود و با رنج در آن میکارد و محصول برمیدارد” ؟ چرا خدا گفت “تو اهل فضلی و دانش،همین گناهت بس”؟
چگونه است که هر داستانی درباره گشودن “جعبه پاندورا” و گشودن راز “ادیپوس شهریار” تا این حد ماندنی و جذاب است وهرگز کهنه نمی شود؟
این همه اسطوره و داستان و فیلم ، همه با یک مضمون و یک نتیجه اخلاقی چرا در ناخود آگاه جمعی بشر پرسه میزند و اثر میگذارد؟
شگفتا در دورانی به سر میبریم که بیش از هر وقت دیگر ناگزیر از دانستنایم. دانستنی که اغلب خواسته نیست. از رسوایی های اخلاقی و سیاسی دولتها و سیاستمدارها خبر داریم چون عده ای وظیفه خود میدانند به ما اطلاع رسانی کنند و زورمند ترین اختراع بشر اینترنت را هم آزادانه در اختیار دارند. به دلیل مشابه از دوپینگ فلان قهرمان خوشنام ورزشی و خیانت فلان رئیس جمهور به همسرش و بچهباز بودن فلان مجری مشهور و محبوب تلویزیون و همجنسگرا بودن فلان اسقف واتیکان و متجاوزبه عنف بودن مدیر فلان سایت افشاگرِ اخبار خبر داریم و از همیشه ی تاریخ بشر غمگینتر و شکاکتریم. هرگز حقیقت تا این اندازه ارزان و در دسترس نبوده است و هر چه هولناک تر البته ارزانتر…
به آن گفته ادیپوس شهریار بسیار نزدیکیم ،”افسوس که هیچ رازی در پرده نماند و همه چیز آشکار شد”…
آیا باید مثل ادیپوس چشمهایمان را کور کنیم واز شهر بگریزیم؟
آیا علیرغم آنکه رنج دانستن را برای این نسل به حد اعلی رساندهایم، هرگز تا این حد به “اخلاق طبیعی” نزدیک بودهایم؟
آیا برای خود علیرغم میل ذاتی انسان به تباهکاری، راهی به جز راستی و درستکاری به جا گذاشتهایم؟
آیا با ارزان کردن حقیقت و نامساعد کردن اکوسیستم جامعه انسانی برای دروغ و پنهانکاری نا خواسته خود را در معرض “انتخاب طبیعی داروینی” برای بر کشیدن افراد شرافتمند و درستکار و پایمال کردن دروغزنان قرار نداده ایم؟
در فیلم اصغر فرهادی وقتی که لوسی به اصرار احمد همه چیز را اعتراف می کند و بر خلاف انتظار اوضاع بدتر میشود، از احمد می پرسد ” گفته بودی اگه همه چیزو بگیم به آرامش میرسیم. خب به نظرت الان به کدوم آرامش رسیدیم؟”
شاید بتوان جواب “اسپارتاکوس” در فیلم استنلی کوبریک را به لوسی داد وقتی که نقشه فرار برده ها از ایتالیا شکست خورد واسپارتاکوس مجبور شد برده ها را به سمت رم برگرداند تا با دولت رم برای آزادی بجنگند :